۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

سیری در شعری از احمد حیدر بیگی (8)

احمد حیدربیگی (1318 ـ 1386)
شاعرو نویسنده معاصرایرانی
همرنگ
تحلیل واره ای از
میم حجری

• برهنه پای
• با انبوه بردگان در راه ام
• پای مان در زنجیر

• و تازیانه ها
• خون های مان را به هم می آمیزند.

• مشتم را می فشارم
• همراهان دستم را فرو می کشند

• می ایستم،
• مرا با خویش می برند

• فریاد می زنم!
• فرزانه نگاهم می کنند.

• با آنان از یک خاک روییده ام
• ـ چون صنوبری در تاکستان ـ

• برخاک رها شده اند
• و جدالم را با باد
• و سایه ام را با خویش
• برنمی تابند

• در راه ام
• با آونگ دست هایم در انبوه بردگان:
• با مریدان زنجیر
• و ستایشگران تازیانه ی خونین
• برهنه پای،
• بی تاب،
• و خاموش

پایان

ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر «همرنگ»


حکم هشتم
با آنان از یک خاک روییده ام
چون صنوبری در تاکستان

• برده شاعر در این حکم به مقایسه خود با انبوه بردگان می پردازد.
• او عملا دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک برده شاعر و انبوه بردگان و یا دقیقتر به شکل دیالک تیک صنوبر و تاکستان بسط و تعمیم می دهد و به نفع خود وارونه می سازد.

• چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟

• در دیالک تیک جزء و کل همیشه و همه جا نقش تعیین کننده از آن کل (انبوه بردگان، تاکستان) است.

• برده شاعر اما خود را به صنوبری تشبیه می کند که در تاکستان روییده است و بی نیاز از صراحت کلام میان خود و توده برده مرزبندی می کند:

• او خود را به صنوبر و توده برده را به تاکستان تشبیه می کند.

• این ـ اگر برداشت ما درست باشد ـ به معنی خودستائی ژرف و تحقیر توده های برده است.


• تاک درختی سر به زیر است و چه بسا لگدکوب دد و دام!

• صنوبر اما درختی مستحکم و سربلند است و سر بر ابر می ساید.

• تنها وجه مشترکی را که شاعر میان خود و توده برده به رسمیت می شناسد، «روییدن از یک خاک» است و بس.

حکم نهم
برخاک رها شده اند

• کلام برده شاعر، اکنون صراحت بیشتری کسب می کند:
• او برده ها را به تاک ها تشبیه می کند که در خاک رها شده اند و لگدمال این و آن می گردند.

• تحقیر همزنجیران خویش در این حکم به اوج می رسد و نسبیتی شگرف وارد محتوای بند آغازین شعر می گردد.


• اکنون در ذهن خواننده «پای در زنجیر داشتن برده شاعر با انبوه بردگان و تازیانه برده داران که خون آنان را به هم می آمیخت» و نتیجتا وحدت آنان را با برده شاعر تحکیم می کرد، رنگ می بازد و تصوری از نوعی تصادف جای ضرورت را در مخیله خواننده و یا شنونده شعر می گیرد:
• برده شاعر اکنون دیگر اصلا به برده شباهت ندارد.
• او به آزادمردی می ماند که تصادفا و احیانا اشتباها زنجیر بر پایش نهاده اند و تازیانه بر پشتش فرود می آورند و خون پاکش تصادفا با خون کثیف برده ها به هم می آمیزد.

حکم دهم
و جدالم را با باد
و سایه ام را با خویش
برنمی تابند

• لحن برده شاعر اکنون بکلی دگرگون می شود.
• او میان خود و انبوه بردگان، دیواری به عظمت دیوار چین می کشد.
• آن سان که تضاد میان او و برده ها ملتهب تر و سوزان تر از تضاد میان او و برده داران جلوه می کند.
• برده شاعر در این بند شعر کمترین شباهتی به برده ندارد و از خصومت و انزجار و نفرت نسبت به انبوه بردگان سرشار است.
• اکنون او را دیگر سخنی از برده داران تازیانه به دست نیست.

• انگار تضاد او با برده داران حل شده و جای خود را به آشتی و صلح و هارمونی داده است!

• انگار برده شاعر جبهه عوض کرده و رو در روی توده بردگان قرار گرفته است:
• خصومت اکنون دو سویه است:
• اکنون نه برده داران، بلکه برده ها هستند که «جدال صنوبرانه او را با باد و سایه صنوبروار او را با خویش برنمی تابند!»

• روانشناسی دیرآشنائی است که آدمی را به یاد امیر پرویز پویان و اعوان و انصارش و بیشک به یاد اکثریت آوانتوریست های خود برتربین توده گریز توده ستیز می اندازد، موجوداتی از جنس «از ما بهتران!»
• به قول حمید اشرف، انسان هائی «با سرشتی ویژه!»

• با احتیاطی آلوده به ترس می توان گفت که این ادعا همان ادعای دیرآشنای نجبا و اشراف برده دار و فئودال و سرمایه دار مبنی بر امتیازات مبتنی بر خون و اصل و تبار است.

• فرم ها دیگرگونه اند، بهانه ها نیز!
• ماهیت ها اما همان اند که بوده اند!

• هنر کشف ماهیات از ورای گرد و خاک عوامفریب فرم ها و بهانه ها ست!

• هنر کشف ماهیت برده داری ـ فئودالی ـ بورژوائی چریک کذائی از ورای گرد و خاک خشم و خشونت و خون است!

حکم یازدهم
در راه ام
با آونگ دست هایم در انبوه بردگان:
با مریدان زنجیر
و ستایشگران تازیانه ی خونین
برهنه پای،
بی تاب،
و خاموش

• شاعر در این بند واپسین شعر، سنگ تمام می گذارد و لحن کلامش به لحن امیر پرویز پویان شباهت غریبی پیدا می کند:
• او اگرچه با «آونگ دست هایش در انبوه بردگان» در راه است، ولی از خصومت و تحقیر و انزجار و نفرت به آنان لبریز است!

• او اکنون دیالک تیک برده و برده دار را از نو تعریف می کند و عملا تحریف می کند:

• به زعم او در این بند واپسین شعر، مناسبات بردگی خصلت تحمیلی و مبتنی بر زور عریان خود را از دست می دهد.
• اکنون دیگر برده داران نیستند که به زور زنجیرو تازیانه، توده بردگان را سلب حقوق و حتی انسانیت کرده اند، بلکه خود برده ها هستند که داوطلبانه و آگاهانه تن به زنجیر و تازیانه سپرده اند:
• این برده ها هستند که «مرید زنجیر و ستایشگر تازیانه خونین» اند.

• این ادعای برده شاعر نه انعکاس راستین واقعیت عینی، بلکه تحریف بیمارگونه حقایق اجتماعی است.


• این باور برده شاعر از باور به ابدیت نظام برده داری آب می خورد.


• به زعم او، بشریت بطور لدنی و جبلی و مادر زادی به دو دسته تقسیم می شوند:

• ابربشرهای برده دار و نوکربشرهای برده وار ویا به قول شاعر، «مریدان خرفت زنجیر و ستایشگران بی شعور تازیانه خونین!»

• این به معنی جبهه عوض کردن برده شاعر است!

• این به معنی پیوستن او به طبقات برده دار است!

• به قول برتولت برشت، «آدم آدم است!»

• آدم می تواند در شرایط اوبژکتیف و سوبژکتیف معینی به همه چیز استحاله یابد!

• دستگاه های امنیتی، شکنجه گران خود را چه بسا از میان قربانیان شکنجه برمی گزینند!

• این استحاله ایدئولوژیکی برده شاعر پدیده پسیکولوژیکی دیرآشنائی است که محمود دولت آبادی در شاهکار خود تحت عنوان «کلیدر» با تیزهوشی ستایش انگیزی به شرح زیر تشریح می کند:

محمود دولت آبادی (1319)

ستایش قدرت از سوی ناداران نا توان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد، در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطهً ترس و سپس سازش، به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً خویش را در او جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهً محتوم آن می دانی و در جاذبهً آن چنان دچار آمده ای که می پنداری هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود. زیباترین و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است!»
کلیدر صفحه 968
پایان

سیری در شعری از احمد حیدر بیگی (7)

احمد حیدربیگی (1318 ـ 1386)
شاعرو نویسنده معاصرایرانی
همرنگ
با سپاس از رهی رها
سرچشمه:
گروه فیسبوک موسوم به
«شعر و شعور و شعار»

تحلیل واره ای از
میم حجری

• برهنه پای
• با انبوه بردگان در راه ام
• پای مان در زنجیر

• و تازیانه ها
• خون های مان را به هم می آمیزند.

• مشتم را می فشارم
• همراهان دستم را فرو می کشند

• می ایستم،
• مرا با خویش می برند

• فریاد می زنم!
• فرزانه نگاهم می کنند.

• با آنان از یک خاک روییده ام
• ـ چون صنوبری در تاکستان ـ

• برخاک رها شده اند
• و جدالم را با باد
• و سایه ام را با خویش
• برنمی تابند

• در راه ام
• با آونگ دست هایم در انبوه بردگان:
• با مریدان زنجیر
• و ستایشگران تازیانه ی خونین
• برهنه پای،
• بی تاب،
• و خاموش

پایان

ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر «همرنگ»

حکم چهارم
مشتم را می فشارم

• شاعر در این حکم، اگر برداشت ما از مفهوم «فشردن مشت» درست باشد، وضع موجود را علنا زیر علامت سؤال قرار می دهد و انبوه بردگان همسرنوشت را به مقاومت و طغیان فرامی خواند.

حکم پنجم
همراهان دستم را فرو می کشند

• شاعر طاغی اما با مخالفت همراهان مواجه می شود:
• دستش را فرو می کشند.

• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا «انبوه بردگان پای در زنجیر و زیر تازیانه» برده داران بسان برده شاعر یاغی دست به طغیان نمی زنند؟

• برای پاسخ به این پرسش باید نکات عام مهمی مورد بررسی قرار گیرند:

1
شرایط سوبژکتیف

• طغیان و شورش و انقلاب همیشه در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی قوام می یابد.
• حتی خود خودپوئی نیز کم و بیش به آگاهی سرشته است.

• مراجعه کنید به دیالک تیک آگاهی و خودپوئی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• آگاهی انقلابی باید چه بسا در روندی تدریجی و طولانی و بر بنیان تجارب مشخص روزمره و یا بر بنیان تجارب تاریخی و سنتی در توده بردگان نفوذ کند.
• در غیر این صورت، شرایط سوبژکتیف لازم برای حرکت انقلابی حتی خودپو و بی نیاز از تدارک پیشاپیش، مهیا نخواهد بود.
• یکی از دلایل عدم همکاری انبوده بردگان با برده شاعر می تواند همین فقدان شرایط سوبژکتیف باشد.

• آگاهی انقلابی اما پس از نفوذ در توده ها به قدرت مادی بدل می شود، آرام و قرار از سوبژکت شعورمند می ستاند و او را برای تغییر وضع موجود به اعمال قهر انقلابی سوق می دهد.


2
شرایط اوبژکتیف

• حرکت انقلابی با مخاطرات جدی همراه است.
• از این رو انبوه بردگان حتی اگر شرایط سوبژکتیف برای حرکت انقلابی آماده باشد، فقط در صورت فراهم آمدن شرایط اوبژکتیف لازم دست به طغیان خواهند زد.
• توده ها همیشه با شم تیز خویش شرایط اوبژکتیف (عینی) مناسب را در می یابند و وارد میدان عمل می شوند.

• یکی از بارزترین نشانه های مهیا بودن شرایط اوبژکتیف، بحران فراگیر تمام اجتماعی است:

• بحرانی که لنین به طرز زیر توصیف می کند:
• بالائی ها نتوانند به سیاق همیشگی حکومت کنند و پائینی ها نخواهند که به سیاق همیشگی بر آنها حکومت شود!

• در چنین شرایط اوبژکتیف، اگر شرایط سوبژکتیف لازم بواسطه پیشاهنگ انقلابی (در این شعر، بواسطه برده شاعر) مهیا شده باشد، توده ها دست به عمل انقلابی می زنند و ورق را برمی گردانند.

• در غیر این صورت، بحران با پرداخت هزینه سنگینی از سوی توده ها سپری می شود و طبقه برده دار نیرومندتر از پیش به حیات خود ادامه می دهد.


• فقدان شرایط اوبژکتیف می تواند یکی دیگر از دلایل عدم همکاری بردگان با برده شاعر باشد.

3
علل بیشمار دیگر

• علاوه بر این، دلایل بیشمار دیگری نیز می توانند در عدم همکاری برده ها با برده شاعر دخیل باشند که باید مشخصا کشف و شناخته شوند.

حکم ششم
می ایستم،
مرا با خویش می برند

• برده شاعر یاغی بازداشت می شود.

• شکار قهرمانان بی تاب و بی شکیب
برای طبقه حاکمه نعمتی آسمانی است.


• بدین طریق عامل سوبژکتیف برای تدارک و سازماندهی انقلاب تضعیف می شود و توده ها از نعمت رهبر محروم می گردند.


• هر حرکت انقلابی همیشه و همه جا ببرکت دیالک تیک شخصیت و توده قوام می یابد و پیروز می گردد.
• بدون سردار هیچ سپاهی نمی تواند به دژهای مستحکم دشمن طبقاتی یورش برد و پیروز گردد.

• عنصر سوبژکتیف هم در شرایط تدارک تئوریکی انقلاب و هم بویژه در لحظات اوج جنبش، اهمیتی غول آسا کسب می کند و بدون آن، توده انقلابی کور و گیج و سرگردان می ماند و به زانو در می آید.


• کم بها دادن به عنصر سوبژکتیف، فدا کردن خوشخیالانه و غیرمسئولانه سرداران و کادرهای ارزشمند، بدترین سفاهتی است که گردان های انقلابی می توانند از خود نشان دهند.

حکم هفتم
فریاد می زنم،
فرزانه نگاهم می کنند.

• برده شاعر به هنگام بازداشت فریاد می زند و یاری می طلبد.
• اما انبوه بردگان پای در زنجیر به سبب مهیا نبودن شرایط اوبژکتیف و سوبژکتیف «فرزانه نگاهش می کنند.»

• چه می توانند کرد؟


• زندگی عالی ترین سرمایه هر بنی بشری است و چاره ای جز حراست از آن نیست.

• زندگی را که نمی توان فدایهیچ و پوچ کرد.
• هر عمل انقلابی به تدارک مادی و معنوی نیاز دارد تا حتی الامکان با کمترین تلفات به انجام رسد.

توده ها به این حقیقت امر هزاران بار بهتر از آوانتوریست ها واقفند!
ادامه دارد

کلنجار مفهومی با گورو بر سر مفهوم «از خود بیگانگی» (3)

www:guru.blogfa.com
ح. مهدی پور

تز سوم
ریشه ی اصلی از خودبیگانگی در جامعه که دیگر صور از خودبیگانگی معلول آن است، از خودبیگانگی در مبادله است.


• گورو در این حکم، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک بیگانگی در مبادله (علت) و صور دیگر بیگانگی (معلول) بسط و تعمیم می دهد.

• بنظر گورو ریشه فرم های مختلف بیگانگی در یکی از فرم های بیگانگی است.

• بدین طریق نتیجه گرفته می شود که بیگانگی در مبادله ریشه همه فرم های دیگر بیگانگی است.

• منطق غریبی است!


• دیالک تیک مبادله و یا داد و ستد،
یکی از بنیادی ترین دیالک تیک های هستی است.


• دیالک تیک داد و ستد نه منشاء بیگانگی، بلکه درست برعکس، منشاء هارمونی هستی است.


• من برای توضیح قضیه مثالی از عالم شیمی می زنم:

• نمک طعامی که همه می شناسند، برای مثال، ثمره دیالک تیک داد و ستد است.
• هر مولکول نمک طعام از ترکیب کاتیون سدیم با آنیون کلر (کلرید) تشکیل می گردد.
• اتم سدیم اتمی خطرناک و ویرانگر است.
• اگر تکه ای از فلز سدیم را روی آب رودخانه ای بیندازی، بسان قایق کوچکی شعله می کشد، گاز به هوا می فرستد و روی آب به حرکت در می آید.
• توجه کنید :
• روی آب شعله می کشد و می سوزد.

• کلر هم دست کمی از سدیم ندارد.
• کلر گازی بسیار سمی است، که می تواند همه چیز را ـ از جماد و نبات و جانور و انسان ـ مورد حمله اکسیداتیو قرار دهد و نابود سازد.
• اکنون این سؤال پیش می آید که چگونه از ترکیب دو عنصر شیمیائی خطرناک، ماده حیاتی و صرفنظرناپذیر نمک طعام تشکیل می گردد.
• روند تشکیل این نمک و همه املاح معدنی ـ به عنوان مثال ـ بر دیالک تیک داد و ستد و یا مبادله الکترونی مبتنی است:
• اتم سدیم با از دست دادن یک الکترون به کاتیون سر به زیر و رام و قابل خوردن بدل می شود و اتم کلر با ستاندن همان الکترون سدیم ـ به عنوان مثال ـ به آنیونی رام و سر به زیر و مفید و قابل خوردن بدل می شود.
• اینکه چرا گورو برای توضیح مفهوم فلسفی «بیگانگی» به مبادله می چسبد، در وهله اول باید علت انگلیسی داشته باشد:
• بیگانگی در اقتصاد سیاسی بورژوائی کلاسیک انگلیس، حدود دویست سال قبل، به معنی «مالکیت چیزی را به غیر واگذار کردن»، یعنی صرفنظر کردن بر مالکیت چیزی از سوی کسی و تصاحب آن از سوی کس دیگر، بکار می رفت.
• اما مبادله از سوی دیگر جان می دهد برای تحریف انتقاد اساسی مارکس از نظام سرمایه داری.

• مراجعه کنید به جامعه شناسی آنتی کمونیسم از پروفسور ورنر هوفمن

• بگذریم.
*****
• مبادله یک مفهوم انتزاعی است.
• رابطه مبتنی بر مبادله، عمری به درازای جامعه بشری دارد.
• تحقیقاتی که در روابط میان انسان های متعلق به جامعه اشتراکی اولیه صورت گرفته و بصورت فیلم از کانال آرته (کانال تلویزیونی مشترک فرانسه ـ آلمان) پخش شده، وجود فرم هائی از مبادله را حتی در میان این افراد (که هنوز هم در جنگل های اندونزی بسر می برند) به وضوح نشان می دهد.
• وجود مبادله در جوامع طبقاتی ما قبل سرمایه داری نیز معمای ناگشوده ای نیست.
• اما اکنون سؤال این است که بیگانگی در مبادله به چه دلیل باید علت صور دیگر بیگانگی باشد؟
• به دلیل گورو توجه کنیم:

تز چهارم
مبادله شکل غالب روابط اجتماعی میان انسانها ست.

• به چه دلیل مبادله «شکل غالب روابط اجتماعی میان انسان ها ست»؟

• پیش شرط هر مبادله ای چیست؟

• تنها و تنها کالاهای دارای ارزش مصرفی می توانند با یکدیگر مبادله شوند.
• نان به ازای سیب زمینی.
• گوشت به ازای قند.

• کالا ـ اما ـ باید نخست تولید شود.
• پس منطقی تر این است که شکل غالب روابط میان انسان ها ـ همان طور که درک ماتریالیستی تاریخ اعلام می کند و پراتیک زنده زندگی هزاران بار مورد تأیید قرار می دهد ـ مناسبات تولیدی باشد.
• پس تولید کالا (محصول مازاد بر احتیاج هر کس در تولید کالائی ساده) باید بر مبادله تقدم داشته باشد.

• اما منظور مشخص گورو از مفهوم انتزاعی مبادله کدام است؟

• گورو برای عوامفریبی ـ مثل آخوندها ـ زنجیر بی آغاز و بی انجام علی (علت و معلولی) را از حلقه مطلوب خویش پاره می کند و حلقه بدست آمده را حلقه اولین جا می زند.

• (آخوندها برای اثبات خدا به رابطه علی بنا و خانه اشاره می کنند.
• چون هر خانه ای باید معلول علتی به نام بنا باشد، پس جهان هم باید معلول علتی به نام خدا باشد.

• این حکم در نظر اول، منطقی جلوه می کند.

• ولی در دیالک تیک علت و معلول، هر علتی ـ بدون چون و چرا ـ خود معلول چیزی و علتی دیگر است.
بنا حلقه اول زنجیر علی را تشکیل نمی دهد.
• خود بنا را باید مادری زائیده باشد، استادکاری آموزش داده باشد.
• خدا هم نمی تواند علتی نداشته باشد و علت العلل تلقی شود.

• از این رو ست که هگل از «بی پایانی کریه» سخن می گوید.

• با اتکای صرف بر دیالک تیک علت و معلول نمی توان چیزها، پدیده ها و سیستم ها را توضیح داد.
• باید قوانین دیالک تیکی دیگر را هم به خدمت گرفت.)

• گورو بحث خود را پیرامون مقوله بیگانگی از جامعه سرمایه داری آغاز می کند، انگار در جوامع ما قبل سرمایه داری، بیگانگی وجود نداشته است:

تز پنجم
اما وقتی مبادله برای خرید نیروی کاری کارگران باشد، این ویژگی سویه ی شرورانه ی خود را نشان می دهد و منشا از خودبیگانگی ریشه ای در همین جاست.

• پس بنظر گورو، فرم اصلی بیگانگی، یعنی بیگانگی ناشی از مبادله، با کالا شدن نیروی کار انسانی آغاز می شود.
• ما برای نشان دادن بطلان نظر گورو فرم های دیگر بیگانگی را نیز از دایرة المعارف روشنگری نقل می کنیم:

• «بیگانگی ـ قبل از همه ـ در فرم های زیر بروز می کند:


1
• در فرم بیگانگی اقتصادی (کالا پرستی)
2
• در فرم بیگانگی سیاسی
3
• در فرم بیگانگی ایدئولوژیکی
4
• در فرم بیگانگی مذهبی»

• اکنون این سؤال خود را از هر کله ای بیرون می کشد که بیگانگی مذهبی (انیمیسم، پرستش ماه و خورشید و آلت تناسلی و قوای طبیعی و نیروهای خیالی موهوم و غیره) از کی آغاز شده است؟

چگونه می تواند بیگانگی ناشی از مبادله نیروی کار در جامعه مبتنی بر کار مزدوری، منشاء مثلا این فرم بیگانگی (بیگانگی مذهبی) باشد که عمری دهها هزارساله دارد؟

ادامه دارد

اونتولوژی و اونتولوژی نوین (3) (بخش آخر)

ادموند هاسرل (1859 ـ 1938)
فیلسوف و ریاضی دان اطریشی
از مؤسسین فنومنولوژی
او فلسفه را از پرداختن به مسائل جهانی نهی می کرد.
فلسفه می بایستی به تحلیل پدیده ها قناعت کند.
او مخالف پسیکولوژیسم هم بود که قانون منطق را مبتنی بر روندهای روانی می دانست و به انکار اصولی عینیت می پرداخت.
جریانات زیر تحت تأثیر هاسرل بوده اند:
اگزیستانسیالیسم پونتی، سارتر و هایدگر
تئوری انتقادی تئودور آدورنو
جامعه شناسی آلفرد شولتسه
آثار او بر 40 هزار صفحه بالغ می شوند:
در باره عدد
فلسفه حساب
فلسفه بمثابه علم سختگیر
ایده هائی راجع به فنومنولوژی و فلسفه فنومنولوژیستی

پروفسور مانفرد بور
پروفسور هاینتس پپرله
برگردان شین میم شین

5
فرم های نمودین مختلف اونتولوژی نوین

• کولپه، بشر، دریش و ونزل و افراد و جریانات زیر را می توان به نحوی از انحاء متعلق به اونتولوژی نوین دانست:

الف

• هاسرل به عنوان نماینده «اونتولوژی «عام»

ب

مارتین هایدگر (1889 ـ 1976)
فیلسوف آلمانی در سنت فنومنولوژی هاسرل، فلسفه حیات ویلهلم دیلتی، اگزیستانسیالیسم کیرکگارد
منتقد فلسفه غرب و توسعه درک جدیدی از انسان و جهان
از ایدئولوگ های سینه چاک فاشیسم آلمان

• هایدگر به
عنوان نماینده «اونتولوژی بنیادی»

ت

• ژان پل سارتر به
عنوان نماینده «اونتولوژی فنومنولوژیکی»

پ

• کنراد ـ مارتیوس به
عنوان نماینده «اونتولوژی رئال»

• برخلاف نمایندگان نئواسکولاستیک که به احیای اونتولوژی قدیم اسکولاستیک قرون وسطی می پردازند، طرفداران اونتولوژی نوین راه های دیگری را در پیش می گیرند.

• نیکولای هارتمن و گونتر یاکوبی به عنوان نمایندگان اونتولوژی نوین ـ به معنای محدود کلمه ـ می کوشند تا اونتولوژی را دیگر نه بر مبنای استقرائی، بلکه برمبنای استنتاجی، نه برمبنای راسیونالیستی، بلکه برمبنای خارائین امپیریستی توسعه دهند.

• با توجه به نمایندگان برجسته اونتولوژی، می توان بوضوح دید، که اونتولوژی نوین قادر به فراتر رفتن از ایدئالیسم نیست.
• هارتمن در سرفصل کتاب خود تحت عنوان «خطوط اساسی متافیزیک شناخت» خاطرنشان می شود که بررسی های فوق از این نقطه حرکت می کنند که «شناخت خلق، ایجاد و احداث شیئی، آنسان که ایدئالیسم کهنه و نو قصد آموختن بما دارد، نیست، بلکه درک چیزی است که قبل از شناخت و مستقل از آن وجود داشته است.»

• هارتمن با این نظریه درست، جبهه گیری اونتولوژی نوین را نسبت به ایدئالیسم ذهنی بیان می دارد.
• او در استدلال و اثبات و مدافعه خویش به سلسله ای از عناصر مثبت نیز دست می یابد که این فلسفه بکمک آنها نفوذ خود را میان محافل معینی از روشنفکران بورژوائی بسط می دهد، بی آنکه آن در مجموع به تئوری علمی شناخت راه بگشاید.

• هارتمن اگرچه از هگل مطالب زیادی را به خدمت می گیرد، ولی با این حال، نه نقش پراتیک را در روند شناخت درک می کند و نه خصلت دیالک تیکی روند شناخت را.
• او با طرح تز «بقایای غیرقابل فهم» در کلیه عرصه های واقعیت، در و دروازه را بروی اگنوستیسیسم و ایراسیونالیسم چهارطاق باز نگه می دارد.

• مراجعه کنید به اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)، ایراسیونالیسم (خردستیزی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• موضع ایدئالیستی هارتمن در پاسخ به مسائلی از قبیل «مستقل از شناخت بودن» و «چند و چون ساختار آن»، مسائلی که موضوع اونتولوژی او را ـ به معنای محدود کلمه ـ تشکیل می دهند، عیان می گردد.

• هارتمن که بنظرش هر اونتولوژی که به مسائل منفرد می پردازد، به آموزش مقوله ها مبدل می شود، وجود را بدو دسته تقسیم بندی می کند:


1
• وجود رئال (واقعی)
2
• و وجود ایدئال

• وجود رئال (واقعی) بنوبه خود از چهار طبقه وجود و یا قشر وجود تشکیل می یابد:

1
• وجود رئال جسمی ـ مادی
2

• وجود رئال ارگانیکی (آلی)
3
• وجود رئال روحی
4
• وجود رئال جانی

• اگرچه تعدادی از مقوله های بنیادی در همه طبقات نفوذ می کنند، اما هر طبقه مقولات و قانونمندی های خاص خود را دارد.
• هیچ کدام از این طبقات را نمی توان به دیگری تقلیل داد، اگرچه میان آنها پیوند وجود دارد.
• واقعیت امری که پایه و بنیان این نظریه را تشکیل می دهد، عبارت است از فرق کیفی میان هر کدام از فرم های حرکت ماده که واقعا هم به یکدیگر قابل تقلیل نیستند.
• مثلا طبقه ارگانیکی (آلی) اگرچه قانونمندی های طبقه نازلتر (معدنی و یا غیرآلی) را دارد، اما بلحاظ کیفی طبقه جدیدی است که بکمک قانونمندی های طبقه غیرآلی صرف قابل توضیح نیست.
• استقلال نسبی هر کدام از فرم های حرکت ماده را اما هارتمن بطور متافیزیکی مخدوش و مطلق می کند.
• مثلا او بر آن است که هر پیوند دیگر که از این «قانونیت مقوله ای اساسی» فراتر باشد، بطورکلی غیرقابل فهم خواهد بود.
• او ـ علاوه بر این ـ مسئله مرکزی مربوط به منشاء ژنتیکی فرم های عالی تر حرکت ماده را اصلا و ابدا مطرح نمی کند.
• اگرهم پیوند میان مراحل منفرد کیفی در واقعیت عینی بغرنج باشد، مثلا گذار از فرم غیرارگانیک (معدنی) به فرم ارگانیک (آلی) آلی هنوز کاملا و در جزئیات توضیح داده نشده باشد، ولی منشاء ژنتیکی فرم عالی تر در فرم نازلتر بطور علمی و بی چون و چرا توضیح داده شده و جای سؤالی نمانده است.

• چون هارتمن در این مسئله خود را به کوچه علی چپ می زند و پیوند ژنتیکی میان فرم های مختلف حرکت ماده را از هم می گسلد، اونتولوژی نوین، بمثابه تلاشی برای شانه خالی کردن از پاسخ به مسئله اساسی فلسفه جلوه می کند که بلحاظ جهان بینی تعیین کننده است.

• گرایش اونتولوژی نوین ـ روی هم رفته ـ در این جهت است که با توسل به تقلیل ناپذیری، فرق ماهوی فرم های منفرد حرکت واقعیت عینی (ماده)، موضعگیری ایدئالیسم و ماتریالیسم را (به اتهام پاسخ سهل انگارانه و بی انعطاف دادن این یا آن به مسئله رابطه ماده و شعور) نادرست اعلام کرده و بر ضد آندو وارد مبارزه شود و بدلیل باصطلاح «چند لایه بودن بنیادی» جهان، هرگونه طرح و حل مونیستی مسئله اساسی فلسفه را بی معنا اعلام کند.

• موضعگیری بر ضد ماتریالیسم و ایدئالیسم مهمترین سودای اونتولوژی نوین است.
• در تشکیل حوزه ایدئال وجود نیز ایدئالیسم اونتولوژی نوین خودنمائی می کند.
• منظور هارتمن از این حوزه ایدئال وجود عبارت است از وجود ماهیات، ساختارهای ریاضی و ارزش ها.
• او اگرچه تأکید می ورزد که رابطه ماهیت نسبت به وجود واقعی «جا داشتن در آن» است، اما علیرغم این، به درک ماتریالیستی و دیالک تیکی درست از رابطه ماهیت و پدیده (بود و نمود) نمی رسد.
• در رابطه با ارزش ها نیز به همان سان، وجود فی نفسه آنها نفی می شود و هرگونه نسبیت و اشتراط تاریخی آنها نیز مورد انکار قرار می گیرد، امری که ناگزیر به ایدئالیسم می انجامد.
• در اظهارات مربوط به چهارمین طبقه وجود واقعی، که هارتمن نظرات سوسیولوژیکی خود را ارائه می دهد ، روح در فرم های خود، بمثابه روح فردی، عینی و عینیت یافته مطرح می گردد و این نشاندهنده خصلت بی چون و چرای ایدئالیستی اونتولوژی نوین است.

• (سوسیولوژی یعنی جامعه شناسی. مترجم)

• اینجا خصلت بورژوائی موضعگیری طبقاتی این فلسفه نیز بصورت عریان آشکار می گردد.

• علیرغم این، در اونتولوژی نوین هارتمن و یاکوبی، عناصر راسیونالیسم، گرایش معینی در نقد فرم های افراطی فلسفه ایدئالیستی ـ ذهنی بورژوائی، در نقد تحریف و لاپوشانی مذهبی فلسفه (انتقاد از اثبات خدا و تئولوژی) و امثالهم نیز به چشم می خورد.
• اما این امر تغییری در خصلت ایدئالیستی ـ عینی اساسی اونتولوژی نوین نمی دهد.
• چنین عناصری در آثار فلاسفه ای از قبیل دریش، بشر، ونزل ، که تمایلات نئواسکولاستیکی شدید دارند، اصلا دیده نمی شوند.
• تلاش های هاسرل، هایدگر، سارتر و امثالهم در راستای اونتولوژی نشاندهنده این امرند که تفکر اونتولوژیکی با ایدئالیسم ذهنی نیز می تواند دمخور باشد.

• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی با پاسخ به مسئله اساسی فلسفه، طرح مسائل اونتولوژیکی محلی از اعراب پیدا نمی کند.
• کلیه مسائل دیگر مطروحه از سوی اونتولوژی در تئوری مارکسیستی شناخت مورد بررسی قرار می گیرند و حل می شوند.


پایان

سیری در شعری از احمد حیدر بیگی (6)

احمد حیدربیگی (1318 ـ 1386)
شاعرو نویسنده معاصرایرانی
آثار:
تنهائی ات را به دوش من بگذار!
لابیرنت
یک شاخه شعر سرخ!
آثار چاپ نشده:
مجموعه شعر (یک دقیقه سکوت)
مجموعه شعر (نامه‌ای به آسمان)
کتاب خاطرات
نگاهی دیگر به اوزان شعر فارسی
نمایشنامه " از غوره تا حلوا، از صبر تا ظفر"

همرنگ
با سپاس از رهی رها
سرچشمه:
گروه فیسبوک موسوم به «شعر و شعور و شعار»

تحلیل واره ای از
میم حجری

• برهنه پای
• با انبوه بردگان در راه ام
• پای مان در زنجیر

• و تازیانه ها
• خون های مان را به هم می آمیزند.

• مشتم را می فشارم
• همراهان دستم را فرو می کشند

• می ایستم،
• مرا با خویش می برند

• فریاد می زنم!
• فرزانه نگاهم می کنند.

• با آنان از یک خاک روییده ام
• ـ چون صنوبری در تاکستان ـ

• برخاک رها شده اند
• و جدالم را با باد
• و سایه ام را با خویش
• برنمی تابند

• در راه ام
• با آونگ دست هایم در انبوه بردگان:
• با مریدان زنجیر
• و ستایشگران تازیانه ی خونین

• برهنه پای،

• بی تاب،
• و خاموش
پایان

تلاش در جهت تحلیل شعر «همرنگ»

• عنوان این شعر ـ قبل از همه ـ آدمی را به تعمق وامی دارد:
• «همرنگ»

• این عنوان به پارادوکسی شباهت دارد.
• به غیر از «همرنگ»، هر عنوانی برای این شعر قابل تصور می بود.

• چرا؟

• برای اینکه در این تراژدی مکرر زیست، در این تراژدی ملبس به شولای شعر، تنها چیزی که زیر علامت سؤال قرار می گیرد، همرنگی است!
• در این شعر، رسم و روند و روال زیست برده ها تشریح می شود و قهرمان قصه در کسوت شاعری ـ به مثابه استثنائی ـ قاعده را، یعنی وضع موجود را برنمی تابد و بر ضد آن می شورد.

• اما چرا از تراژدی زیست، فی البداهه سخن بر زبان می نشیند؟

• شاید از آن رو، که قهرمان قصه و شورش بر ضد وضع موجود نه قاعده ای قانونمند، بلکه استثنائی تراژیک و محکوم به شکست است:
• خیزش اوج جوی فواره ای است، که فرود ناگزیرش پیشاپیش بر پیشانی اش نوشته شده است.

حکم اول
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر

• قهرمان قصه در کسوت برده شاعری یاغی با توصیف اوضاع به سخن آغاز می کند:
• برده شاعر ـ پابرهنه و پای در زنجیر ـ با توده برده ها در راه است!

• او در این حکم، دیالک تیک جزء وکل را به شکل دیالک تیک من و غیرمن، به شکل دیالک تیک برده شاعر و انبوه بردگان همزنجیر بسط و تعمیم می دهد.

• این شناخت افزار دیالک تیکی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری به تفصیل توضیح داده شده و در تحلیل یکی از قصه های کودکان، موسوم به «پتزه تینو و یا تکه کوچولو» و غیره تمرین شده است.

• در دیالک تیک جزء و کل نقش تعیین کننده همیشه در تحلیل نهائی از آن کل و در این شعر از آن انبوه برده ها ست!


• کشف حامل نقش تعیین کننده در هر دیالک تیکی، برای داوری بی خدشه از اهمیت بی چون و چرا برخوردار است.
• ضمنا هرگز نباید فراموش کرد که قطب دیگر نیز به نوبه خود نقش بی بدیل بزرگی به عهده دارد.
• هرگز نباید به بهانه اینکه قطبی نقش تعیین کننده را به عهده دارد، قطبی دیگر را تا حد قطبی هیچکاره و هیچ واره تنزل داد.
• همین بی توجهی سبب شکست های فاحش در رویاروئی های اجتماعی و سیاسی گشته است.
• در داربست دیالک تیک، قطب هیچکاره و هیچ واره وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

حکم دوم
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر

• شاعر حتی لحظه ای از همسانان و همگنان خویش غافل نیست و به خواننده راجع به چند و چون واقعه، گزارشی مبسوط، مفصل و دقیق می دهد:
• برده شاعر و توده برده ها همه پای در زنجیر دارند.

• مفهوم «پای مان در زنجیر» بیانگر حقایق آشکار و نهان بیشمار است:
• «پای در زنجیر داشتن» ـ فی نفسه ـ بیانگر دیالک تیک غریبی است:

• زنجیر در واقع انسان خودمختار آزاد را سلب اختیار و آزادی می کند!

• زنجیر از انسان، برده می سازد، از سوبژکت، اوبژکت می سازد، ابزار سخنگو می سازد!
• زنجیر انسان را انسانیت زدائی می کند، چیزواره می کند، تا درجه اشیاء و در بهترین حالت تا سطح جانوران تنزل می دهد.

• زنجیر اما ـ به مثابه وسیله برده و وابسته سازی بنی بشر ـ اکسیر رهائی از بردگی و وابستگی را در بطن خود بالقوه به همراه دارد.

• چرا و به چه دلیل؟
• چرا و به چه دلیل، زنجیر جولانگاه دیالک تیک وابستگی و رهائی است؟

• پاسخ به این پرسش را شاعر با مفهوم «پای مان در زنجیر» در اختیارخواننده ی پرسنده قرار می دهد:
• زنجیر ضمن وسیله بردگی و وابستگی انسان ها بودن، به پل پیوند میان آنان بدل می شود!

• زنجیر از توده پراکنده «بی همه چیز»، گردان وحدتمند مهیبی پدید می آورد، غولی در بند که اگر به توان غول آسای خود واقف شود، نه از زنجیر نشان می ماند و نه از زنجیربان!


• دیالک تیک زنجیر به همین دلیل است!

حکم سوم
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر
و تازیانه ها
خون های مان را به هم می آمیزند.

• معلوم نیست که شاعر آگاهانه خواننده و شنونده شعرش را این چنین به اعماق قضیه می برد و یا ناخودآگاه!
• ما به برکت دوست مان در این گروه موسوم به «شعرو شعور و شعار» با حیدربیگی و تعداد انگشت شماری از اشعار ایشان آشنا شده ایم و از جهان بینی شان بکلی بی خبریم.

• تازیانه نیز در این بند شعر، همزمان و در آن واحد، جولانگاه دیالک تیک یوست و گسست است.
• تازیانه وسیله تحکیم و تداوم نظام برده داری و وابستگی و در عین حال وسیله محو این نظام است:
• تازیانه نیز بسان زنجیر، ستم طبقاتی را مادیت می بخشد و ضمنا شرایط اوبژکتیف مبارزه بر ضد ستم و رهائی از بردگی و وابستگی را پدید می آورد.

• این حقیقت امر را شاعر با وقوف خارق العاده و با صراحت تام و تمام بر زبان می آورد:
• «و تازیانه ها خون های مان را به هم می آمیزند.»

• تازیانه با آمیختن خون برده ها به هم، پیوند طبقاتی آنان را بلحاظ اوبژکتیف و سوبژکتیف تحکیم می بخشد و از برده های پراکنده بر خاک، غولی متحد و همرأی و هماندیش پدید می آورد

اراده توده ای عینی برده ها در همین چارچوب قوام می یابد و قدر قدرت ترین سیستم بردگی را به هراس می افکند!
ادامه دارد