۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه

شعر «عاشقم» از فریدون مشیری

 
فریدون مشیری

عاشقم

اهل همین کوچه ی بن بست کناری،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی 

تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟

 
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا؟

 
تو به لبخند و نگاهی  
منِ دلداده به آهی 
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟ 

کاش می شد 
گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت  
ـ همه ـ
بر دوش بگیرم
 
جای آن یک شب مهتاب،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.
 ...
 
ویرایش از
 تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر