۱۴۰۳ آبان ۹, چهارشنبه

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۳)


درنگی 

از

شین میم شین


مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

کاو به تأییدِ نظر حلّ‌ِ معمّا می‌کرد.

مسئله و معما و مشکل خود را از پیر می فروش خرابات (پیر مغان زرتشتی) پرسیدم

که با تأیید نظر پرسنده، 
مسئله و معما و مشکلش را حل می کرد.

خرابات و می و مغبچه و مغان و جام می و قدح و ساقی سیمین بر خرابات 

گنجینه مفهومی حافظ را تشکیل می دهند.

سؤال این است

 که اگر متد فکری پیر مغان، مبتنی بر تأیید نظر طراح و پرسنده مسئله است،

چرا حافظ مسئله اش را نزد او می برد؟

 

هیچ آدم عاقلی به چنین کاری مبادرت نمی ورزد.

با تأیید نظر که نمی توان به حل مسئله و معما و مشکل همنوع نایل آمد.

 

البته در این کردوکار (هماندیشی با هر کسی)،

هسته تجربی معقول و مفیدی هست:

طرح سؤال فقط به تفکر مخاطب منجر نمی شود، بلکه ضمنا به خوداندیشی طراح سؤال و هر خواننده و شنونده سؤال منجر می شود.

 

حسن بی بدیل هماندیشی همینجا ست.

 

هماندیشی 

موتور محرکه خود اندیشی هماندیشان و حتی شنوندگان و خوانندگان هماندیشی ها ست.

فقط

ایرانیان از این حقیقت امر خبر ندارند.

کسب و کار فرنگیان هماندیشی است.

 

مفهوم پیر مغان در شعر حافظ باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
پس از تسخیر ایران توسط اعراب، 
سکنه کشور بر سر دو راهی زیر قرار گرفتند:
یا پذیرش ایده ئولوژی  نظام برده داری (اسلام) و یا پرداخت مالیات کمرشکن و تحمل تحقیر و توهین و تخریب و سرکوب و اعدام.
 
از این به بعد،
زرتشتیان و کلیمیان و مسیحیان (گبر و یهود و نصارا) و مزدکیان و مانویان و غیره
به اقلیت های مذهبی تحت استثمار و ستم تبدیل شدند.
 
زرتشتیان در شیراز به حواشی شهر رانده شدند تا از طریق می کشی و می فروشی و زن و بچه خود «فروشی» (اجاره دهی)،
لقمه نانی به کف آرند و به ذلت بخورند.
 
این اماکن در حواشی شهر شیراز به خرابات موسوم شده اند و مشتریان پر و پا قرص خرابات، به خراباتیان.
 
خرابات
محلات گشت و گذار و عیش و نوش و لاس و لیس و سکس و رقص عیاشان بوده اند.
 
شرم شان باد از این نکبت تاریخی خویش.
 
حافظ
در این بیت غزل،
عینا و عملا
یعنی بی اعتنا به نظر و منظورش، به تحقیر پیر مغان می پردازد.
 
حافظ در این بیت غزل
پیر مغان را خر خرپروری تصور و تصویر می کند.
پیر مغان
هم مولد می و فروشنده می است که خانه خرد خلایق را به آتش می کشد
و 
هم اجاره دهنده زن و بچه خود و همکیشان خویش است، 
یعنی جزو لومپن پرولتاریا ست.

صحت نظر ما در بیت بعدی این غزل از صراحت بیشتری می گذرد:


دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست

واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

معنی تحت اللفظی:

پیر مغانی که قرار بود، حلال مشکلات من باشد، 

قدح باده در دست داشت و شاد و شنگول بود

و

ضمنا در قدح باده، چنان نظر می انداخت که انگار در آیینه ای نظر می اندازد.

پیر مغان

مجتهد جامع الشرایط خراباتیان (مستان و عیاشان و علافان و لاشخوران) است.

 

پیر مغان

سر دسته خران خر پرور خرد ستیز است.

بی شعور و بی شخصیت و بی شرم است.

از سر تا پا لومپن و لومپن پرور است.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر