۱۳۹۶ فروردین ۹, چهارشنبه

سیری در شعر «شهر تازهٔ فردا» از محمد زهری (۱)


محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
( تهران ـ شهریور ۱۳۴۱ )
 
ویرایش و تحلیل از 
ربابه نون  

شما «تقدیر» می گویید:
  دری تنگ،
دری با پرده ای از سنگ

در این سو،
 ما
 ـ سواد مردهٔ یک شهر ـ
 گل و گلخانه ی گلزار مان موهوم 

در آن سو، 
 دستِ بازی آفرینِ دهر
حکایت ساز نا معلوم

امان گفتگو و پرسشی هم نیست
تلاش آدمی، مانند دیوار گِلین، در خشم سیلابی است

رواق حالِ فردایِ فرو بسته
نه با خشت و گلِ تدبیر، پیوسته

نمی دانیم در مشتِ نهانِ مرد فردا، چیست
رفیق راه با ما کیست، با او کیست؟


 نشان پای فردا را 
اگر امروز بتوان جُست
فقط در خال برگی، نقش فنجانی، خط دستی است

شما «تقدیر» می گویید، آن کورِ حکایت ساز دوران را
که بی ما، می برد بالا، بنای عمر انسان را

همین حرف است،  
حرف اولین و آخرینِ قصهٔ تقدیر
  ولی من حرف دیگر، می کنم تقریر: 
«اگرچه هیچِ هیچِ راهِ پوچِ زندگی هستم،
شکسته یا قوی دستم،
ولی سهمی است ما را در رسیدن تا به شهر تازهٔ فردا
به گام خسته تدبیر »

پایان 
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر