سید محمد حسین
بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)
حیدر
بابایه سلام
ترجمه، ویرایش و تحلیل
از
میمحا نجار
دوْنیا
قضوْ- قدر ، اؤلوْم - ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى، یئتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى، یئتیمدى
و
قدر تعین قضاء ازلی در اندازه ای معین است که در اختیار انسان است.
·
اگر کسی معنی این «تعریف» علامه
غروی از قدر را دریابد باید از او به عنوان کاشفی عظیم الشأن تقدیر کرد.
1
قضاء
به معنای حکم ازلی ثابت در قانون عالم است و معلولات
و اسباب و مسبباتی است که
تغییر نمی پذیرد
قدر
تعین
قضاء ازلی در اندازه ای معین است که در اختیار انسان است.
·
منظور علامه غروی از واژه «تعین»
چیست؟
·
تعین در واژه نامه ها به معانی زیر
آمده است:.
به چشم دیدن
درنگ کردن جهت رسیدن به چیزی
به یقین پیوستن
لازم و محقق شدند.
2
قدر
تعین
قضاء ازلی در اندازه ای معین است که در اختیار انسان است.
·
قدر در هر صورت بخشی از همان قضاء
ازلی و ثابت است که در اختیار انسان ها قرار داده می شود.
·
علامه ظاهرا معنی اختیار را هم نمی
داند.
·
اختیار یعنی آزادی.
·
اختیار یعنی داشتن لیاقت خود
اندیشی، شناخت و تصمیمگیری
·
اختیار یعنی اعمال مستقلانه اراده.
·
قدر به زعم علامه بخشی از قضاء
ازلی و ثابت کذائی است که به انسان ارزانی داشته می شود.
·
قدر همان گلیمی است که کودکی را
رویش می نشانند و ضمنا یاد آور می شوند که پا از آن بیرون ننهد.
·
بدین طریق، قدر هم بسان قضاء، سوبژکتیویزه
می شود.
·
سوبژکتی مثلا خدائی به همان سان که
قضاء را پیشاپیش تعیین می کند، قدر را هم تعیین می کند.
·
شاید منظور علامه از واژه «تعین»،
تعیین کردن باشد.
·
به همان سان که منظور از تکبر، کبر
کردن است.
·
خود کبیر کردن است.
3
قدر
تعین
قضاء ازلی در اندازه ای معین است که در اختیار انسان است.
بنا
براین
قضاء
حتمی است
و
قدر به اختیار انسان موکول شده است.
·
اکنون صراحتی وارد دیالک تیک قضاء و
قدر می شود:
·
به زبان فلسفی، قضاء، جبری و ضرور
است و قدر، اختیاری است.
·
می توان گفت که علامه دیالک تیک
جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) را به شکل دیالک تیک مشیت الهی و اختیار انسانی بسط
و تعمیم می دهد.
·
مشیت الهی چون و چرا ندارد.
آش کشک خالته
بخوری پاته، نخوری پاته
·
قدر اما موکول به آدمیان است و نه
موکول به مشیت الهی
·
البته به «شرطها و شروطها»
4
پس
قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی شوند
·
به زبان فلسفی، میان قضاء و قدر
رابطه ناگسستنی وجود دارد.
·
یکی بدون دیگری وجود ندارد.
·
این همان بسط و تعمیم تئولوژیکی (فقهی)
دیالک تیک جبر و اختیار است که فقهای فلسفه قرون وسطی فئودالی نیز از آن مطلع بوده
اند.
·
آثار سعدی و دیوان حافظ مملو از مفاهیم
اختیار و قضاء است.
5
پس
قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی شوند
زیرا
قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.
·
علامه حالا ادعای خود را در مثالی
تجسم می بخشد تا پا منبری ها هم بفهمند:
·
رابطه قضا با قدر ـ به زعم علامه
غروی ـ به رابطه بناء و اساس شباهت دارد.
·
عجب تجسمی!
·
بنا بر «تعریف» علامه از مفاهیم قضاء و قدر، می توان گفت که قضاء یعنی
عمارت و قدر یعنی شالوده و زیر بنای آن عمارت.
·
حالا بیا و اندکی بیندیش:
6
پس
قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی شوند
زیرا
قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.
·
بناء و یا عمارت چیست؟
·
بناء، عمارت و یا ساختمان، دیالک
تیکی از زیربنا و روبنا ست.
·
به همان سان که هر درختی، دیالک
تیکی از ریشه و تنه و مخلفات است.
·
حیرت انگیز این است که بزعم علامه،
قدر ریشه و زیربنا و پایه و اساس بناء و عمارت را تشکیل می دهد و قضاء کل بناء و
عمارت را.
·
سؤال از علامه و مهندس مهدی
بازرگان ـ مرید معروف علامه ـ این است که اگر قضیه از این قرار باشد، قضاء حاوی
قدر نیز است.
·
یعنی قدر اصلا وجود درخود (فی نفسه)
ندارد.
·
قدر پایه و اساس قضاء است.
·
یعنی جزئی از قضاء است.
·
یعنی بسان هر جزئی وابسته به کل (قضاء)
است.
·
یعنی قدر وابسته به مشیت الهی است.
·
پس جفنگ موکول بودن قدر به اختیار انسانی
به چه معنی است؟
و
قدر به اختیار انسان موکول شده است.
7
زیرا
قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.
·
علامه در این توضیح زورکی ـ در هر
صورت ـ کفر می گوید:
·
چون ریشه هر درخت و زیربنای هر
ساختمان، نقش تعیین کننده در آن درخت و ساختمان دارد.
·
بدین طریق، در دیالک تیک جبر و
اختیار، در دیالک تیک مشیت الهی و اراده انسانی، نقش تعیین کننده از آن اختیار (اراده
انسانی) قلمداد می شود.
·
این به معنی وارونه سازی دیالک تیک
جبر و اختیار (مشیت الهی و اراده انسانی) است.
·
چون در دیالک تیک جبر و اختیار نقش
تعیین کننده از آن جبر است
·
بدین طریق مشیت الهی وابسته به
اراده انسانی می شود.
·
درست به همان سان که ساختمان
وابسته به پایه و اساس آن است.
·
درست به همان سان که درخت ، وابسته
به ریشه خویش است.
·
درخت بی ریشه به بادی حتی سرنگون
می شود، چه رسد به توفانی.
8
به
عنوان مثال
خداوند
قضاء نموده که آتش
هر
چیز قابل سوختنی را بسوزاند،
حال
اگر این حکم در معرض ظهور واقع شد
قدر
است
و
در اختیار انسان قرار گرفته
و هرگاه بخواهد آن را به کار گیرد
مکان
و زمان و سایر شروطش را به حکم عقل و شرع
معین
می سازد
·
علامه غروی اگر مثال نمی زد، سنگین
تر بود.
·
چون با امثله اش مسئله را نه روشن
تر، بلکه مبهم تر می کند:
الف
خداوند
قضاء نموده که آتش
هر
چیز قابل سوختنی را بسوزاند،
·
بزعم علامه خاصیت آتش و خواص
چیزهای دیگر مثلا سردی برف، ترشی سرکه، شیرینی عسل و غیره در مقوله قضاء تجرید می یابند.
·
یعنی جبری اند.
·
بنا بر مشیت الهی اند.
·
حتمی اند.
ب
حال
اگر این حکم در معرض ظهور واقع شد
قدر
است
و
در اختیار انسان قرار گرفته
و هرگاه بخواهد آن را به کار گیرد
مکان
و زمان و سایر شروطش را به حکم عقل و شرع
معین
می سازد
·
قدر، میزان آزادی انسان در استفاده
از خاصیت آتش (قضاء) است.
·
البته این اختیار انسانی، معین
است.
·
یعنی تعیین شده از قبل است.
·
·
به قول علامه اما ـ خواه و ناخواه ـ
باید به تبعیت از عقل و شرع باشد.
·
عقل را می توان قبول کرد.
·
مسئله بر سر قبول شرع است که دشمن
مادر زادی عقل است.
·
اجامر فئودالی، فوندامنتالیستی،
روحانی از قضاء الهی یعنی خاصیت آتش نه به فرمان عقل، بلکه به فرمان شرع، استفاده
کردند.
·
یعنی قدر را جامه عمل پوشاندند.
·
چگونه؟
9
·
مثلا شهر نو را، می فروشی ها را، موسقی
فروشی ها را، سینمای رکس آبادان را آتش زدند.
·
ضمنا صدها نفر از بی خانمانان و تماشاگران
و نان اوران خانواده ها را بسان اجامر ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان) زنده
زنده سوزاندند.
·
آزادی و اختیار و قدر را جامه عمل
پوشاندند.
·
اگر آزادی و اختیار و قدر این است،
پس مرگ بر آزادی و اختیار و قدر.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر