۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

دودکش پاک کن کوچک و لک لک ها


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

·        هر رزو صبح زود، وقتی که اولین انوار آفتاب بر پشت بام ها می افتد، دودکش پاک کن کوچک شروع به کار می کند.

·        او با پرس بزرگ خود دودکش ها را تمیز می کند و از نظافت آنها لذت می برد.

·        هر از گاهی به کلاغ ها دست تکان می دهد.

·        او تک تک کلاغ ها را می شناسد.

·        و وقتی برخی از ابرهای سپید کوچک خیلی پائین آمده و از فراز سرش بگذرد، دودکش پاک کن کوچک فوت شان می کند.

·        بعضی وقت ها هم ترانه ای را زمزمه می کند.

·        «در پائین پائین ها جهان بزرگ قرار دارد»، دودکش پاک کن کوچک می خواند.
·        «و این بالا بالاها به من چه خوش می گذرد!»

·        وقتی ظهر می شود، دودکش پاک کن کوچک احساس خستگی می کند.

·        او به خواب قیلوله عادت کرده است.

·        در بهار، لک لک مادر از شنیدن صدای خمیازه دودکش پاک کن کوچک پر کشید و نزدیک آمد.

·        «ما در پشت بام مدرسه لانه داریم»، لک لک مادر گفت.
·        «دودکش پاک کن کوچک، وقتی خسته ای، چند لحظه دراز بکش و استراحت کن!»

·        دودکش پاک کن کوچک منظور لک لک مادر را فهمید و احتیاج به تکرار نداشت.

·        با سرعت خود را به لانه لک لک ها رساند و در میان لک لک بچه ها دراز کشید.

·        لک لک بچه ها هم برایش جا باز کردند.

·        آشیانه لک لک ها گرم و نرم بود و دودکش پاک کن کوچک تقریبا خوابش گرفته بود، که لک لک مادر آمد.

·        لک لک مادر کوتاه بین بود و عینک نداشت.

·        از این رو دودکش پاک کن کوچک را با یکی از بچه هایش عوضی گرفت.

·        «بچه ام چقدر سیاه است.
·        من باید به او حسابی غذا بدهم، تا قدری آب و رنگ بگیرد!»، لک لک مادر با خود گفت.

·        و برای دودکش پاک کن کوچک یک قورباغه سبز چاق و چله آورد.

·        «دهنت را باز کن!»، لک لک مادر با عصبانیت گفت.

·        دودکش پاک کن کوچک را ترس برداشت.

·        او حوصله قورباغه خوری نداشت.

·        «نه!»، دودکش پاک کن کوچک داد زد.
·        «من قورباغه نمی خورم!»

·        لک لک قوباغه را انداخت و خشمگین تر از آشیانه دور شد.

·        قورباغه شروع به شکوه و زاری کرد و دودکش پاک کن کوچک دلش به حال او سوخت.

·        «نجاتم بده!»، قوباغه به دودکش پاک کن کوچک گفت.
·        «من وزیر قوباغه ها هستم!»

·        دودکش پاک کن کوچک هم او را پائین برد و به استخر انداخت.

·        قورباغه ها همه جمع شدند و به عنوان تشکر، برای دودکش پاک کن کوچک ترانه شادی خواندند.

·        دودکش پاک کن کوچک قلبش از شنیدن ترانه قورباغه ها گرم گرم شد.

·        او ـ همچنان ـ در پشت بام ها به کار می پردازد، ولی دیگر هرگز به آشیانه لک لک ها نمی رود.

·        چون او ـ حالا ـ می داند که لک لک ها عادات دیگری دارند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر