بیچاره حافظ
اگر روزی می دانست
که این شعر
دیو چو بیرون رود فرشته درآید!
نصیب خمینی می شود
کمترین کارش آتش زدن دفتر شعرش بود.
! شما چه فکرمیکنید؟
صفحه فیسبوک اردشیر
داوید
من
فک کنم خودش رو به اردو گاه کار اجباری تحویل می داد .
خلیل
آنروز ، وجدان عمومی وعقل جمعی (گرچه به خطا ) این را می پسندید
فرهاد
فکر نکنم.
چرا که فرق است میان مکانیسم عرضه و مکانیسم مصرف.
سوء مصرف تا حد سوء هاضمه از همه فراورده های فکری ومادی وجود دارد، اما
این سوء مصرف هرگز علتی نبود که به این خاظر از تولیدات آن جلو گرفته شود.
میم
فرشته بیرون رفته و دیو آمده، اردشیر.
حافظ دشمن فرشته ها و بورژوازی بود.
داوید
من هم با میم موافقم
حافظ اگه الان زنده بود برای خودش می
نوشت:
« یا درست شعر بنویس یا عاقلانه سکوت کن!»
در این
شعر کاملن روشنه که جای شاه با خلیفه عوض می خواد بشه
شاه به مثابه دیو، خلیفه به مثابه فرشته
ولی روشن فکرا در اون زمان اعتقاد داشتند مرغ یک پا داره نه یک کلمه کم و
نه یک کلمه زیاد .
میم
حافظ نماینده نظام بنده داری ـ فئودالی بوده است.
حافظ دشمن نظام سرمایه داری و پرولتاریا بوده است:
«تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.»
حافظ کار به ازای دستمزد را گدائی محسوب می دارد و تحقیر می کند.
حافظ یکی از مرتجع ترین شعرای
ایران بوده است.
داوید
حافظ تمام واژه هایی که می شود با آنها شعر نوشت را استفاده کرده و برای
بشریت چیزی نگذاشته بمونه
به همین خاطر شعرا روی به شعر نو
آوردن چون حافظ نگفتنی ها رو هم گفته
میم
حافظ بلحاظ فکری و نظری چیزی از خود ندارد.
همه افکار و نظرات را حافظ از سعدی گرفته است.
حافظ افکار ارتجاعی سعدی را توسعه داده و رادیکالیزه کرده است.
حافظ مرتجع به توان دو است.
تیمور لنگ را حافظ سلیمان زمان و شفیع روز جزا می داند. بیهوده نیست که
دیوان حافظ هم در دربار شاه و هم در حوزه های علمیه و جماران اینهمه طرفدار داشته
و دارد.
صابر
به تناسب شرایط خاص زمان خودشان اکثرا مدیحه سرائی را پیشه داشته اند و
زندگی آنها بدین شکل می گذشته و ما نباید بیش از حد از آنها انتظار داشته باشیم .
با تحلیلی علمی از اشعار حکیم فردوسی و ارزش و حرمت به این بزرگ ،آزاده گی
در هنر و هنر مندان پاس بداریم .
میم
آثار هنری از مرزهای زمانی و مکانی فراتر می روند و هزاران سال بعد هم اثر
مثبت و یا مخرب و منفی می گذارند.
به همین دلیل هم باید تحلیل شوند.
نه به دلیل داشتن انتظار از کسی و یا تقبیح و تحسین کسی.
اشعار حافظ حامل و حاوی ایدئولوژی فئودالی اند.
این نظرات حافظ باید نقد شوند تا زهر زدائی شوند.
بقیه هم به همین سان.
حتی نظرات و اشعار شعرا و صاحب نظران معاصر
صابر
این اعتقاد و باور به هنر را کسانی دارند که تحلیل و بررسی شان دیالکتیکی
و
بر اساس تأثیر مثبت و منفی در حرکت ها و جنبش ها بوده و است .
اما باید با تند روی امثال زنده یاد کسروی ادبیات را تحلیل نکرد .
در
ترازوی قضاوت مارکسیستی دو کفه هست
ما باید
اشعار نسبتا خوب و گاها مثبت را به بررسی کشیم .
اثری از کجید ارجمند
میم
شیوه تحلیل دیالک تیکی باید توده ای شود.
چه بخواهند و چه نخواهند.
همه باید دیالک تیکی بیاندیشند.
فرمان رسولان پرولتاریا هم همین بوده است.
هدف باید تمرین و احیانا آموزش این میراث رسولان زحمتکشان باشد.
قدر این نعمت (هنر تفکر دیالک تیکی) را کمتر کسی می داند. ولی خیلی مهم و
ارزشمند است.
بخاطر تک تک این مفاهیم چه خون دلی
خورده شده است!
صابر
ما به شکل صادقانه می توانیم از اشعار حافظ و مولوی به نهضت پاک دینی
و دوری نگاه مردم از تحجر و خرافه
و سنگر ریا کاران دین فروش خدمت کنیم.
میم
با تسلیحات خرافه نمی توان به جنگ خرافه رفت و رسوا نشد!
بیت بیت دیوان حافظ ایراسیونالیستی
(خردستیز) است.
آثار سعدی اما بهترین منبع برای تمرین دیالک تیک است.
فلسفه سعدی ارتجاعی است ولی طرز
تفکر سعدی دیالک تیکی ـ خودپو ست.
عرفان مولوی در قرون وسطی بخشا مترقی (ضد فئودالی) بوده و بخشا خردستیز.
عرفان اکنون یکی از بخش های مهم فلسفه امپریالیسم است و باید بر ضد ان
مبارزه جدی شود.
عرفان فرمی از خردستیزی است.
اکنون تنها بکمک مارکسیسم ـ لنینیسم می توان از حقیقت عینی دفاع کرد.
همین و لاغیر.
برای مارکسیسم ـ لنینیسم بدیلی وجود ندارد و باید تفهیم و تبلیغ شود.
سام
این بیت شعر حافظ بیانگر قانون کلی حاکم بر هستی است و در مورد انقلاب 57 مصداق ندارد.
زیرا دیو سلطنت متزلزل پهلوی نبود که بیرون رفت تا به جایش فرشته در آید
به دیگر سخن دیوی بیرون نرفته، بلکه به جای قبا با ردای سلطنت
دیو حاکمیتش را اعمال
وادامه داده است و کماکان ادامه می دهد.
میم
شاه و دربار پس از انقلاب سفید نماینده مناسبات سرمایه داری بوده است.
شاه قبل از اصلاحات ارضی با شاه پس
از اصلاحات ارضی
بلخاظ پایگاه طبقاتی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
شاه با اصلاحات ارضی به مبارزه رادیکال بر ضد فئودالیسم و روحانیت برمی
خیزد.
شاه
پایگاه طبقاتی پیشین خود را حتی عوض می کند:
از شاه و دربار فئودالی به شاه و دربار بورژوائی تحول می
یابد.
روی کار آمدن روحانیت انقلاب نبوده، بلکه به معنی پیروز گشتن ضد انقلاب سفید (فئودالیسم) است:
این پدیده را رستاوراسیون می نامند.
بعد از انقلاب فرانسه نیز دوره سی ساله رستاوراسیون وجود
داشته است:
یعنی استبداد فئودالی دوباره حاکم گشته است.
خمینی قابل مقایسه با یلسین است.
خمینی نماینده ارتجاع فئودالی ـ روحانی است.
شاه پس از انقلاب سفید نماینده ترقی اجتماعی بوده است.
به همین دلیل می
توان گفت که فرشته بیرون رفته و دیو دو باره به قدرت برگشته است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر