شین میم شین
اما تو
ای عبور نوازش ،
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان،
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری
دریاب وقت را که تو را جاودانه نیست
این بیکرانه را
زنهار،
بیکرانه نپنداری!
·
معنی تحت اللفظی:
·
اما تو گردآفرید، که به نسیم نوازشگر وزنده بر این برگ
ناتوان می مانی، به هوش باش و عشق را در زیر هر روپوش و لباس باز شناس.
·
زمان را دریاب که رونده است و ابدی نیست و ضمنا این بیکرانه
را بیکرانه تصور مکن.
·
این بند شعر سیاوش به فلسفه سرشته است.
1
اما تو ای عبور نوازش ،
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان،
·
سیاوش به مقایسه سهراب با گردآفرید دست می زند:
·
سهراب به برگ ناتوانی تشبیه می شود و گردآفرید به نسیم
نوازشگر وزنده و آرامش بخشنده.
·
برگ ناتوان به احتمال قوی یادآور برگ زرد خزان است و بیانگر
وضع و حال سهراب مجروح است که در اثر از دست دادن خون، رنگ رخسارش به زردی می
گراید.
2
·
گرد سلحشور دیگری از دیار سیاوش به نام بابک خرمدین نیز به
این حقیقت امر واقف بود.
·
از این رو وقتی خلیفه فرمان قطع دستش را داد، دست بریده
خونچکانش را بر چهره خویش مالید.
·
می دانست که در اثر از دست دادن خون، رنگ رخسارش زرد خواهد
شد.
·
ولی نمی خواست که زردی ناگزیر چهره را به ترس و هراس او از
طبقه حاکمه تفسیر کنند.
3
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری
·
سیاوش عشق را به سوار شتابانی تشبیه می کند که استتاری از البسه
متنوع دارد.
·
عشق بدین طریق، بسان جرقه ای به مدت کوتاهی می درخشد و ضمنا
نه بصورت برهنه و عریان، بلکه در استتاری غیرقابل پیش بینی و شناخت نمودار می
گردد.
·
گردآفرید باید عشقی از این دست را در طرفة العینی باز شناسد.
4
·
ما اینجا با تئوری عشق سیاوش آشنا می شویم.
·
عشق مورد نظر سیاوش، عشقی غریزی ـ عاطفی ـ طبیعی است، که بی
دستیاری خرد اندیشنده و شناسنده احساس می شود.
5
·
عشق حقیقی اما بنظر ما در روند کار و ببرکت کار پدید می آید
و توسعه می یابد.
·
نیما از این حقیقت امر اطلاعی عمیق دارد.
·
او در شعری گفتگوی آهنگر با آهن را چنان تصور و تصویر می
کند که انگار عاشقی با معشوق خود در گفتگو ست.
·
عشق واقعی ـ چه میان انسان و اشیاء و چه میان انسان ها ـ
نیز در روند کار و ببرکت کار پدید می آید.
6
·
از این رو می توان گفت که عشق حقیقی اولا گشتاوری از ماهیت انسانی
هر کس دارد، ثانیا نتیجتا گشتاوری از شناخت دارد.
الف
·
هر کس محصول کار خود را بی تابانه می پرستد.
·
عشق آهنگر به آهن ـ در شعر زیبا و ژرف نیما ـ نیز به همین
دلیل است.
·
آهنگر در آهن، ماهیت نوعی و انسانی خود را می بیند.
·
به خودشناسی دست می یابد.
·
به لیاقت فکری و عملی خود آگاه می شود.
ب
·
خدا پس از خلق حوا و آدم، «فتبارک الله احسن الخالقین» می
گوید.
·
خدا هم در آئینه محصول کار خود، در آئینه حوا و آدم به ماهیت
خود شناسی، به خلاقیت خود شناسی دست یافته بود و سرمست از لذتی خارق العاده بود.
ت
·
عشق مادر و پدر به فرزند نیز علاوه بر بستگی های غریزی ـ
طبیعی نیرومند، به همین دلیل است.
·
مادر و پدر محصول کار خود را می پرستند، محصول کاری که آنها
در آن به مثابه آئینه، ماهیت نوعی ـ انسانی خود را به تماشا می نشینند.
پ
·
انسان در روند کار و ببرکت کار به شناخت اوبژکت (موضوع) کار
دست می یابد و شناخت، خود سرچشمه عشق است.
·
بی دلیل نیست که در ادبیات قرون وسطی، آشنا به معنی دوست و
بیگانه به معنی دشمن بکار می رود.
·
دوست عملا کسی تلقی می شود که انسان او را می شناسد.
ث
·
اما شناخت انسان ها و اشیاء نیز در اثر نوعی کار روی آنها
ست:
·
کار عملی و نظری، کار مادی و فکری.
·
بنابرین می توان گفت که اینجا نیز انسان نه دیگری را، نه
چیز دیگر را، بلکه ماهیت انسانی خود را می پرستد، ماهیت انسانی خود را در محصول
کار مادی و یا فکری خود باز می شناسد و به لیاقت عملی و معرفتی خود عشق می ورزد.
ج
·
فتیشیسم (بت پرستی) نیز در حقیقت، ماهیت انسانی خویش پرستی
است.
·
انسان نه بت را، بلکه محصول کار خود را که در بت متجلی است،
می پرستد.
ح
·
فتیشیسم کالائی (کالاپرستی) نیز در حقیقت محصول کار انسانی ـ
نوعی خویش پرستی است.
·
کالا در حقیقت آمیزه ای از طبیعت و روح است.
·
کالا طبیعت انسانی شده است.
·
کالا طبیعتی است که روح انسانی، اندیشه و احساس و انرژی
جسمی و روحی انسانی در آن دخول کرده است، در آن مادیت یافته است.
·
کالا به قول مارکس کار مرده است.
·
انسان در حقیت نه کالا را، نه اوتومبیل و استخر و کشتی را،
بلکه محصول کار انسانی و نوعی خویش را می پرستد، یعنی ماهیت انسانی و نوعی خویش را
می پرستد.
7
دریاب وقت را که تو را جاودانه نیست
·
منظور سیاوش از «وقت» مدت زمانی است که هر کس برای زندگی در
اختیار دارد.
·
منظور او عمر هر کس است.
·
انسان برای ابد زنده نیست.
·
انسان باید دیر یا زود بمیرد.
·
از این رو سیاوش از قول سهراب به گردآفرید توصیه می کند که
قدر زمان را، قدر عمر کوتاه خود را بداند و از آن به بهترین وجهی استفاده کند.
·
عمر خود را هدر ندهد، حیف و میل نکند.
·
وقت طلا و یا کیمیا ست.
8
این بیکرانه را
زنهار،
بیکرانه نپنداری!
·
منظور سیاوش از «بیکرانه» به احتمال قوی مکان است.
·
هشدار سهراب این است که جهان بیکران را نباید بیکرانه تصور
کرد.
·
برای درک منظور سیاوش شاید بتوان گفت که او از قول سهراب،
حیات انسانی را در سیستم مختصات دو بعدی متشکل از زمان و مکان تصور و تصویر می کند
و از جاودانه تصور کردن یکی و بیکرانه تصور کردن دیگری هشدار می دهد.
9
·
این نظر سیاوش البته در مورد فرد فرد انسان ها اعتبار دارد:
·
هر کس سهم محدودی از زمان و مکان دارد.
·
زمان و مکان و ماده اما ازلی و ابدی و لایزال اند.
·
جاودانه و بیکرانه اند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر