۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

سیری در شعری از فروغ فرخزاد (22)


ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد
ایمان بیارویم.
1352
 فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
 
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول

·        زمان می گذرد.
·        ساعت چهار بار می نوازد.
·        راوی شعر برمی خیزد تا به وعده گاه رود.
·        در کوچه باد می وزد.
·        راوی به جفتگیری گل ها می اندیشد.
·        مسئله تا اینجا دشوار نیست.
·        هر ساده لوحی می تواند از عهده انجام این کرد و کار ها بر آید.
·        هنر راوی و یا شاعر در بقیه ماجرا ست که حساب او را از بقیه جدا می کند:

1
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

·        نتیجه جفتگیری گل ها، تشکیل «غنچه های لاغر کم خون» است.
·        تشکیل غنچه های لاغر مردنی است و نه غنچه های سالم و سر حال.

·        شاعر در اینجا ذلت اجتماعی را ناتورالیزه می کند:
·        شاعر به انتقاد اجتماعی می پردازد:
·        جفتگیری جفت ها نه به تشکیل نسل قوی تر و بهتر، بلکه برعکس، به تشکیل نسلی مردنی تر و بد تر منجر می شود.

·        این نه پسیمیسم، بلکه رئالیسم است.

·        همین انتقاد اجتماعی رئالیستی فروغ را، محمد زهری بکرات مو به مو تکرار می کند:  


نامرد
گلایه
گلایه (۱۳۴۵)
محمد زهری
(1305 ـ 1373)

سراغی نیست
ز مرد ِ مرد

به ایوان پلید خانه ی بی زاد و رود ما، چراغی نیست
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد

*****

تپش در کوه و جوشش در بیابان است
عصیر خون گرمی در کمرگاه بهاران است
ولی از جنبشی خالی است رگ ها مان

(عَصِير به چكيده و عصاره هر چيزى اطلاق می شود
و به آب ميوه كه كنسرو شده باشد.)

عطش های شگرف شهوت اجداد
ـ  بنای آفرینش های جاویدان
فروکش کرده در ما، سال های سال

نه بذری، بذر
نه خاکی، خاک
عقیم از زادن ایم و عاجز از بنیاد
سترون، پاک

*****

سراغی نیست
زمرد ِ مرد
همه نامرد ِ نامردیم و درد ما همه این درد.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        محمد زهری حکیمشاعر رئالیست و راسیونالیست توده در این شعر همین انتقاد اجتماعی فروغ را در فرمی دیگر و با زبانی دیگر تکرار می کند.
·        واقعیت تلخ جامعه در آیینه ی شفاف ذهن هر دو شاعر، بلحاظ محتوا به یکسان منعکس می شود:

2
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

·        مفهوم «غنچه های لاغر کم خون» تجریدی از همان چیز هائی است که محمد زهری در مفهوم «نه بذری، بذر، نه خاکی، خاک، سترون پاک» تجرید کرده است.
·        نتیجه همین شرایط ناهنجار، تشکیل غنچه های لاغر کم خون است.
·        به رئالیسم بینشی هر دو شاعر ارجمند، اکنون در پرتو پیروزی انقلاب علمی ـ فنی ـ رسانه ای ـ کومونیکاتیو بهتر از همیشه می توان ایمان آورد.
·        علیرغم دسترسی آسان به امکانات غول آسا برای توسعه فکری، بخش اعظم اعضای این جهنمدره به علافی روزگار می گذرانند و چه بسا «سدی در برابر نور» (کدکنی) برپا می دارند و بی شرمانه به تخطئه ی روشنگری  کمر می بندند. 

3
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول

·        زمان اکنون بار دیگر و با صراحتی روشن تر هومانیزه (انسان واره) می شود.
·        زمان گذرا اما نه به انسان تندرست و تنومند و سازنده و سر حال، بلکه به انسان واره ای مسلول، عاجز از تنفس و خطرناک نسبت به محیط پیرامون تشبیه می شود.

4
و
مردی از کنار درختان خیس می گذرد،
مردی که رشته های آبی رگ هایش
ـ مانند مارهای مرده ـ
 از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند.

·        اکنون هم محیط حدوث حادثه و هم حریف مورد نظر بطرز رئالیستی توصیف می شود:
·        درختان خیس اند.

·        خیسی درختان می توند علل مختلف داشته باشد:

الف
·        خیسی درختان در ذهن راوی شعر که به جفتگیری با همنوع می رود، می توان حاکی از روند جفتگیری درختان باشد.
·        چون عرق کردن و خیسی اندام یکی از پیامدهای جفتگیری است.

ب
·        خیسی درختان حاکی از رطوبت غلیظ هوا ست.
·        چه در اثر بارش باران، چه در اثر تشکیل مه و چه در اثر تبخیر آب دریاچه و رود و آمیزش بخار آب با هوای سرد و تقطیر.
5
و
مردی از کنار درختان خیس می گذرد،
مردی که رشته های آبی رگ هایش
ـ مانند مارهای مرده ـ
 از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند.

·        می توان گفت که فروغ با گزارش از خیسی درختان ـ در تحلیل نهائی ـ از جفتگیری طبیعی دیگری خبر می دهد:
·        جفتگیری هوای گرم حاوی بخار آب با هوای سرد فوقانی، تقطیر و تشکیل رطوبت به مثابه معادلی همتراز با غنچه های حاصل از جفتگیری گل ها.

6
و
مردی از کنار درختان خیس می گذرد،
مردی که رشته های آبی رگ هایش
ـ مانند مارهای مرده ـ
 از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند.

·        حریفی که راوی برای جفتگیری به سراغش می رود، بلحاظ استه تیکی به هر دردی می خورد، مگر به درد جفتگیری و تکثیر نوع.
·        در این بند شعر فروغ، تلخی خاصی تبیین می یابد.
·        دیدار با دوست و عشق بازی شورانگیز و نیرو بخش کمترین قرابتی با این روند و روال ندارد.

·        فروغ از تهوع انگیزی مناسبات اجتماعی پرده برمی دارد.

·        به عمق این تهوع انگیزی وقتی می توان بهتر پی برد که به یاد آوریم که به هنگام برقراری رابطه با جنس مخالف، غول های درونی به مانی پولیزاسیون همه چیز از خرد و کلان کمر می بندند.
·        آن سان که زشت ترین جفت ها، به مثابه زیبا ترین حوریان و غلمانان بهشت برین نمودار می گردند.

·        فروغ با این توصیف از حریف نر، از ذلت زن نیز پرده برمی دارد که تحت فشار نیاز با هر خری ارضای نیاز می کند.

·        اگر این شعر، اوتوبیوگرافیک باشد، می توان گفت که فروغ از ذلت خود پرده برمی دارد.
·        یعنی به انتقاد از خود و استه تیک رقت بار خود دست می زند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر