جلال ملکشاه (شاعر کرد) (1330)
• به هنگامی که خود را باز یافتم
• جهان شب بود،
• شبی تنیده در خود، تاریک، تاریک!
• پرتوی از دور
• از نهایت افق دوردست زندگی ام
• چونان مشعلی فروزان بود
• راه، اما
• از سنگلاخ و تالاب گسترده بود
• گشوده در تنگنایی دور و باریک!
• پرتو امید می درخشید
• سوی خود مرا آواز می داد
• می کشاند مرا
• گام هایم را توان می بخشید
• خاطره و اندیشهام را می ربود!
• روزگارانی بسیار
• به درازی سال های عمرم
• راه پیموده ام
• دستواره ی آهنین شکسته ام
• صد پاپوش پولادین ریش ریش کردهام
• هر گامی ژرفای زخمی
• راه سرشار از دردو اندوه بود
• توان امید سوی نشانه می برُد مرا
• رسیدم و دل از عشق، آرزو و اشتیاق
• در سینه می گداخت
• خسته و ناتوان
• زانو شکسته
• آغوش به روی جرقه ی امید گشودم
• اما، دریغا، دریغا
• مشعلی که می سوخت، چشم گرگی بیش نبود!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر