اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
10
جــنـبـــــش مــزدکــــــی
ادامه
·
جالب است که از میان بسیاری از
داستان های دوره شاهی بهرام گور که فردوسی آورده و ثعالبی رها کرده، داستان آمدن
لوریان از هند و فرمان بهرام گور در هر دو اثر آمده و امکان مناسب تازه ای برای
مقایسه دو اثر و دو بینش به دست داده است.
1
·
بنا بر اثر ثعالبی، دعوت از
لوریان ربطی به تقابل توانگر و درویش ندارد.
·
بلکه مربوط است به نوعی لوطی
گری بهرام گور که عرق خوری بی ساز و آواز را خوش نمی دارد:
·
«روزی به هنگام عصر بهرام از شکار باز می
گشت.
·
بر گروهی از مردم عامی گذشت که
در زردی غروب بر سبزی چمن نشسته و شراب می خوردند.
·
آنان را از اینکه خویشتن را از
ساز و آواز که مایه شادی جان است، محروم داشته اند، سرزنش کرد.
·
گفتند:
·
«ای ملک امروز رامشگری به صد
درهم طلب کردیم و نیافتیم.»
·
بهرام گفت:
·
«ما برای شما فراهم کنیم.»
·
نامه به شنکلات هندی کرد تا
چهار هزار نفر از ماهرترین نوازندگان و خوانندگان را راهی ایران کند...
·
تا در برابر مزد به مردم خدمت
کنند.»
2
·
همین داستان را مجمع التواریخ
نیز به شرح زیر آورده است:
·
«بهرام کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنک بی
رامشگری شراب خوردندی.
·
پس فرمود تا به ملک هندوان نامه
نوشتند و از وی کوسان خواست.
·
کوسان به زبان هندی خنیاگر بود.»
3
·
عبدالحسین زرین کوب که این سه
روایت را با هم مقایسه می کند، نتیجه می گیرد که «فردوسی چنانکه اقتضای شیوه شاعری
است در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گراییده است.»
4
·
اما اگر دقت کنیم، تفاوت اصلی
بین سه روایت در محتوای آنها ست و نه در تفصیل.
5
·
تکیه ای که فردوسی روی تضاد توانگر و درویش دارد، در دو روایت دیگر نیست.
6
·
البته زیبایی تصویر و کمال بیان
و داستانسرایی فردوسی جای خود دارد و مزید بر این محتوا ست.
7
·
بعد از بهرام گور، یزدگرد و سپس
پسرانش هرمز و پیروز و به دنبال آنان بلاش و قباد می آیند.
8
·
در این مدت، توجه اساسی شاهنامه
بیشترمعطوف به مبارزه بر سر قدرت، جنگ با هیتالیان و قیام علیه قباد است که در
صفحات پیش آوردیم.
·
از مبارزه طبقات و نارضایی
اقتصادی مردم کمتر سخن می رود.
·
اما گرمای آتش زیر خاکستر به هر
صورت احساس می شود.
9
·
قباد نخستین بار که به شاهی می
رسد، می گوید:
چو درویش نادان کند
مهتری
به دیوانگــی ماند
این داوری
10
·
قباد می خواهد که هر کس سر جای
خود بنشیند و از بالا دست تبعیت کند.
·
این خواست قباد عملی نمی شود.
·
توده مردم در جنبش اند و حق خود
را طلب می کنند.
·
تهیدستان و درویشان گرسنه دیگر
تحمل نمی کنند که گندم در انبار توانگران باشد و آنان گرسنه بمانند.
11
·
برابری طلبی شوخی مانندی که در
زمان بهرام گور به صورت مطالبه رامشگران در آمده بود، اینک با صراحت تمام در باره
مالکیت اموال مادی مطرح می شود و مزدک با منطقی پولادین درستی این خواست بحق توده
ها را اثبات می کند.
12
·
مزدک فردوسی، بزرگمردی است از
طراز سام و بوذرجمهر.
·
فردوسی ورود مزدک را به صحنه با
جملات زیبائی توصیف می کند:
بـیامد یکی مـرد
مــزدک بـنـام
سخنگوی، با دانش و رأی
و کام
گرانمایه مردی و
دانشفروش
قـبــاد دلاور بــدو
داد گـــــوش
به نـزد جهـاندار،
دسـتور گشت
نگهبان آن گنج و
گنجور گشت
13
·
گفتار و کردار این مرد گرانمایه
و با دانش، صادقانه است.
·
او صادقانه می خواهد به توده
مردم خدمت کند.
·
کسانی که به دور او گرد می آیند،
همان کشاورزان و مردم زحمتکشی هستند که از دسترنج خویش نان می خورند.
14
·
فردوسی این توده زحمت را از
زمان هوشنگ می شناسد و به آنان حسن نظر دارد و لذا اینک که به رهبری مزدک برای احقاق
حقوق خویش و انجام تحول بنیادی در نظام اقتصادی- اجتماعی جامعه به پا می خیزند، همراه
آنها ست و اقدامات مزدک را به دیده تأیید می نگرد.
15
·
قیام از اینجا آغاز می شود که
مردم گرسنه اند و انبار توانگران و دولت، از جمله انبار خود قباد پر از گندم.
·
مزدک دلیلی برای حفظ این نظم
نمی بیند و به مردم فرمان می دهد که در انبارها بگشایند.
16
·
استدلال مزدک بسیار قوی و منطقی
است.
·
این منطق مزدک حتی امروز می تواند در
مبارزه بر ضد سرمایه داران و ملاکین به
کار آید.
17
·
در کشور خشکسالی است:
ز خشکی خورش تنگ شد
در جهان
مـیــان کــهــان و
مـیـــان مـــهــــان
ز روی هـــوا ابر
شــــد نــا پـــدیــد
به ایـــران کسی برف
و باران ندیـد
18
·
مردم گرسنه اند.
·
پیش مزدک می آیند و چاره می
جویند.
·
او پیش قباد می رود و می گوید:
بدو گفت آنکس که
مارش گـزیــد
همی از تـنـش جان
بخواهد پریـد
یکی دیگــری را بود
پـادزهـــر
گــزیـده نـیابـــد
ز تریاک بـهـــــر
سزای چنین مرد گویی
که چیست
که تریاک دارد، درم
سنگ بیـست؟
19
·
قباد پاسخ می دهد:
چنین داد پاســخ ورا
شــــهریـار
که خونی است این مرد
تریاک دار
به خون گزیده، ببایدش
کــشت
به درگاه چون دشمن
آمد به مشت
20
·
این منطق پولادین، حتی برای
قباد هم قابل درک است که اگر کسی پادزهر داشت و حاضر نشد مار گزیده در حال مرگ را
نجات بخشد، خونی است و قتلش واجب.
21
·
مزدک با استدلال دیگری نظر خود
را استحکام می بخشد.
·
مزدک رو به قباد:
چنین گفت کای
نامــور شــــهریار
کسی را که بنـدی به
بنـد اســتوار
خـورش باز گــیـرند
زو تا بمـرد
به بیچارگی جان و تن
را ســپرد
مکافات آنکـــس که
نان داشت او
مر این بسته را خوار
بگذاشـت او
چه باشــد،
بگـــویـد مـرا پادشــــا
که این مـــرد دانـا
بد و پارســــا
22
·
قباد در برابر این پرسش هم چاره
ای ندارد جز تأیید نظر ندارد:
چنین داد پاسخ که می
کن بنـش
که خونی است ناکرده
بر گردنش
23
·
پس مکافات کسی هم که نان دارد و
به گرسنه نمی دهد و او از گرسنگی می میرد، حتی به تأیید شاه این است که بنش (ریشه
اش) کنده شود.
·
خون آنانی که از گرسنگی می
میرند به گردن کسانی است که نان دارند و نمی دهند.
24
·
مزدک با این منطق به جلو خان
کاخ شاهی می رود و به انبوه مردم گرسنه که جمع شده اند، دستور می دهد که در انبارها
را باز کنند:
به درگاه او (قباد)
شد، به انبوه گفت
که جائـی که گـنـدم
بود در نهـفت
دهید آن به تاراج در
کوی و شــهر
بـدان تا یکایـک
بـیــابـــیـد بـهــــر
دویدند هر کــس که
بـد گـــرســنـه
به ـتــاراج گـنــدم
شــــدنـد از بــنـــه
چـه انـبــار شــهری
چه آن قــبـــاد
ز یک دانــه
گــنــدم نبـودند شـــــاد
25
·
قباد که انبارش به تاراج رفته،
تنگدل است.
·
اما مزدک استوار ایستاده و
تاراج انبارها را درست می داند و رو به قباد می گوید:
چو شد گرسنه، نان
بود پادزهر
به ســیری نخواهد ز تریاک
بـهــر
اگـر دادگـر باشــی،
ای شــهریار
به انـبــار،
گــنــدم نـیــاید به کار
شـکمگرســنه چند
مردم بمــرد
که انـبار را ســود
جانـش نبرد
26
·
توده مردم دور مزدک گرد می آیند
و او نظرات برابری طلبانه خود را وسیعا اشاعه می دهد:
بر او انجـمــن
شـــد فراوان ســــپاه
بســی کــس به بی
راهــی آمد ز راه
هــمی گـفــت هــر کاو
توانگر بــود
تهــیدســــت با او
بــرابـــر بـــود
نـبــاید که
باشــــد کســی بـر فــزود
توانگـر بـود تــار
و درویـــش پـود
جهـان راست باید که
باشــد به چیـز
فـزونی توانـگر چـرا
جســـت نـیـز
زن و خانه و چیــز
بخشـیدنی است
تهیدست کس با توانگر
یکی است
من این را کنــم
راست با دیــن پاک
شــود ویژه پیـدا
بلــنــد از مــغــاک
بـبـد هــر که
درویـــــش با او یــکی
اگــر مــرد
بـودنـــد، اگــر کــودکــی
از این بســتدی
چـیـز و دادی بـدان
فـرو مانـده بــد
زان سـخن بخـردان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر