فدریکو گارسیا لورکا (1898 ـ 1936)
گاف سنگزاد
• سوسن پس از خواندن نقل قول هائی از فدریکو گارسیا لورکا، حکم زیرین او را خوشایند یافت:
• «همان طور که نگران تولد خود نبوده ام، به همان سان هم نگران مرگ خود نیستم!»
• اندیشنده گفت:
• آقای کاف گفته:
• «من باید ـ در هر صورت ـ طولانی تر از زور عمر کنم!»
• و اضافه کرد:
• «اکنون و بخصوص اکنون، اصلا و ابدا هنگام مرگ نیست:
• کار لا تحد و لا تحسی برای انجام هست و کس در دیدرس نیست!
• پس، زنده باد زندگی!»
• خانم گاف قصه آقای کاف را برای تفهیم هر چه بهتر این مهم از نو منتشر کرد:
در برابر زور چه باید کرد؟
• روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی برای عده ای سخنرانی می کرد.
• ناگهان متوجه شد که مردم به او پشت می کنند و سالن را بسرعت ترک می گویند.
• آقای کوینر به دور و برش نظر انداخت و زور را پشت سر خود دید.
• «چه می گفتی؟»، زور پرسید.
• «از محسنات زور می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.
• وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بزدلی و بی جربزگی او را پرسیدند.
• آقای کوینر گفت:
• «جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
• برای اینکه من باید در این اوضاع و احوال بیشتر از زور عمر کنم.»
• بعد برای شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:
• روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.
• آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
• فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، همه چیزهای خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می شود.
• آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.
• بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود که پشت به آقای عگه و رو به دیوار، پرسید:
• «نوکر من خواهی شد؟»
• آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند، ساز و برگ خواب راحت او را فراهم کرد و بسان این روز، هفت سال آزگار به فرامین او گوش سپرد.
• اما علیرغم همه این خدمات، از بر زبان راندن کلمه ای سر باز زد.
• پس از گذشت هفت سال، آژان که از فرظ خور و خواب و فرماندهی بیش از اندازه خیک شده بود، ترکید.
• آقای عگه جسدش را در لحاف مندرسی پیچید، از خانه بیرون انداخت، خانه را شست، در و دیوار خانه را ضد عفونی کرد، نفسی از سر آسایش کشید و جواب سؤال او را بر زبان راند:
• «نه!»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر