درنگی
از
میم حجری
مأمور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تگزاس امریکا می رود
و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
«باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.»
دامدار با اشاره به بخشی از مرتع، می گوید:
«باشه، ولی اونجا نرو.»
مأمور فریاد می زند:
«میستر،
من از طرف دولت فدرال اختیار تام دارم.»
بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش، کارت خود را بیرون می کشد و با افتخار، نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
«اینو
می بینی؟
این کارت به این معنا ست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد
برم.
در هر منطقه اى.
بدون پرسش و پاسخ.
حالی ات شد؟
فهمیدی؟»
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود.
کمی
بعد، دامدار پیر فریادهای بلندى می شنود و می بیند که مأمور،
از ترس گاو
بزرگ وحشی که هر لحظه به او نزدیک تر می شود،
پا به فرار گذاشته است.
به نظر می رسد که مأمور، راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد.
دامدار وسایل کارش را رها می کند، با سرعت خود را به نرده ها می رساند و فریاد می زند:
" کارت را.
کارتت را نشانش بده !"
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر