فریدون توللی
(۱۲۹۸ – ۱۳۶۴)
شاعر، باستان شناس، مترجم، نویسنده، ادیب و طنزپرداز
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
نفت
ادامه
که
شاعرِ داستانِ وی چنین آورده:
قصیده
یافـت در ملـکِ عجــم دیــدۀ استعمـاری
منبـع پُر گهری، مخزنِ گوهر باری
کاروانی به ره افکند و به خورجین زر کرد
تا ببنــدد دَمِ هر سـرور و هر سالاری
ساعدی دید و وزیران و وکیلانـــی چنـــد
ریخت در دامن شان سیم و زرِ بسیاری
وعده ها داد وحیَل ها زد و افسون ها خواند
(حیل جمع حیله است. حیل ها غلط است و به جبر شعر است.)
تا به همراهی شان گشت قوی دل، باری
با جرائـــد به کنـار آمـد و پیمـان ها بست
تا نراننــد ز هنـگامــۀ او گـفتــــاری
زان به غفلت که رقیبان به کمین اند بسی
خیره گردیده ز هر سوی بر او هشیاری
دستِ ساعد به حنا بود که از جانبِ دوست
واردِ معـرکـه گردیـد سیاستـکـاری
مشتری گشت و ادب کرد و فزون تر پرداخت
خردَلی را به مثَل ریخت به پا خرواری
پرده از کارِ رقیبـــانِ منـافـق بگرفت
تا نمودار شود صورتِ هر طـراری
الغرض، کارِ رقابت به شقاوت افتاد
بر سرِ نفت به پا خاست گران پیکاری
از رخِ سـاعــدِ مُـزدور برافتـاد نقـاب
رازِ او گشت عیان بر سرِ هر بازاری
مشتری رفت و به جا ماند به کانِ زر و سیم
ملتِ گرسنـه ای، دولـتِ کــج رفتاری
دوست
رنجیده
ز میدان شد
و
دشمن
دلشاد
که گـزندی نرسیده است به استعماری
تا که این دولت و این ملت و این مملکت است
هر زمان بر سرِ بار آیدمان سرباری
عزمی
ای تودۀ مظلوم،
قیـامی،
رزمـی
جنبشی،
پیچ وخمی،
شور و شری،
رگباری
ورنه تا در تو وطنخواهی و غیرت مرده است
دیگران سرور و تو بندۀ خـدمتـکاری
پایان
۱
یافـت در ملـکِ عجــم دیــدۀ استعمـاری
منبـع پُر گهری، مخزنِ گوهر باری
کاروانی به ره افکند و به خورجین زر کرد
تا ببنــدد دَمِ هر سـرور و هر سالاری
ساعدی دید و وزیران و وکیلانـــی چنـــد
ریخت در دامن شان سیم و زرِ بسیاری
وعده ها داد وحیَل ها زد و افسون ها خواند
(حیل جمع حیله است. حیل ها غلط است و به جبر شعر است.)
تا به همراهی شان گشت قوی دل، باری
با جرائـــد به کنـار آمـد و پیمـان ها بست
تا نراننــد ز هنـگامــۀ او گـفتــــاری
معنی تحت اللفظی:
استعمارگری
از
وجود چاه نفت در ایران
باخبر شد.
با
خورجینی مملو از اسکناس
به
ایران
آمد
و
به
اعضای هیئت حاکمه و رؤسای رسانه های همگانی
حق السکوت
داد.
فریدون توللی
اعضای هیئت حاکمه
را
چه بسا
به
نام
می نامد
و
مورد انتقاد
قرار می دهد.
روشنگری
در
سال های ۲۰ ـ ۳۰
بسان روشنگری مشروطه
پرسونال
بوده است
و
نه
سوسیال.
به
عبارت دقیقتر
اشخاص
مورد انتقاد قرار می گرفتند
و
نه
طبقات اجتماعی.
در
بهترین حالت
و
به
ندرت
هیئت حاکمه
مورد انتقاد
قرار می گرفت
و
نه
طبقه حاکمه.
۲
اعضای هیئت حاکمه
اما
عمدتا
مأمور و نماینده طبقه حاکمه اند
و
در
صورت نیاز
می توانند
توسط طبقه حاکمه
تعویض شوند.
قحط مأمور
که
نیست.
این
یکی از بزرگ ترین ضعف های جنبش روشنگری کشور ما بوده است.
۳
یکی از پیامدهای این نوع روشنگری
سطحی و شخصی گشتن انتقاد اجتماعی
بود.
خلایق
خیال می کردند
که
منتقد اجتماعی و انقلابی
خرده حساب شخصی
با
شخصی و یا شخصیتی سیاسی، اقتصادی و یا مذهبی
دارد.
نصرت الله نوح
در
برنامه های تله ویزیونی اش
از
مفهوم «دست انداختن این و آن» بهره برمی گیرد.
البته
طبقه حاکمه
هم
همین را می خواست و می خواهد:
گیر دادن به این مهره و آن مأمور
را.
این ترفند طبقه حاکمه
اکنون
به
استکمال درخور
رسیده است
و
عوامفریبی
تاج بر سر نهاده است.
انتقاد
باید
اما
انتقاد اجتماعی
باشد.
دست به ریشه برد
و
حاکیمت طبقاتی
و
طبقه حاکمه
را
نشانه گیرد.
برای بر آمدن از عهده انتقاد ریشه ای و رادیکال
به
دانش فلسفی
به
فلسفه مارکسیستی - لنینیستی
نیاز مبرم
است.
یکی دیگر از پیامدهای این فرم انتقاد
انتقام گرفتن اجامر
از
منتقد
بوده است.
به
همین دلیل
به
محض پیروزی کودتای ۲۸ مرداد
آخوندهای شیراز
اوباش
را
بسیج می کنند
به
خانه فریدون توللی
هجوم می برند و دار و ندارش
را
تاراج
می کنند
و
به
روایتی
خانه اش
را
طعمه آتش
می سازند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر