تحلیل واره ای از گاف سنگزاد
3
مضمون (محتوای) شعر
ادامه
شبتاب
• «هنوز از شب، دمی باقی است!»3
مضمون (محتوای) شعر
ادامه
شبتاب
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.
سیاوش
واژه «چراغ»
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:
• در شب سرد زمستانیواژه «چراغ»
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:
• کوره خورشید هم چون کوره گرم چراغ من نمی تابد.
• و یا
• چه فراوان روشنائی در اتاق تو ست
• «چوک چوک!»
• و یا
• پیت پیت چراغ را
• در آخرین دم سوزش
• هر دم سماجتی است
• «چراغ را»
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.
گوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.
چراغ، چراغ اندیهش های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»
• شب و تاریکی و چراغ، آن مردگوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.
چراغ، چراغ اندیهش های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»
• بهم افتاده، لیک ساخته اند
• روی دفتر عمارت دیگر
• «عمارت پدرم»
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.
• ما این توضیح سیاوش راجع به چراغ در شعر نیما را به تزهائی تجزیه می کنیم تا بتوانیم آن را مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم:
تز اول
چراغ نیما چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است!
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
فار دریائی
چراغ نیما چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است!
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
فار دریائی
• فار به فانوس دریائی اطلاق می شود که فونکسیون راهنمائی برای کشتی ها را به عهده دارد.
• سیاوش در این تز، با بینش شاعری تصویراندیش، چراغ نیما را به فانوس دریائی تشبیه می کند و گمگشتگان را به کشتی ها در دل دریاها و اقیانوس ها.
• برای برای کشف صحت و سقم نظر سیاوش نظری به مفهوم «چراغ» در اشعار دیگر نیما می اندازیم:
نیما
• من که در ره، چراغ راه خودم• چون فرو در شب سیاه خودم؟
• چراغ در این بیت نیما، نیز فونکسیون فار مورد نظر سیاوش را دارد:
• سوبژکت با چراغ یکی شده و به راه افتاده:
• کشتی با فار به وحدت رسیده و رهسپار مقصد گشته است.
• سوبژکت، تئوری رهائی را هضم کرده و می داند که «چه باید کرد؟»
• حق با سیاوش است.
• نیما چراغ را اینجا نیز به معنی فار بکار می برد، به معنی تئوری رهنما.
• در این بیت نیما، از ذوب چراغ و رهرو در یکدیگر سخن می رود.
• سوبژکت و شناخت (شاعر و شعور) در یکدیگر ذوب می شوند و چراغی تشکیل می یابد، چراغی رونده و رهسپار، چراغی جنبنده و کوشا.
• ما در این بیت، با تخیل و تصویراندیشی غول آسای پلنگ قله های یوش سر و کار پیدا می کنیم و به سطح شعور فلسفی نیما اندکی پی می بریم:
• ذوب چراغ (تئوری راهنما و رهگشا) در رهرو، معنائی جز هضم تئوری از سوی سوبژکت عمل ندارد.
• این همان ایده بر زبان آمده از سوی حکیم پرولتاریا ست:
• نفوذ تئوری در انسان و تبدیل شدن آن به قوه مادی!
• حیرت نیما از اینکه «چراغ راه خود» است و علیرغم آن «فرو در شب سیاه خود» است، صحت حدس و تفسیر مار ا اثبات می کند.
• چون، چراغ راه خود بودن، یعنی هضم دقیق تئوری رهائی، می بایستی امکان رهجوئی و رهیابی از ظلمات «شب سیاه» را فراهم آورد.
نیما
• شب و بیم خطر چو افزاید• کیست در ره، که بی چراغ آید؟
• نیما در این بیت دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک چراغ و رهپوئی به سوی مقصد بسط و تعمیم می دهد.
• شب است و خطر گمگشتگی.
• چراغ در این بیت نیما نیز به معنی فار مورد نظر سیاوش بکار می رود، فقط کافی است به جای شب، دریا را بگذاریم و به جای انسان، کشتی را.
• در قاموس نیما، طبیعی است که رهرو چراغی را به همراه داشته باشد.
• این همان ایده آموزگار اکتبر است:
• بدون تئوری انقلابی، حرکت و جنبش انقلابی امکان پذیر نیست:
• بدون چراغ تئوری نمی توان به مقصد رسید.
• می توان خطر کرد و گفت:
• نیما همان اندیشه سعدی را به زبان لنینی تکرار می کند.
• بدون چراغ تئوری، نمی توان خود را و جامعه و جهان را شناخت و تغییر داد.
• بدون چراغ تئوری، نمی توان از ظلمات شب هول انگیز به سلامت گذشت.
• بدون چراغ تئوری، نمی توان بغرنجی های مبارزه طبقاتی را تحلیل، کشف و درک کرد.
• گمراهی ها و کژ روی ها از فقدان چراغ تئوری نشئت می گیرند.
• حق باز هم با سیاوش است.
• سیاوش باید عمری، شعر نیما را مورد تأمل ژرف و خلاق قرار داده باشد.
• درک دیالک تیکی سیاوش ستایش انگیز است.
• چراغ در شعر شبتاب نیما، بنظر ما دیالک تیکی از سوبژکت و چراغ است، دیالک تیکی از سوبژکت شب ستیز چراغمند است.
• چراغ در شعر شبتاب، یکی از عناصر مهم شب ستیز است!
• چراغ و شبتاب و شبگیر همه در مصاف بی امان با شب دیرپا قرار دارند.
• چراغ با شب دیالک تیک ظلمت و نور را تشکیل می دهد.
• چراغ در این شعر ـ اتفاقا بر خلاف تصور سیاوش ـ نه راهنمای صرف، نه فار و فانوس، بلکه سوبژکت کنشگر چراغمند شب ستیزی است.
• چراغ دیالک تیک حزب و تئوری است!
• چراغ دیالک تیک انسان و شعور رهائی بخش طبقاتی است!
• شبتاب و شبگیر نیز به همین سان.
• سمبل های نیما را بهتر است که بطور مشخص و در رابطه با محتوای شعر مربوطه مورد حلاجی قرار دهیم.
تز دوم
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است.
• این درک سیاوش، درکی ژرف و رئالیستی است و تأییدی بر صحت حدس ما ست:
• چراغ در مصاف بی امان با شبی قدر قدرت و قیرگون، توش و توان خود را عمدتا از دست داده است.
• سوسو زدن، نشانه دشواری نبرد سهمگینی است که چراغ بر ضد شب داشته است.
• چراغ به مثابه تئوری در کشاکش دشوار و بی امان، یعنی در کوره پراتیک نه کم نورتر، بلکه پر نورتر می شود و غنا می یابد.
• فقط چراغ به مثابه دیالک تیکی از سوبژکت و چراغ نیرو می بازد و به سوسو می افتد.
تز سوم
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:
• در شب سرد زمستانیچراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:
• کوره خورشید هم چون کوره گرم چراغ من نمی تابد.
• نیما در این بیت نیز برداشت ما را تأیید می کند.
• علیرغم سیطره بلامنازع سرما و شب، چراغ تئوری نیما فروزان تر از کوره خورشید می تابد.
• علیرغم سیطره امپریالیسم و ارتجاع، تئوری رهائی بخش، توسعه ای چشمگیر و فخرانگیز می یابد.
• این به دلیل دیالک تیک تئوری و پراتیک است:
• تئوری در کوره پراتیک نه تنها به محک می خورد و خورشیدوارگی اش به اثبات می رسد، بلکه توش و توان بیشتر می یابد و غنی تر و فروزان تر می شود.
تز چهارم
چه فراوان روشنائی در اتاق تو ست
«چوک چوک!»
«چوک چوک!»
• اینجا نیز نیما در گفت و گو با حشره (چوک چوک) به ستایش از توش و توان تئوری رهائی بخش می پردازد.
تز پنجم
• پیت پیت چراغ را• در آخرین دم سوزش
• هر دم سماجتی است
• «چراغ را»
• این نیز تأییدی بر صحت برداشت ما ست:
چراغ تئوری حتی در آخرین دم سوزش، سماجتی شگرف به خرج می دهد و بر حقیقت عینی و تاریخی، بی مهابا پا می فشارد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر