تنهارو
محمد زهری
از مجموعه برای
یک ستاره
(تهران
- ۴ مرداد ۱۳۳۲)
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون
رخنه کرد از شکاف دروازه
شهر را در فکند، آوازه
راه بر رهگذار جمع گرفت
گریهٔ عمرسوز شمع گرفت
هر کجا رفت، باز نالان بود
جفت آه دل گرانجان بود
جز خود از کس نفیر (فریاد) غم نشنید
خود سرایید و خود به خود نالید
معنی تحت اللفظی:
نی تنهارو از شکاف دروازه، وارد شهر شد و آوازه در شهر افکند.
سد راه رهگذران شهر گشت و بسان شمع جاودانسوز گریه سرداد.
هر کجا رفت باز نالان شد و همدم آه دل گرانجان شد.
فریاد درد از هیچکس به غیر از خویشتن نشنید.
خود به تنهایی خواند و خود بطور خود به خودی ناله سرداد.
محمد زهری در این بند شعر از کرد و کار بعدی نی تنهارو پرده برمی دارد.
نی تنهارو پس از گفتگو با دشت ها و تکدرخت و ارسال پیام رازآمیز توسط پیک نسیم به آشنای قدیم، وارد شهر می شود.
این بدان معنی است که دوباره به جمع و جامعه برمی گردد.
بازگشت نی تنهارو به شهر، حاکی از آن است که او برای ارسال پیام به آشنای قدیم از شهر بیرون زده بود.
از این بند شعر آشکار می شود که کسی زبان نی را نمی فهمد.
تنهایی به نی تنهارو، تحمیل می شود.
نی تنهارو شبیه روشنگری است که فرسنگ ها جلوتر از توده است.
تراژدی تنویر علمی و انقلابی همه جا، همین است.
دیالک تیک غریبی وارد عمل می شود:
روشنگر علمی و انقلابی از سویی توسط طبقه حاکمه انگل سرکوب، ایزوله، تبعید و تضعیف می شود و از سوی دیگر توسط توده درک نمی شود.
دلایل شاعر در این مورد به شرح زیر اند:
دلیل اول و عینی شاعر این است که کار برای تحصیل نان، مهلت شنیدن زاری نی تنهارو را به توده نمی دهد.
نان از دل سنگ استخراج می شود و استخراج نان از دل سنگ، توش و توان گوش توده را حتی از کار می اندازد.
آن سان که ناله زار زار روشنگر علمی و انقلابی شنیده نمی شود.
نی تنهارو از شکاف دروازه، وارد شهر شد و آوازه در شهر افکند.
سد راه رهگذران شهر گشت و بسان شمع جاودانسوز گریه سرداد.
هر کجا رفت باز نالان شد و همدم آه دل گرانجان شد.
فریاد درد از هیچکس به غیر از خویشتن نشنید.
خود به تنهایی خواند و خود بطور خود به خودی ناله سرداد.
محمد زهری در این بند شعر از کرد و کار بعدی نی تنهارو پرده برمی دارد.
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز
داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم
این بدان معنی است که دوباره به جمع و جامعه برمی گردد.
بازگشت نی تنهارو به شهر، حاکی از آن است که او برای ارسال پیام به آشنای قدیم از شهر بیرون زده بود.
۱
رخنه کرد از شکاف دروازه
شهر را در فکند، آوازه
راه بر رهگذار جمع گرفت
گریهٔ عمرسوز شمع گرفت
هر کجا رفت، باز نالان بود
جفت آه دل گرانجان بود
جز خود از کس نفیر (فریاد) غم نشنید
خود سرایید و خود به خود نالید
تنهایی به نی تنهارو، تحمیل می شود.
نی تنهارو شبیه روشنگری است که فرسنگ ها جلوتر از توده است.
تراژدی تنویر علمی و انقلابی همه جا، همین است.
دیالک تیک غریبی وارد عمل می شود:
روشنگر علمی و انقلابی از سویی توسط طبقه حاکمه انگل سرکوب، ایزوله، تبعید و تضعیف می شود و از سوی دیگر توسط توده درک نمی شود.
دلایل شاعر در این مورد به شرح زیر اند:
الف
همه در کار زندگی بودند
ناله ی زار زار نشنودند
نان از دل سنگ استخراج می شود و استخراج نان از دل سنگ، توش و توان گوش توده را حتی از کار می اندازد.
آن سان که ناله زار زار روشنگر علمی و انقلابی شنیده نمی شود.
ب
جز هیاهوی بی درنگ امید
هیچ آواز دیگری نشنید
اکنون تفاوت و تضاد بینشی ـ فلسفی نی محمد زهری با نی مولانا آشکار می گردد:
۱
نی مولانا نی خودخواه خردستیزی است.تمامت فکر و ذکر و هم و غم نی مولانا، خودستایی و خودرهانی از طریق پیوست به اصل است.
نالان بودنش به حال این و آن، هارت و پورت توخالی و بی محتوا ست.
از جنس هارت ها و پورت های عادولف احمد شاملو و حواریون و هواداران علاف و عیاش و خیلی خیلی عنقلابی و کم و نیست است.
۲
جز هیاهوی بی درنگ امید
هیچ آواز دیگری نشنید
علیرغم تنهایی و دوری از آشنای قدیم، نومید و مأیوس نمی شود.
این اما به چه معنی و به چه دلیل است؟
چگونه می توان تحت فشار و سرکوب خردکننده از سویی و تحت شرایط دشوار روشنگری از سوی دیگر، هیاهوی امید شنید؟
۳
همه در کار زندگی بودند
ناله ی زار زار نشنودند
جز هیاهوی بی درنگ امید
هیچ آواز دیگری نشنید
کار فقط طریقی برای تولید مایحتاج حیاتی و برای بازتولید حیات نیست.
کار ضمنا آموزشگاه آدمیان است
آدمی در اثر کار و در روند کار بوده که فوت و فن تفکر و تکلم آموخته است و آدم شده است.
توده در روند تولید مایحتاج حیاتی و در روند بازتولید حیات به خودشناسی و جامعه شناسی تجربی نایل خواهد آمد.
۴
همه در کار زندگی بودند
ناله ی زار زار نشنودند
جز هیاهوی بی درنگ امید
هیچ آواز دیگری نشنید
در این حقیقت امر است که نشنیدن ناله ی زار زار نی توسط توده، به معنی عدم نفوذ ناله در روح توده نیست.
انعکاس خاصیت ماده است.
ناله نی ـ خواه و نا خواه ـ در گوش توده فرو می رود و در اعماق ذهن توده ته نشین می شود تا بعد ـ سر فرصت ـ دوباره به بهانه ای و تلنگری از اعماق ذهن برخیزد و توده بدان واقف شود.
این را فروغ نیز می داند و بدان زیور شعر می پوشاند.
در قاموس فروغ صدا لایزال است:
تنها صدا ست که می ماند
چرا توقف کنم؟
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که
پرواز را به خاطر بسپارم
نی تنهارو می داند که ناله به محض نفوذ در ضمیر آدمیان به قوه مادی بدل می شود.
۵
جز هیاهوی بی درنگ امید
هیچ آواز دیگری نشنید
امید نی تنهارو، نه امید ایراسیونالیستی، الکی، مذهبی، خرافی، واهی، بلکه امیدی علمی و قانونمند است.
درست به همین دلیل هیاهوی امید، لاینقطع است.
تفاوت فلسفه محمد زهری با فلسفه حافظ و هوشنگ ابتهاج و غیره همین جا ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر