محمد زهری
(تهران، ۱۴ بهمن، ۱۳۳۳)
یک قطره از آسمان به دریاچه چکید
در سینـه من ستـاره ای گشـت پدید
یک بنـد ـ چـنان نـرمی قویی وحشی ـ
امــواج بـه روی بـستر مــن لـغزید
*****
روزی ز پریـشانی سـر رشته ی بخت
غــواص، به دریــای دل، آرامـم دید
بگرفت و شکست و گوهرم را بربود
بگذاشـت مرا، شکـسته و بی امیــد
*****
در ســاحــل روزگار، پوچم اکنـون
کـس دست نیــاز بر سر من نکشید
(تهران، ۱۴ بهمن، ۱۳۳۳)
یک قطره از آسمان به دریاچه چکید
در سینـه من ستـاره ای گشـت پدید
یک بنـد ـ چـنان نـرمی قویی وحشی ـ
امــواج بـه روی بـستر مــن لـغزید
*****
روزی ز پریـشانی سـر رشته ی بخت
غــواص، به دریــای دل، آرامـم دید
بگرفت و شکست و گوهرم را بربود
بگذاشـت مرا، شکـسته و بی امیــد
*****
در ســاحــل روزگار، پوچم اکنـون
کـس دست نیــاز بر سر من نکشید
(دال بر بی مصرف گشتن)
افـتاده و داده گوهـــر دل از دست
من یک صــدفم، تهی دل از مروارید
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
افـتاده و داده گوهـــر دل از دست
من یک صــدفم، تهی دل از مروارید
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر