۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه

زهرا و هشت مارس (روز جهانی زنان)


امیر دهقان

زهرا به پدرش رفته بود 
چشم عسلی و مو بور بود.

با اندامی کشیده و با سینه های خوش فرم و بالا آمده 

سینه هایش
بدون سینه بند هم فرم خود راحفظ می کردند.

قبل از صورت سفید و گلگونش

 و قبل از چشم های استثنائی اش، 
سینه هایش جلب توجه می کرد 

از چند دختر استثنائی محل بود 


سیزده سالش هنوز تمام نشده بود که به نشونی (نامزدی) پسر ۹ ساله و زرد نبول مصطفی سیاه در آمد

محمد گرجی 
ـ پدر زهرا ـ
  از کشاورزان بی زمین وعیال بار بود 

در عوض مصطفی سیاه، زمیندار بود و اهل معامله بود


محمد گرجی 

در فکر خوشبختی دخترش بود 
و 
مصفطفی سیاه 
در فکر پیدا کردن عروس خوشگل
 برای تنها پسرش بود

بنا بر گفته حامد 

ـ همکلاسی محسن، پسر مصطفی سیاه ـ
این دو بیش از ده سال نامزد بودند 


در این ده سال،

هیچ کدام کششی برای با هم بودن نداشته اند 

محسن 

خبر نداشت، که هنوز بلوغ در بین نبود
و زهرا این نشونی را قبول نداشت، چون او را دوست نداشت .
 

بعد از ده سال ، محسن بزرگ شد و رفت شهر (ساری)  

سال های آخر درسش بود، دیپلم .
سبیل در آورد و اندامی مردانه به خود گرفت 

دور و بری های زهرا، دخترای حسود، شایع کرده بودند که مصطفی سیاه 
قصد بهم زدن را دارد  

محمد گرجی نگران شد 

 زهرا را راضی کرد و با مصطفی صحبت کرد  

عقد و عروسی بر گزار شد و ....


درس محسن هم تمام شد.
سپاه دانش و معلم مدرسه ابتدایی شد  

سی سالش تما م نشده بود که پنج پسر قد و نیم قد داشت  


هیچکدام شا ن دبیرستان را تمام نکرده بودند 
که محسن سکته کرد 
 سرکلاس درس مرد 
به سبب رماتیسم قلبی که از کوچکی داشت 


زهرا ماند با پنج پسر 

طبق قانون 

هیچ ارثی هم از مصطفی سیاه به اش نمی رسید  

مثل مردها 

داس و فوکا به دوش می گرفت و کار کشاورزی می کرد
 کسی جرئت نگاه چپ نامحرمی به زهرا را نداشت 

بچه هاش همه به زهرا رفته اند 
 قد بلند  و خوش سیما 
ازدواج کرده اند و ...
 

زهرا 
ـ اکنون ـ
 پنجاه ساله است
به لحاظ  زیبایی کم و کسری ندارد 

شکسته نشده و کلی خواستگار داشته است
زهرا اما همه را رد کرده و با نوه هاش سرخوش است  


با خواهر حامد خیلی صمیمی است 
با هاش درد دل می کند:
«تا بچه هات هستن، حرف از شوهر بزنی، مردم محل سرت را می برند 

 تابو ...
حالا که بچه ها جا به جا شده اند، کی جرئت داره، بگه شوهر؟!
نا پدری؟! 

با بچه ها طرفی»

سری تکان می دهد و ادامه می دهد:
 «برای من که فقط نبود، صغرا، زینب و ...
کاری غیر از این کردن؟!
سنت اینه
دخترای امروزی که نیستیم»


پایان
ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر