۱۴۰۳ آبان ۷, دوشنبه

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۱)


درنگی 

از

شین میم شین


سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

کاو به تأییدِ نظر حلّ‌ِ معمّا می‌کرد

دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست

واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم:

«این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟»

گفت:

« آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد.»

 

بی‌دلی در همه‌احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این‌همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد اینجا

سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد

گفت:

« آن یار کز او گشت سرِ دار بلند

جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»

 

فیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

گفتم اش:

« سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست؟»

گفت:

« حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد.»

پایان

 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر