1
علی رضا گ
• تیغ از نیام کشیدیم
• تا جهان بگشاییم
• نسلی به خاک افتاد
• وهنوز
• سفره ای به وسعت دو بشقاب
• درقلمرو فتح الفتوح مان
• نمی گنجد!
2
محمد رضا شین
محمد رضا شین
• افسوس که از چاله به چاه افتادیم
• از اوج سحر به شامگاه افتادیم!
3
علی احسان ت
(حمید مصدق)
• من چه می دانستمعلی احسان ت
(حمید مصدق)
• هیبت باد زمستانی هست!
• من چه می دانستم
• سبزه می پژمرد از بی آبی
• سبزه یخ می زند از سردی دی
• من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
• قلب ها ز آهن و سنگ
• قلب ها بی خبر از عاطفه اند؟
4
میم
میم
• تراژدی!
• وصف حال!
• ولی چرا؟
• شعر علی احسان ت عزیز مثل نقل قول آقای محمد رضا شین از هاکسلی، بوی ندانمگرائی (اگنوستیسیسم) می دهد که امروزه از سوی فوکویاما نمایندگی می شود.
• ندانستن این چیزها امری طبیعی نیست.
• علت معرفتی دارد.
• با پوزش
5
علی احسان ت
علی احسان ت
• به نظر می رسد شما مغز شعر زیبای حمید مصدق را ندیده اید و فقط ظاهر را خوانده اید!
• این شعر صداقت نجیبانه همراهانی را بیان می کند که با عدم معرفت سیاستبازی، خنجر از پشت می خورند و چون همیشه تاریخ، پیادگان شطرنج اند!
• امید و آرزوی وزارت دارند، لیک نهایتا قربانیانی بیش نیستند.
• با ارزوی درک بیشتر و دوری از شعار زدگی
6
میم
میم
• با تشکر از علی احسان ت عزیز!
• من برای پرهیز از بحث انتزاعی و خروج از موضوع، سعی می کنم، شعر حمید مصدق و استنتاج نهائی شما را جزء به جزء مورد تأمل قرار دهم تا ببینیم چه حاصل می شود.
1
• من چه می دانستم• هیبت باد زمستانی هست!
• من چه می دانستم
• سبزه می پژمرد از بی آبی
• سبزه یخ می زند از سردی دی
• من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
• قلب ها ز آهن و سنگ
• قلب ها بی خبر از عاطفه اند؟
• حمید مصدق در این شعر، اعتراف می کند که نمی دانسته، «هیبت باد زمستانی هست، سبزه می پژمرد از بی آبی، سبزه یخ می زند از سردی دی، دل هر کس دل نیست ، قلب ها ز آهن و سنگ، قلب ها بی خبر از عاطفه اند!»
• من بر اساس تحلیل اوبژکتیف (عینی) احکام (جملات) ایشان به این نتیجه رسیده ام که ایشان به قابل شناسائی بودن چیزها، پدیده ها و سیستم ها باور ندارند.
• ایشان نمی دانند که چیزها، پدیده های هستی طبیعی و اجتماعی قابل تحلیل و شناسائی اند.
• نشناختن پدیده هایی که ایشان برمی شمارند، نشانه بی تجربگی و نادانی (نادانی به معنی فقدان شناخت و نه به عنوان توهین و احیانا تحقیر!) است.
• این شیوه برخورد به مسائل، یعنی انکار لیاقت معرفتی ـ نظری انسان در تئوری شناخت به ندانمگرائی (اگنوستیسیسم) معروف است که بنیانگذراش هاکسلی بوده است.
• ما تعریف دایرة المعارفی این مفهوم را منتشر کردیم.
• ندانمگرائی امروز یکی از مکاتب معرفتی ـ نظری امپریالیسم است.
• ندانمگرائی در دانشگاه های اروپا و امریکا به عنوان رشته ای فلسفی تدریس می شود و مدافعان نامداری دارد، که شما بیشک بهتر از ما می دانید.
2
به نظر می رسد شما مغز شعر زیبای حمید مصدق را ندیده اید و فقط ظاهر را خوانده اید!
به نظر می رسد شما مغز شعر زیبای حمید مصدق را ندیده اید و فقط ظاهر را خوانده اید!
• منظور شما از مفهوم «مغز» به احتمال قوی محتوای شعر بوده است.
• بنظر من و حتما شما نیز، شعر ـ مثل هر چیز دیگر ـ دیالک تیکی از ظاهر و باطن است، دیالک تیکی از نمود و بود (مغز) است.
• برای شناخت مغز شعر چه باید کرد؟
• فلسفه علمی و تئوری شناخت ماتریالیستی بر آن است که برای شناخت بود (مغز) هرچیز باید از نمود (پوسته، ظاهر) آن، برای شناخت معنی پنهان شعر باید از تحلیل احکام (مصراع ها و ابیات شعر) شروع به کار کرد.
• من هم همین کار را کرده ام.
• تحلیل احکام مصدق در قالب شعر به ندانمگرائی و حتی توجیه ندانمگرائی رهنمون می شود.
• حق با شما ست:
• من از ظاهر شعر به راه افتاده ام.
• ولی در غیر این صورت، چه می بایست می کردم؟
• احتمالا گمان ورزی، حدس و تخمین!
• این شیوه بررسی سوبژکتیویسم است که به ذهنگرائی ترجمه شده است.
• من به تجربه شخصی، به صحت شیوه بررسی دیالک تیکی ـ ماتریالیستی رسیده ام و بکارش می بندم.
• از تحلیل گفته ها به معنی پنهان در ورای گفته ها راه می جویم، بسان بیولوگی (زیست شناسی) که با بررسی ذرات در زیر میکروسکوپ به چند و چون میکروارگانیسم ها و یا سلول های نباتی و یا حیوانی پی می برد.
3
این شعر صداقت نجیبانه همراهانی را بیان می کند که با عدم معرفت سیاستبازی، خنجر از پشت می خورند و چون همیشه تاریخ، پیادگان شطرنج اند!
این شعر صداقت نجیبانه همراهانی را بیان می کند که با عدم معرفت سیاستبازی، خنجر از پشت می خورند و چون همیشه تاریخ، پیادگان شطرنج اند!
• حق با شما ست:
• عدم معرفت به حریف از سر صداقت نجیبانه!
• می شود دقیقتر فرمولبندی کرد و به جای مفهوم صداقت از مفهوم ساده لوحی استفاده کرد.
• باز هم در ادامه گفتار، حق با شما ست:
• ساده لوحان فریب می خورند و چه بسا به خودفریبی دست می زنند، خنجر از پشت می خورند.
• با احترام بی ریا به نظرات شخص شما و با اقرار به بی بضاعتی مادی و معنوی خود باید بگویم که درد من و دغدغه خاطر من، ساده لوحان و یا به قول شما «صادقان نجیب» نیست!
• هرکس حق دارد ساده لوح و صادق و نجیب باشد و یا نباشد.
• برای کسی نمی توان تعیین تکلیف کرد.
• درد بی درمان من این است که «صادقان نجیب» سکان کشتی معینی را بدست می گیرند و سرنشینان خوشباور کشتی را به غرقاب می برند و دوستان سرنشینان سر به نیست شده را به سوگی مردافکن می نشانند و ضمنا بر امر رهائی اجتماعی ضربات هولناک جبران ناپذیر وارد می سازند!
4
با آرزوی درک بیشتر و دوری از شعار زدگی
با آرزوی درک بیشتر و دوری از شعار زدگی
• خیلی خیلی ممنون از توصیه گرانقدر و رهگشای تان!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر