تحلیل واره ای از گاف سنگزاد
شبتاب
• «هنوز از شب، دمی باقی است!»شبتاب
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.
تزششم
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.
• سیاوش ظاهرا شعر زیر را که ما از نیما نقل کردیم، به خاطر ندارد:
نیما
• من که در ره، چراغ راه خودم• چون فرو در شب سیاه خودم؟
• اگر این بیت را به خاطر داشت، بیشک نقل می کرد و برای اثبات صحت نظر خویش به مثابه فاکت و مدرک به خدمت می گرفت.
• البته با توجه به شعر شبتاب و اشعار نقل قول شده از سوی سیاوش، حق با سیاوش است.
تز هفتم
گوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.
• به خاطر نداشتن شعر یاد شده اما سبب نمی شود که سیاوش از محتوای آن بی خبر باشد:
• سیاوش در این تز مفهوم «چراغ راه خود بودن» نیما را بروشنی بازگو می کند:
• «کارگذاشتن چراغ چون نگین درشتی در کالبد خویش!»
• اکنون این سؤال پیش می آید که سیاوش چگونه به این حقیقت امر پی برده است؟
• از دو حالت قصه خالی نیست:
• یا سیاوش کلیات نیما را هضم کرده و این برداشت در ضمیر او ته نشین شده و اکنون دوباره احیا می کند و به خدمت می گیرد و یا به جهان بینی نیما چنان واقف است که آن را بدرستی حدس می زند.
• برای اثبات تیزاندیشی سیاوش همین حقیقت امر کافی است!
• نیما با چراغ خویش به وحدت دیالک تیکی دست یافته است!
• چراغ ـ به مثابه آگاهی ـ جزو خودآگاهی نیما ست!
• چراغ بسان نگین درشتی انگار در ضمیر و در دل او ست!
تز هشتم
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»
• سیاوش در این تز، دیالک تیک نیما و چراغ را به تشریح می نشیند:
1
چراغ، چراغ اندیشه های او ست.
چراغ، چراغ اندیشه های او ست.
• این برداشت سیاوش، روی هم رفته همان برداشت ما ست:
• نیما تئوری رهائی را هضم کرده است!
• نیما چراغ رهنما را به قول مارکس، «از آن خود کرده» و ارگانیزه کرده است!
• چراغ، خطوط اصلی شعور نیما را تشکیل می دهد.
• چراغ به قول سیاوش اندیشه های نیما ست!
• گذاشتن علامت تساوی میان چراغ و اندیشه از سوی سیاوش دقیق نیست:
• کسی که دیوان نیما را به هر مصیبتی خوانده باشد، در می یابد که با اعجوبه ای از جنس هگل سر و کار دارد:
• نیما چراغ رهنما را با تمامت آن از آن خود کرده است.
• روشنفکران ایرانی عمدتا آیاتی از رسولان رهائی را بطور سطحی ازبر می کنند و طوطی وار بر زبان می رانند.
• نیما اما تئوری و متد و یا اسلوب جهان بینی پرولتاریا را از آن خود کرده است:
• تجهیز به این کیمیای تفکر، امکان آن را پدید می اورد که نیما خود بیاندیشد، بی نیاز از آیات رسولان رهائی، حتی!
• درک اشعار نیما از این رو دو چندان دشوار می شود.
• برای درک بینش نیما باید ساز و برگ بینشی نیما را دقیقا شناخت.
• نیما حتی از خود سیاوش ـ که بی تردید، در تکدانه ای است ـ ژرف اندیش تر و تیزبین تر است!
• اندیشه های نیما از اصالت خاصی برخوردارند:
• آنها اندیشه های خود نیما هستند!
• چراغ نیما در هر صورت دیالک تیکی از تئوری و متد (اسلوب) است!
• نیما بدون چنین چراغی هرگز نمی توانست به خوداندیشی خودمختار دست یابد.
2
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود.
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود.
• شگفتا!
• سیاوش درست همان برداشت ما را بر زبان می راند:
• از اندام نیما بسان چراغ تفکر، اندیشه های نیمائی می تراوند، درست بسان چراغ که از اندامش نور می تراود!
• نور چراغ، شیره جان آن است!
• نور چراغ نور اصیلی است که نتیجه سوزش بی امان خود چراغ است!
• اندیشه های نیما نیز به همین سان!
• اندیشه های نیما نتیجه مشقت فکری عرقریز نیما هستند.
3
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد.
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد.
• سیاوش اکنون خود نیما را ترک می کند و به غیر می پردازد.
• سیاوش از جاذبه کهربائی اندیشه های نیما سخن می گوید، از جاذبه نور که از چراغ تشعشع می یابد و حشرات و جانوران را به سوی خود جذب می کند.
• حشرات احتمالا نور چراغ را با گل عوضی می گیرند و برای مکیدن شیره آن خود را به آتش می زنند، روشنفکران ایرانی هم احتمالا به همان سان.
• ما فکر نمی کنیم که کسی در ایران به سوی اندیشه های نیما جذب شده باشد.
• سیاوش یک استثناء است، از هر نظر و در هر رابطه!
• دریغ که دیگر نیست و این درد دردناک بزرگی است!
• حتی احسان طبری به قول خودش، جاذبه ای به سوی اشعار نیما نداشته اند.
• آنچه نیما را در ایران مشهور می سازد، فرم نوین شعر او ست.
• روشنفکران ایران احتمالا توان درک اندیشه های نیما را نداشته اند.
• از این رو، این ادعای سیاوش قابل تردید و تأمل است!
4
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد.
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد.
• علامت دادن به بیداران چشم انتظار نیز احتمالا در کار نبوده:
• سیاوش در بهترین حالت، قیاس به نفس می کند.
• سیاوش همگنان خود را با خویشتن خویش عوضی می گیرد.
• غولان تاریخ همیشه چنین بوده اند!
• کسی که به تفکر مفهومی تسلط ریشه ای دارد، اغلب دچار این توهم می شود که بقیه نیز همین تسلط سهل و ساده را دارند.
• درست به همین دلیل بوده که مارکس، توده ای کردن فلسفه علمی را رهنمود می دهد:
• برداشتن فلسفه به نیت از میان برداشتن فلسفه را!
• برخی ساده لوحان منظور مارکس را از برداشتن فلسفه به نیت از میان برداشتن فلسفه نمی فهمند و لذا از مارکس به عنوان گورکن فلسفه دم می زنند.
• فلسفه در زبان مارکس و انگلس معنای دیگری دارد:
• فلسفه در ان زمان، در انحصار گروهی انگشت شمار (خاص) بوده و مارکس توده ای کردن آن را، در اختیار عام قرار دادن آن را، تعمیم خاص را توصیه می کند!
5
و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
• تیزبینی سیاوش شگفت انگیز است!
• این همان برداشت ما نیز بوده است:
• نیما چراغ راه خود است!
• نیما به مثابه چراغ، دیالک تیک خود و خودآگاهی خود است!
• نیما دیالک تیک وجود و شعور است!
• نیما دیالک تیک سوبژکت و تئوری است!
• حق با سیاوش است:
• خود نیما را هرگز نمی توان از خودآگاهی نیما جدا کرد!
• حق با سیاوش است، اگرچه سیاوش ظاهرا فقط حدس می زند و نمی داند چرا.
• حقیقت این است که نیما آگاهی رهائی بخش را چنان از آن خود کرده، چنان «ارگانیزه» کرده که جدا کردن آندو از یکدیگر محال است:
• بدون خودآگاهی طرازنوین نیما، نیمای واقعا موجود، وجود نخواهد داشت!
• خودآگاهی نیما را به هیچ ترفندی نمی توان از خود نیما جدا ساخت!
• پیوندهای ارگانیک همیشه چنین اند.
• انسانی که عضوی از اعضایش را از دست دهد، انسان ناقصی خواهد بود!
تز نهم
• شب و تاریکی و چراغ، آن مرد• بهم افتاده، لیک ساخته اند
• روی دفتر عمارت دیگر
از شعر «عمارت پدرم»
• سیاوش برای اثبات ادعای خویش دلیل و مدرک می آورد:
• او وحدت ناگسستنی شب و تاریکی و چراغ و مرد را نشان می دهد.
• از ترکیب انسان و شب و تاریکی و چراغ، عمارتی تشکیل یافته است:
• عمارتی سرتاپا دیالک تیکی:
• دیالک تیک جامعه و طبیعت!
• دیالک تیک انسان و محیط زیست!
• دیالک تیک چراغ و شب!
• دیالک تیک وسیله (چراغ) و هدف (شب ستیزی)!
تز دهم
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.
• چرا؟
• شاید برای اینکه چراغ یکی از عناصر شب ستیز محسوب می شود:
• چراغ در دیالک تیک چراغ و شب درگیر با ظلمت قیرگون است!
چراغ سمبل حزب طبقه و توده است که با ارتجاع و امپریالیسم درآویخته و از اندامش خون می ریزد!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر