۱۴۰۳ مهر ۹, دوشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (ح) حقوق طبیعی (۱۴)


پروفسور دکتر وینفرید شرودر

برگردان

 شین میم شین

 

  تاریخ تئوری های حقوق طبیعی

ادامه  

حقوق طبیعی و یا حقوق عقلی غیرمذهبی

قرن هفدهم و هجدهم

ادامه 

 

توماس هوبس

 

توماس هوبس

 (۱۵۸۸ ـ ۱۶۷۹)

ریاضی دان

دولت ـ  تئوریسن

  فیلسوف انگلیسی در عصر جدید آغازین

کتاب معروف او «هیولا» نام دارد.

  

۱

·    توماس هوبس و جان لاک ـ به مثابه مهمترین نمایندگان تئوری اجتماعی و دولتی حقوق طبیعی انگلیس ـ طرح حقوق طبیعی آنتیک و مسیحی را دور می اندازند و تئوری حقوق طبیعی غیر مذهبی مدرن را توسعه  و تکامل می بخشند.

 

۲

·    به نظر هوبس، نه حقوق طبیعی مطلق وجود داشته و نه حقوق طبیعی نسبی.

 

۳

·    او در آثار خود تحت عناوین «راجع به شهروندان» و «هیولا» اعلام می کند که در شرایطی که همه چیز به همه تعلق داشت و قدرتی برای تضمین قرارداد های لازمه برای همزیستی صلح آمیز انسانها وجود نداشت، یعنی در وضع طبیعی، غریزه حفظ نفس می بایستی به جنگ همه علیه همه منجر شود.

 

۴

·    به نظر هوبس، این وضع طبیعی نامطلوب، آغاز توسعه ای بود که به همزیستی صلح آمیز انسان ها زیر چتر دولت انجامید.

·     دولتی که تشکیلش را عقل انسانی الزامی می کرد.

 

۵

·    با توجه به غریزه حفظ نفس و توانائی انسان ها به تفکر،  هوبس به این نتیجه می رسد که انسان ها می بایستی به وضع طبیعی پایان دهند و با عقد قراردادی، قدرت را به حاکمی محول کنند که وظیفه حفظ وحدت و امنیت (صلح) را به عهده بگیرد.

 

۶

·    هوبس ـ بنابرین ـ میان حقوق طبیعی که بنا بر آن هر کس آزادی استفاده از قوای خود را، بنا بر اقتضای وضع و حال خود، برای تأمین معاش خویش دارد و به انجام هر کاری که برای رسیدن به این آماج عاقلانه باشد، اقدام می کند و قانون طبیعی که او را موظف می کند که داشتن حق بر همه چیز را کنار بگذارد و با رعایت روابط صلح آمیز، به همزیستی  با انسان های دیگر بپردازد، فرق می گذارد.

·    (هوبس، «هیولا»، ص ۱۶)

 

۷

·    هسته مرکزی آموزه دولت هوبس را می توان در حکم زیر خلاصه کرد:

 

الف

·    انسان به مثابه یک موجود طبیعی باید بر طبق قوانین طبیعی رفتار کند.

 

ب

·    این قوانین اما تنها از طریق شناخت کشف می شوند.

·    به عبارت دیگرانسان با شناخت واقعیت می تواند بر آن تسلط پیدا کند.

 

پ

·    پس دولت نتیجه کار فهم شناسنده است.

 

ادامه دارد.


قرآن کریم از دیدی دیگر (سوره النساء ویا زنان) (۳۱۴)

    

ویرایش و تحلیل

از

فریدون ابراهیمی

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَاءُ ۚ وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا﴾
[ النساء: ۱۱۶]

خدا كسى را كه براى او شريكى قرار دهد نمى‌آمرزد و جز آن هر گناهى را براى هر كه خواهد، مى‌آمرزد. 

و هر كس كه براى خدا شريكى قرار دهد سخت به گمراهى افتاده است.

کریم

در این آیه،

کما فی السابق

دیالک تیک تهدید و تطمیع

را

به شکل دیالک تیک آمرزش و عذاب بسط و تعمیم می دهد و برای ارزیابی شرک به خدمت می گیرد.

شرک اما مشخصا به چه معنی است؟

  ما اصولا در طول تاریخ ادیان با دیالک تیک مونوته ئیسم (توحید، یکتاپرستی) و پولی ته ئیسم (شرک، جندین خدا پرستی) سر و کار داریم:

توحید و شرک در فقه اسلامی به معنی ایمان به وحدانیت الله  است که بر سه قسم است:
  توحید و شرک در ذات
  توحید و شرک در صفات
   توحید و شرک در افعال

اما منظور فقها ازا ین واژه ها مشخصا چیست؟ 


﴿إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَّرِيدًا﴾
[ النساء: ۱۱۷]

(مشرکان) جز خدا چیزهایی (= بتهای) ماده را می خوانند و (در حقیقت) جز شیطان سر کش را نمی خوانند.

کریم در این آیه به تعریف شرک خطر می کند:

شرک به معنی بت پرستی است و بت پرستی به معنی ابلیس پرستی است.

کریم

چه بسا

خواه و ناخواه

آگاهانه و یا ناخودآگاهانه

دیالک تیکی می اندیشد:

کریم در این آیه،

دیالک تیک الله و ابلیس 

را

به شکل دیالک تیک و یا دوئآلیسم خداپرستی (مونوته ئیسم) و بت پرستی (پولی ته ئیسم) بسط و تعمیم می دهد.


﴿لَّعَنَهُ اللَّهُ ۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا﴾
[ النساء: ۱۱۸]

خدايش لعنت كرد. و شيطان گفت: گروهى معيّن از بندگانت را به فرمان خويش مى‌گيرم.

اکنون

تعریفی تاریخی ـ عملکردی (فونکسیونال) از ابلیس ارائه داده می شود:

ابلیس ملک مقربی بوده که از سجده کردن به حوا و آدم خود داری ورزیده و مورد لعن و نفرین الهی قرار گرفته و تنزل رتبه و مقام یافته است.

ابلیس هم به هر دلیلی، اعلام کرده است که بخشی از بندگان الله نفرینگر را بنده خویش خواهد کرد.

این بدان معنی است که پس از پیدایش بشر، دیالک تیک های زیر تشکیل یافته اند:

دیالک تیک الله و ابلیس

دیالک تیک الله و انسان 

دیالک تیک بندگان الله و بندگان ابلیس

و

بت پرستان جزو بندگان ابلیس اند.


﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ ۚ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا﴾
[ النساء: ۱۱۹]

و مسلماً آنها را گمراه می کنم، و آنان را به آرزوهای باطل افکنم، و به آنان دستور می دهم که گوش چهار پایان بشکافند، و وادارشان می کنم؛ تا خلقت و آفرینش خدا را تغییر دهند». 

و هر کس شیطان را به جای خدا ولی و دوست خود بگیرد، قطعاً زیانی آشکار کرده است.

فونکسیون های ابلیس:

گمراه سازی بشر

وسوسه بشر به داشتن ارزوهای باطل (؟)، شکافتن گوش چارپایان (؟) و تغییرخلقت خدا (؟)

مشرکان (بندگان ابلیس) جزو زیانکاران اند و بندگان خدا، جزو سودکاران.

اما محتوای دیالک تیک پراگماتیستی زیانکار و سودکار چیست؟ 

مراجعه کنید

به

 

پراگماتیسم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/11561

 

پایان


﴿يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ ۖ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا﴾
[ النساء: ۱۲۰]

(شیطان) به آنها وعده می دهد و آنان را به آرزو افکند، و شیطان جز فریب و باطل به آنان وعده نمی دهد.

﴿أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا﴾
[ النساء: ۱۲۱]

آنها (= پیروان شیطان) جایگاهشان جهنم است، و هیچ راه فراری از آن نخواهند یافت.

ابلیس هم مثل الله، وعده دهنده است:

ابلیس بر خلاف الله، وعده باطل می دهد و وعده باطل یعنی فریب.

الله هم به بندگان ابلیس وعده عذاب می دهد.

 ادامه دارد.

 

درنگی در سخنی از کارل مارکس (۲)


 

درنگی

از

شین میم شین

 

کارل مارکس

آدميانند که تاريخ خود را مي سازند،

 ولى نه آنگونه که دلشان مي خواهد، يا تحت شرايطى که خود انتخاب کرده باشند،

 بلکه در شرايط داده شده‌اى که ميراث گذشته است و خود آنان بطور مستقيم با آن درگيرند.

معنی تحت اللفظی:

بانیان تاریخ بشری (جامعه بشری)، ابنای بشر اند.

بنای تاریخ (تحول جامعتی)  اما به طور سوبژکتیو (

دلبخواهی، میلی) و تحت شرایط سوبژکتیو (دلبخواهی، میلی)   
صورت نمی گیرد.

بنای تاریخ (تحول جامعه) 

  تحت شرایط عینی و واقعا موجود که از نسل های قبلی به میراث مانده،

صورت می گیرد.

«هژدهم برومر لوئی بناپارت مارکس»

تفاوت و تضاد مارکسیسم با آنارشیسم:

آنارشیسم بر خلاف مارکسیسم،

کمترین اعتنایی به شرایط عینی جامعه، مثلا  به سطح توسعه نیروهای مولده و ماهیت مناسبات تولیدی ندارد.

این سخن مارکس

در واقع ردیه ای بر آنارشیسم (و آوانتوریسم (ماجراجویی)، چریکیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم) است.


برای درک و توضیح ریشه ای ( فلسفی) تفاوت و تضاد مارکسیسم با آنارشیسم (و آوانتوریسم (ماجراجویی)، چریکیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم)

باید دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را در نظر گرفت.

مارکسیسم
نقش تعیین کننده را در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)
از آن جبر (ضرورت) می داند.
یعنی
کسی که سودای تحول چیزی را در سر دارد،
باید قوانین و قانونمندی های عینی حاکم بر آن چیز را (جبر مربوط به ان چیز را) اکیدا در نظر گیرد و رعایت کند
و 
برای در نظر گرفتن و رعایت آنها (جبر مربوطه)، باید آنها را پیشاپیش بشناسد.

شناخت قوانین و قانونمندی های عینی حاکم بر هر چیز
یعنی 
شناخت جبر مربوط به آن چیز
و
شناخت جبر
از دید مارکس و انگلس و لنین و حتی هگل، 
یعنی اختیار (آزادی).
 
محتوای این جمله مارکس هم همین است:

آدميانند که تاريخ خود را مي سازند،

 ولى نه آنگونه که دلشان مي خواهد، يا تحت شرايطى که خود انتخاب کرده باشند،

 بلکه در شرايط داده شده‌اى که ميراث گذشته است و خود آنان بطور مستقيم با آن درگيرند. 
 
این بدان معنی است 
که اختیار (آزادی) با آگاهی به جبر (قوانین و قانونمندی های عینی حاکم بر هر چیز، هر اوبژکت، هر موضوع تحول) مربوطه در پیوند است.

این بدان معنی است
که خر (با پوزش از خر که خر نیست) نمی تواند مختار (آزاد) باشد.
 
آنارشیسم 
اما بر خلاف مارکسیسم
نقش تعیین کننده را در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)
از آن اختیار (آزادی) می داند.
 
یعنی 
آنارشیسم دیالک تیک جبر و اختیار را وارونه می سازد.
تازه اگر از این دیالک تیک و مفاهیم جبر و اختیار خبر داشته باشد.
 
در قاموس آنارشیسم،
خواستن = توانستن.
 
در قاموس آنارشیسم،
اراده کردن به تحول چیزی = بر آمدن از عهده تحول آن چیز.
شناخت آن چیز لزومی ندارد.
چه رسد به شناخت قوانین و قانونمندی های (جبر، ضرورت) حاکم بر آن چیز. 
در قاموس آنارشیسم،
خر می تواند مختار (آزاد) باشد و ضمنا خیلی خیلی «انقلابی» باشد.
 
ادامه دارد.

۱۴۰۳ مهر ۸, یکشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۰۷۷)

 

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت اول

بخش دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۲ ـ ۸۳)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
 

سعدی

 در بیت شعر «که پرهیز و عشق، آبگینه (شیشه) است و سنگ»، عشق را به عنوان گشتاوری از خردستیزی به کار می گیرد.

او نمی داد که مقایسه سنگ و آبگینه با پرهیز و عشق به معنی رد نظر او ست.

میان سنگ و آبگینه رابطه دیالک تیکی عینی برقرار است.

آبگینه از سنگ ساخته می شود.

اتم های هر دو (آبگینه و سنگ) سیلیسیوم نام دارند.

آبگینه جز سنگ و ماسه تغییر شکل یافته نیست و روزی دوباره تجزیه خواهد شد و به مبدأ خویش برخواهد گشت.

عشق (به معنی واقعی کلمه) و پرهیز نیز دیالک تیکی را تشکیل می دهند.

هیچکس حق ندارد، به هر بهانه و توجیهی هم که باشد، دیالک تیک عشق و پرهیز را مسخ و مثله و مخدوش کند.

نه عشق بی پرهیز معنی دارد و نه پرهیز بی عشق.

عشق هدف نیست، وسیله است.

کسانی که به بهانه زیبائی زندگی، عشق را و مرگ را به هدف مبدل می کنند، در بهترین حالت نادان اند.

 

هدفی بالاتر از انسان و زندگی نیست.

ستایش مرگ و وارونه و معکوس سازی نقش ها در دیالک تیک وسیله و هدف خیانتی به امر پیشرفت اجتماعی و منافع بشریت مترقی است.

 

به استقبال مرگ رفتن نه افتخار، بلکه بلاهت است.

 

انسان را نمی شود، مثل پیچ و مهره تعویض و جایگزین کرد.

انسان مسلح به تئوری رهائی و هومانیسم انقلابی، انسانی بی جانشین است و « ابدیت» او باید به هر طریقی تضمین شود.

 

ادامه دارد.