محمد زهری
از ما به وی نگر، نه از وی به ما
" کشف الاسرار"
" کشف الاسرار"
خاکی به راهی
نگینی قیر وش، در قعر چاهی
گلی پژمرده در گلدان هستی
شکنجی در شب تلخ و سیاهی
به چشمت چیستم؟
بومی به بامی
شراب مرگ در ژرفای جامی
چو هذیان تب آرام سوزی
نه آغازی، نه انجامی، نه نامی
به چشمم چیستی؟
انبوه رازی
دو دست درد سوز دلنوازی
به گوش بیدلان، نجوای سازی
به چشمم چیستی؟
آغوش سیمی
طواف روزگاران قدیمی
به شبگیر از ره صحرا رسیده
تن از بوی گل آلوده نسیمی
کجا با من در آمیزی به رازی؟
میان ما بود راه درازی
من اندر غار تاریک نیازم
تو اندر دشت بی پایان نازی
مگر بر بال پندار ات گذارم
تو را در پیش روی خود بر آرم
نگاه خشم از چشمت بشویم
نشینم، خنده ات در دیده کارم
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر