۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

آه، اگرمی توانستم دوستت بدارم!

بادها از جانب کوهستان می وزند و پستان های نارس نارنجستان را می لرزانند!

دکتر اسعد رشیدی
(23. ژوئیه سال 2010)
سرچشمه:
اخبار روز
www.akhbar-rooz.com


• اگرمی توانستم دوستت بدارم
• درآرامش این دشت غم اندود!

• بادها از جانب کوهستان می وزند
• و پستان های نارس نارنجستان را می لرزانند

• همه‌ چیز از رفتن بازمانده‌ اند

• تنها
• این قطار کودن بی بازگشت
• با سرمای جاودانه‌ اش
• زیر نیزه‌ های بارانی بی پایان
• مرا با خود می برد،

• از کرانه‌ های پوشیده‌ در مه‌

• از ژرفای دره‌ ای در آن سوی پاییز،
• با بوی یاس و زنبق کوهی

• زیر تابش شرمگین ماه‌،
• که‌ در خنکای چشمه‌ ای فرو شده‌ است

• ازکنارتابستانی فربه‌
• که‌ برهنه‌ می شود
• میان موج های دریایی نیل گون،
• که‌ در بسترارغوانی اش به‌ خواب رفته‌ است.

• آه اگرمی توانستم دوستت بدارم
• درآرامش این دشت غم اندود!

ابراز نظر از
لیثی حبیبی (میم تلنگر)
• می خوانم و چمدان خیال را باز می کنم
• دیدن رفته راه را دوباره آغاز می کنم.

• گرم و تابناک است!
• مه آلود است!

• برگریز آمده، سرد است!

• یخ زده امید، همچنان خواب بهار می بیند!

• و عقابی در جان به پرواز در می آید:

• در این حضیض، در این پرشکستگی!


افشرده ی رمان یک زندگی پر پیچ را می ماند!
زندگی آوارگانی که همه چیز در آن هست و هیچ را می ماند.

گویی، شاعر همه ی ماست های زندگی را کیسه کرده، چکانده و سپس خود را به تماشای آن نشانده.
تا ما نیز در جریان قرار گیریم، با چاپ آن، همه را به دیدار آن فرا خوانده.

باری، افشرده ی رمان یک زندگی پر رنج و پیچ را می مانَد.
زندگی ئی که ظاهراً همه چیز در آن هست و هیچ را می مانَد.

این قطار کودن بی باز گشت

که یک سره آورده، بچه های عاشق تهران و تبریز و شیراز و مشهد و سنه دژ و ... رشت را!

و اینک ما سیر و خسته ی این ناخواسته گلگشت، در ماندگی امروز، ورق می زنیم دیروز را.
و به یاد می آوریم، خوشخیالی ها، سر به هوایی ها و پوست موز را در خیابان تکرار تاریخ.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر