۱۴۰۳ آبان ۳, پنجشنبه

درنگی درخردگرایی و خرد ستایی حکیم طوس (۶)

   نگارهٔ فردوسی

 
ابوالقاسم فردوسی طوسی
  (۴۱۶–۳۲۹ ه‍.ق برابر با ۴۰۳–۳۱۹ ه‍.ش)
 
درنگی
از
شین میم شین
 

نخست آفرینش خرد را شناس

نگهبان جان است و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان

کز این سه رسد نیک و بد بی‌گمان

معنی تحت اللفظی:
اولین مخلوق، خرد بوده است.
خردی که پاسبان جان است و از آن پاسبان های سه گانه دیگر است. 
پاسبان های سه گانه دیگر را چشم و گوش و زبان تشکیل می دهند.
پاسبان های سه گانه ای که بی تردید خوب و بد از آنها می رسد.
 
فردوسی
 در این بند شعر،
دیالک تیک حسی و عقلی
را
به شکل دیالک تیک حواس سه گانه (بینایی، شنوایی و گویایی) و خرد بسط و تعمیم می دهد
و
خرد را پاسبان جان و متعلق و ناشی از حواس سه گانه می داند.
این بدان معنی است که فردوسی نقش تعیین کننده در دیالک تیک حسی و عقلی را از آن حسی (چشم و گوش و زبان) می داند.
 
در فلسفه مارکسیستی (به ویژه در تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی) هم همینطور.

 

مراجعه کنید

به

حسی و عقلی

(سنسوئال و راسیونال)

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/14897

 
این داده ای حسی اند که به دستاوردهای عقلی منجر می شوند:
شناخت عقلی
 نتیجه کار فکری بر روی سیگنال منتقل شده توسط حواس پنجگانه، به ویژه توسط چشم و گوش و زبان (آنچه که دیده شده، شنیده شده و گفته شده) است.
شناخت عقلی
مبتنی بر شناخت حسی است.
 
بشر قبل از هر چیز زیر ماشین رفتن و مردن کسی را می بیند (شناخت حسی).
سعدی روی این سیگنال حسی رسیده توسط چشم، کار فکری صورت می گیرد و شناخت عقلی تشکیل می یابد:
مثلا مستی راننده و یا زیر ماشین رونده، اشکال فنی ترمز و غیره کشف می شود.

همانطور که در بخش قبلی تحلیل شد،
فردوسی
جان
 را
 تجسم می بخشد
(جسمیت می بخشد، اندام واره تصور و تصویر می کند)
و
خرد را چشم این اندام فکری قلمداد می کند.
خرد چشم جان است چون بنگری
 
یکی از فونکسیون های چشم، پاسبانی از اندام است.
چشم قبل از حواس دیگر، خطر را می بیند و آژیر می کشد.
به همین دلیل، فردوسی خرد را پاسبان جان می داند، پاسبانی که متکی بر پاسبان های سه گانه چشم و گوش و زبان است.
 
سود و زیان به جسم و جان هم از این سه پاسبان می رسد.
 
سؤال این است که چرا فردوسی خرد را «نخست آفرینش» (اولین مخلوق؟) می داند
و
منظورش از «رسیدن نیک و بد از سه پاس دیگر» چیست؟
 

خرد را و جان را که یارد ستود

و گر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود

از این پس بگو کآفرینش چه بود

معنی تحت اللفظی:
ای فیلسوف،
 کسی از عهده تعریف جان و خرد برنمی آید
و
اگر من به تعریف جان و خرد بپردازم، کسی نمی تواند بشنود و بفهمد.
در این صورت، 
تعریف جان و خرد بی فایده است.
پس بهتر است که به تعریف خلقت بپردازی.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر