مرضیه شاه بزاز
ویرانگری
سرچشمه ها:
اخبار روز و دیوان
http://divanpress.com
آتلانتا دسامبر ۲۰۱۱
سرچشمه ها:
اخبار روز و دیوان
http://divanpress.com
آتلانتا دسامبر ۲۰۱۱
• باد، باد، باد دیوانه
• به زیر جامه ام مپیچ
• سربسرم مگذار!
• ما بودیم و دریای یخزده
• جلگه ی خاموش بابونه در خواب
• و گله ی گوسفندان بی سر در چرا
• در مطلق خاکستری
• ناگهان فریاد زدم:
• آی کبود پر تلاطم
• با من سخن بگو، با من سخن بگو!
• یخ، یکپارچه ماند و خاکستر در خاکستر
• نفسی سرد و عبوس بر ما وزید،
• و من بر خاک گریستم،
• بید مجنونی رویید،
• چنگ بر گیسویش،
• برخاستیم
• و در هیزم های خیس َکپک زده دمیدیم
• تا زبانه ی اولین ارغوان، آوازی سر داد
• و دریا یکپارچه ترنم شد
• رامشگرانِ دف و تار و کمانچه در کار
• کوک سازشان با هااامِ آواز ما
• رقص، رقصِ آنهمه زیستان بر سطح آب
• به خیال مان به نهانی ترین سفره ی دریا دست یافتیم
• و زبانه فرو کشید
• صدف ها را تک به تک با لگد بشکستیم
• و ستاره های دریایی را به دار کشیدیم
• تا که سازها از کوک افتاد
• ما ماندیم و نگاه مهیب دریاها
• ما ماندیم و چنگال تیز آسمان
• و زمینیانی با ساق های لاغر که بر انحنای کُره سُر می خوردند
• افتان و خیزان
• در گریز از سایه ای که دست ها بر کمر، با گردنی افراشته
• حجم های گرم و ناچار را بیشرمانه می بلعید
• ما ماندیم بر بام سرد سیاره ای
• از فریادمان، نه پژواکی بر دیوار کهکشان
• نه هُرم گرمایی، نه عطر نان
• ما ماندیم و مدام، مجنون وار میزدیم جار:
• آه باد دیوانه
• به زیر پیرهنم پی چه میگردی؟
• بگرد، اما جز جزر و مد دریایی گل آلود چیزی نمی یابی
• جلگه ای از نفس افتاده و ویران
• اینچنین بر جلگه ها مران
• که ما مانده ایم و هزار درد بی درمان
• آه، اگر می توانستم،
• باد دیوانه . . .
• اگر می توانستم با غزلی، قلم مویی
• این کُره ی سبز را بر رأس کهکشان بنشانم
• اگر می توانستم سایه ی مخوف بیشرم را
• با تیرِ کمانِ رنگ از پا بیندازم
• آه اگر مرا مجالی بود، اگر مرا مجالی بود
• باد دیوانه!
پایان
میم
• با سلام و سپاس از مرضیه شاه بزاز که شعری لبریز از احساس و اندوه و عاطفه هدیه هر رهگذر می کنند.
• این اولین شعری بود که از ایشان خواندم .
• پس از خوانش یکباره مطلبی و قبل از تأمل کافی نمی توان نظری همه جانبه راجع به آن، ابراز داشت.
• ولی زبان شاعر چنان رسا و صریح است که تمام شهد شعرش را ضمن خواندن آن در ضمیر خواننده می ریزد.
• از سراپای شعر اصالت می ریزد، نه فقط بلحاظ فرم و ساختار آن، بلکه همچنین بلحاظ مضمون و محتوای آن.
• اندیشه در نهایت صداقت و صمیمیت ابراز می شود، بی نیاز به منم منم گوئی و واژه بازی و تصویرسازی قلمبه سلمبه.
• امیدوارم بقیه اشعارشان را بتوانم بخوانم.
• این شعر روی هم رفته به یأس سرشته است، یأسی که خود به اندوه و انتقاد آلوده است.
• شاید طبیعی ترین فرم انتقاد اجتماعی، همین باشد.
• حکیمی بر آن بود که بنی بشر بدون گشتاوری از خودپوئی اندوهمند به عمل بر انگیخته نمی شوند.
• عمر شاعر دراز باد
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر