سرچشمه:
صفحه فیس بوک
نصرالله آقاجاری
ویرایش و تحلیل از یدالله سلطان پور
صفحه فیس بوک
نصرالله آقاجاری
ویرایش و تحلیل از یدالله سلطان پور
احسان طبری
خيّام و حافظ وعده و وعيد مذاهب را در بارۀ جهان پس از مرگ باور نداشتند.
خيّام با کمی احتياط و حافظ با جسارتی بيشتر که هر دو به هر جهت مايۀ حيرت است.
خيام میگويد:
هنگام بهار صحرا و دشت مانند بهشت عنبر سرشت سبز و خرّم است، لذا بايد آن را برگزيد و از «کوثر»و «صلصال»و «سلسبيل» بهشت کمتر سخن گفت.
بايد در اين جهان سپنج از بادۀ گلرنگ بهرهمند شد زيرا مسلّم نيست که ما را به «شراب طهور بهشتی» دسترس باشد.
نبايد از مي گساری و عشقبازی هراسی داشت، زيرا اگر بنا باشد عاشقان و باده گساران دوزخی شوند، پس هرگز احدی روی بهشت نخواهد ديد.
وانگهی کسی را از افسانۀ آنسوی مرگ خبری نيست.
زيرا از جملۀ رفتگان اين راه دراز، کسی باز نيامده است تا از آنچه که بر وی گذشت، چيزی بر ما آشکار کند.
پس بر سر اين دو راهۀ آز و نياز چيزی از مال جهان و آرزوی زندگی باقی نگذار که باز گشتنی نخواهی بود.
بهشت و کوثر و جوی می و شير و شهد و شکر، همه و همه نسيه است.
بايد نقدينۀ حيات را بر نسيۀ مذاهب رجحان داد.
بعلاوه اگر سر و کار ما در دنيای ديگر با حور عين بهشت و می و انگبين است، چه باکی است که ما همان را که عاقبت کار است، امروز برگزيدهايم.
ما پس از مرگ از روح جدا میشويم و در پردۀ اسرار آميز عدم جای میگيريم.
لااقل معلوم نيست که به کجا خواهيم رفت.
زيرا در اين دايره ای که آمدن و رفتن بشر در آن است و آن را آغازی و انجامی نيست، کسی دم به درستی نزده است تا معلوم شود آمدن از کجا و رفتن به کجاست و خردمندانه نيست که به عشق يک پندار مبهم، امری مسلّم متروک گردد.
برای نمونه چند رباعی از خيام که افکار فوق در آن پرورده شده نقل میکنيم:
۱
چندانکه نگاه میکنم هر سوئی
در باغ روان است ز کوثر جوئی
صحرا چو بهشت است، ز کوثر کم گوی
بنشين به بهشت با بهشتی روئی
۲
ای دل تو به اسرار معمّا نرسی
در نکتۀ زيرکان دانا نرسی
اينجا به می لعل بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است، رسی يا نرسی
۳
اي کاش که جای آرميدن بودی
يا اين ره دور را رسيدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه اميد بردميدن بودی
۴
می خوردن و گرد نيکوان گرديدن
به، زانکه به زرق زاهدی ورزيدن
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد ديدن
۵
از جملۀ رفتگان اين راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گويد راز
هان بر سر اين دو راهۀ راز و نياز
تا هيچ نمانی که نمی آئی باز
۶
گويند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شير و شهد و شکّر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسيه بهتر باشد
۷
گويند بهشت حور و عين خواهد بود
آنجا می و شير و انگبين خواهد بود
گر ما می و معشوق پرستيم چه باک
چون عاقبت کار همين خواهد بود
۸
گويند مرا که دوزخی باشد، مست
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشت همچون کف دست
۹
گويند کسان بهشت با حور خوش است
من میگويم که آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار
کاواز دهل شنيدن از دور خوش است
۱۰
من هيچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد يا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی و لب کشت
اين هر سه مرا نقد و تو را نسيه بهشت
۱۱
درياب که از روح جدا خواهی رفت
در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت
می نوش، ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت
۱۲
در دايره ای کامدن و رفتن ما ست
آن را نه بدايت، نه نهايت پيدا ست
کس می نزند دمی در اين معنی راست
کاين آمدن از کجا و رفتن به کجا ست
۱۳
امروز، تو را دسترس فردا نيست
و انديشۀ فردات به جز سودا نيست
ضايع مکن ايندم، ار دلت شيدا نيست
کاين باقی عمر را بها پيدا نيست
۱۴
ای آمده از عالم روحانی، تفت
حيران شده در پنج وچهار و شش و هفت
می خور که ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر