سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
·
صاحب نظر هوشمند و خوداندیشی طی کامنتی تفسیر دیگری از
این بند شعر سیاوش ابراز داشته اند:
"آسمان الماس اخترهای خود را داده بود
از دست"
در اینجا منظور شاعر قهرمانان جان باخته
نیست؟
·
این ابراز نظر منطقی و مقبول در نهایت سادگی و صراحتش تأمل
انگیز است:
1
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
·
حدود 5 سال از کودتای ارتجاعی ـ امپریالیستی می گذرد.
·
در این مدت جنبش انقلابی به طرز بی رحمانه ای سرکوب شده
است.
·
کلیه دستاوردهای مادی و معنوی توده های مولد و زحمتکش بازپس
گرفته شده اند:
·
احزاب منحل و ممنوع شده اند.
·
سندیکاها و اتحادیه های زحمتکشان یدی و فکری نیز به همین
سان.
·
فعالین صنفی و سندیکائی، فکری و فرهنگی یا بازداشت و چه
بسا اعدام شده اند و یا پشیمان و تواب و منفعل گشته اند.
·
سرداران نبرد رهائی بخش پس از زجر و آزار بی حد و حصر،
رسوا و چه بسا اعدام شده اند.
·
هنوز از صدمات مادی، معنوی، انسانی، فکری و فرهنگی وارده
بر جامعه از سوی کودتا تحلیل و بررسی روشنی به عمل نیامده است.
·
در افکار عمومی صحبت از سر به نیست کردن دهها هزار تن از
مبارزین از طریق پرتاب در دریاچه نمک و غیره بوده است.
·
روی کار آمدن فوندامنتالیسم فئودالی ـ روحانی ارتجاعی
مانع رو شدن دست دربار و امپریالیسم گشت.
·
چگونه می توان به صاحبنظر خوداندیش حق نداد؟
2
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
·
چون مصراع بعدی از تضعیف سیاهی در مصاف با روشنائی سخن
دارد.
·
این به معنی برقراری رابطه علی (علت و معلول) میان مرگ
سرداران و طلوع صبح روشن است:
·
طبیعت و یا جامعه الماس گرانبهای اخترهای خود را فدا می
کند تا بر سیاهی چیره گردد و دری از نور و روشنائی به روی خویش بگشاید.
·
آره.
·
حق با صاحبنظر هوشمند خوداندیش بوده است.
·
فقط می توان سپاسگزار ایشان بود.
3
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
·
تفسیر ما از ین مصراع در بخش قبلی هم نادرست و نادقیق
بوده است.
·
منظور سیاوش احتمالا این است که باد، برف های سست پیوند تازه
باریده و تازه نشسته بر روی تپه ها و بلندی ها را بر می دارد و بر پهنه دشت باز
دامن البرز می افشاند:
·
بسان لحاف پر که کودکان در بازی های کودکانه از بالش ها
در فضای اتاق می افشانند.
·
شاید سیاوش در اعماق ضمیر خود باد را به کودک بازیگوش
تشبیه کرده است:
·
باد بازیگوش!
·
با امتنان از صاحب نظر تیزاندیش.
4
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین، کنار در
·
صبح به هر جان کندنی هم که بوده، سر زده، ولی لشکر
ایرانیان پس از شنیدن اولتیماتوم دشمنان، دستخوش دلهره و اندوه اند و به دنبال
چاره می گردند و به هماندیشی پرداخته اند.
·
درد و رنج مادران و پدران در روان حساس کودکان نیز منعکس
شده است.
·
کودکان همیشه بسان اسفنج، شادی و اندوه بزرگان را در خود
جذب می کنند و واکنش درخور نشان می دهند.
·
کودکان برای تماشای چاره جوئی بزرگان بر بام رفته اند،
دختران از پنجره ها به تماشا ایستاده اند و مادران ـ غمزده و مغموم ـ دم در خانه
ها نشسته اند.
·
روان جامعه در مجموع دچار تشنجی مهیب است.
5
کمکمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت و مردی ـ چون صدف ـ
از سینه بیرون داد:
از سینه بیرون داد:
·
تصمیم نهائی گرفته شده است.
·
به همین دلیل سیاوش از گذار کیفی از پچ پچ درگوشی به
واکنش عملی سخن می گوید:
·
اندیشه متشکله در روند هماندیشی درونی خلق در این بند
شعر، توده اندیشه مند را به جنبش وامی دارد.
·
درست به همان سان که بنزین موتور را.
·
به همین دلیل است که گفته می شود:
·
اندیشه پس از نفوذ در توده به قوه ای مادی بدل می شود،
قوه مادی ئی که آرام و قرار از سوبژکت اندیشه مند سلب می کند و او را به جامه عمل پوشاندن
بدان وامی دارد:
·
گذار از نظر به عمل، گذار از تئوری به پراتیک همین است.
·
دیالک تیک پراتیک و تئوری همین است.
·
مراجعه کنید به دیالک تیک پراتیک و تئوری در تارنمای
دایرة المعارف روشنگری
6
·
کسانی که به اندیشه و نظر و تئوری کم بها می دهند و در
توهمات ابلهانه خود آتش بس ایدئولوژیکی در مقیاس ملی و بین المللی (کشوری و جهانی)
می دهند و شعار زیانبار «تفاوت در اندیشه ـ وحدت در عمل» را طوطی وش تکرار می
کنند، یا نادان اند و یا عوامفریب.
·
توده بدون اندیشه غول بی سر است.
·
توده بدون اندیشه رهائی بخش علمی و انقلابی براحتی آب خوردن
بلحاظ ایدئولوژیکی مسموم می شود و به دنبال هر جانی بالفطره عوامفریبی به راه می
افتد و فاجعه می آفریند.
7
·
فراموش نباید کرد که هر تئوری (چه تئوری علمی و انقلابی
و چه تئوری خرافی و ارتجاعی) به محض نفوذ در توده به قوه مادی بدل می شود.
·
عقب نشینی در میدان مبارزه ایدئولوژیکی و گذاشتن آن در
انحصار مطلق طبقه حاکمه اگر نشانه خریت نباشد، نشانه خیانت به توده است.
8
برش بگرفت و مردی ـ چون صدف ـ
از سینه بیرون داد
از سینه بیرون داد
·
سیاوش در این بند شعر، خلق را به صدفی تشبیه می کند که
دری در درون سینه خویش پرورده و در لحظه لازم بیرون می دهد تا به ایفای نقش خود
بپردازد:
·
این بند شعر سیاوش از ارج و ارزش تئوریکی (نظری) غول آسائی
برخوردار است.
·
سیاوش به هنگام سرایش این شعر حدود 32 سال داشته است.
·
ولی علیرغم آن، از نبوغ نظری خارق العاده ای بهره مند بوده
است.
·
تفاوت کیفی تربیت تئوریکی توده های حزبی در سال های
قبل از کودتا و پس از آن، همین جا آشکار می گردد.
·
سیاوش در این بند شعر، دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانف)
را به شکل دیالک تیک قهرمان و توده بسط و تعمیم می دهد و فاتحه بلندی بر تئوری
فاشیستی نخبگان می خواند:
·
قهرمان در درون خلق تربیت می یابد و در لحظه لازم به
اراده خلق بیرون می آید و نقش خاص خود را جامه عمل می پوشاند:
·
این بدان معنی است که در دیالک تیک شخصیت و تاریخ، در دیالک
تیک قهرمان و توده نقش تعیین کننده از آن تاریخ (توده) است.
·
این حقیقت امر مارکسیستی ـ لنینیستی را هم پله خانف می
دانست و هم سیاوش.
·
یاد خروشان هر دو به یاد باد!
·
اکنون این سؤال پیش می آید که چرا و به چه دلیل نقش
تعیین کننده در دیالک تیک شخصیت و تاریخ و یا قهرمان و توده از آن تاریخ (جامعه و
توده) است؟
9
·
برای پاسخ به این پرسش باید یک پله در نردبان مفهومی بالاتر
رفت.
·
یعنی از خطه ماتریالیسم تاریخی به اقلیم ماتریالیسم دیالک
تیکی گذشت.
·
کدام شناخت افزار دیالک تیکی را می توان بسط و تعمیم داد
و به دیالک تیک شخصیت و توده رسید و در آن دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن کدام قطب دیالک تیکی است ؟
10
·
دیالک تیک شخصیت و تاریخ، قهرمان و توده، فرد و جمع،
رهبر و تشکیلات، سرلشکر و لشکر، سردار و سپاه و غیره (ماتریالیسم تاریخی) بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل (ماتریالیسم دیالک
تیکی) است و در دیالک تیک حزء و کل، نقش تعیین کننده از آن کل است، بی آنکه جزء
هیچ واره و هیچ کاره باشد.
·
به همین دلیل سازنده بلامنازع تاریخ نه شخصیت، نه رهبر،
نه سلطان و سردار و سرلشکر و ولی و امام و غیره، بلکه توده بی نام و نشان است که
خدای خاک است:
·
بسان خدای تئولوژیکی، همه جا هست، بی آنکه جائی باشد و
به دیده بگذرد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر