۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

نقل قول هائی از این و آن (40)

سرچشمه:
صفحه فیسبوک حسین مسرتی
«زر!
زر ناب، درخشان، پربها!
نه، خدای آسمان،
من دلداده خود باخته‌ای نیستم
اندک مایه ‌ای از این زر می‌تواند سیاه را سفید کند، زشت را زیبا، ناحق را حق، فرومایه را شریف، پیر را جوان، بزدل را دلاور
 این زر که کاهنان و خادمان را از محراب شان دور می‌کند، بالش محتضران را از زیر سرشان بیرون می‌کشد. این برده زرد رنگ براق، سوگندها را تضمین وآنها را باطل می‌ کند، لعنت‌ شدگان را می‌آمرزد، رنگ پریده جذامی کریه را پرستش می‌کند.
(ویلیام شکسپیر)
تحلیلی از گاف سنگزاد 


·        ما این نقل قول از ویلیام شکسپیر را مورد تأمل قرار می دهیم تا شاید به درک عمیقتر اندیشه او نایل آییم و ضمنا استنباط خود را به محک استنباط این و آن بزنیم و بیاموزیم:

1  
زر!
زر ناب، درخشان، پربها!
نه، خدای آسمان

·        شکسپیر زر را به اوبژکت (موضوع)  شناخت خود بدل می سازد.
·        موضوع شناخت خود قرار دادن زر اما کار خارق العاده ای نیست.
·        چون هر رهگذری چه بسا در برخورد به سدهای سدید زندگی به همین کار کم و بیش مبادرت می ورزد.
·        اهمیت نظر شکسپیر اما از آن رو ست که او هنرمندی تیز بین و ژرف اندیش بوده است و واقعیت عینی (مثلا زر)  در آئینه ضمیر هنرمندان به طرز دیگری انعکاس می یابد:
·        چون در این جور موارد، شناخت استه تیکی ـ هنری با شناخت تئوریکی دست در دست می روند.
·        شکسپیر زر را خداواره تصور و تصویر می کند.

2
من دلداده خود باخته‌ای نیستم
اندک مایه ‌ای از این زر می‌تواند سیاه را سفید کند، زشت را زیبا، 
ناحق را حق، فرومایه را شریف، پیر را جوان، بزدل را دلاور

·        شکسپیر ضمنا پیشاپیش اعلام می دارد که زر پرست نیست، ولی در زر نیروی سحر آمیزی هست که چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را وارونه نمودار می سازد:
·        سیاه را سفید، زشت را زیبا، ناحق را حق، فرومایه را شریف، پیر را جوان، بزدل را دلاور.
·        و یا برعکس.

3
این زر که کاهنان و خادمان را از محراب شان دور می‌کند، 
بالش محتضران را از زیر سرشان بیرون می‌کشد.

·        بزعم شکسپیر، زر می تواند بسان ابلیسی (ضد دیالک تیکی و یا دوئالیستی خدای آسمان)  روحانیان را حتی وسوسه کند و از محراب عبادت شان دور سازد و بیرحمانه بالش از زیر سر محتضران در حال مرگ بر دارد.
·        در قاموس ویلیام شکسپیر، در زر هم دیالک تیک خدا و ابلیس و هم دیالک تیک پراتیک و تئوری تجسم مادی می یابد:
·        زر بدین طریق، هم بسان خدا، به تحریف حقایق امور مبرهن و بدیهی می پردازد، مثلا حق را باطل نمودار می سازد و هم بسان ابلیس، پارسا را مفسد فی الارض می سازد و بیرحمانه بر نیازمندترین و بی پناه ترین اعضای جامعه و جهان ستم روا می دارد و به هلاکت می رساند.

4
·        در انعکاسات هنری و استه تیکی نمی توان براحتی و با وجدانی آسوده مته بر خشخاش نهاد.
·        ولی شکسپیر در هر صورت زر را تجسم دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت تصور و تصویر می کند:
·        زر هم به مثابه اوبژکتی سحرانگیز، چیزی فریبا، وسوسه گر،  تحریفگر و وارونه نما ست و هم به مثابه سوبژکتی قدر قدرت و قلدر، فاسد ساز و بیرحم و قسی القلب است:
·        تجسم دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت است.

5
این برده زرد رنگ براق، سوگندها را تضمین وآنها را باطل می‌ کند، 
لعنت‌ شدگان را می‌آمرزد، رنگ پریده جذامی کریه را پرستش می‌کند.

·        سوبژکتیویته (فاعل وارگی) زر در این حکم شکسپیر به اوج می رسد:
·        زر به مثابه برده و پرستنده تصور و تصویر می شود:
·        زر جادوئی هم تضمین کننده و هم باطل سازنده سوگندها قلمداد می شود.
·        هم آمرزنده نفرین شدگان  و هم پرستنده کریه المنظران تصور و تصویر می شود.

·        زر سوبژکت واره در قاموس شکسپیر فاقد هویت خاص خویش است:
·        وابسته است.
·        سرسپرده غیر است.
·        برده و غلام است:
·        هیچواره است.
·        فاقد خودمختاری است.  

6
·        اکنون تناقضی و ضمنا صراحت نظری خارق العاده ای وارد استنباط شکسپیر از زر می شود:
·        زر در آن واحد خدا و ابلیس و برده تصور و تصویر می شود.
·        زری که دیالک تیکی از اوبژکت و سوبژکت بود، چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را وارونه می نمایاند، بسان خناسی حتی پارسایان حرفه ای را وسوسه و گمراه می کرد و بسان جلاد قلدری بالش از زیر سر محتضران برمی داشت، اکنون به درجه نازل برده وابسته بی خرد و خودمختاری تنزل می یابد.

7
 
·        ما باید از این بن بست منطقی و نظری شکسپپر راه خروجی پیدا کنیم.
·        و برای کشف راه خروج چاره ای جز تفکر مفهومی نداریم.

·        زر چیست؟

8
·        زر واقعی ـ عینی (در فرم های مختلف از النگو تا گردن بند و شمش و غیره)  در حقیقت، فرمی از کالا ست:
·        زر بسان هر کالائی به زبان هگل، نتیجه دخول روح در ماده است. 

·        زر تجسم دیالک تیک ماده و روح است:
·        انسان مولد زر خفته در اعماق سنگ ها را به ترفند تئوری و پراتیک (دانش و تجربه و آزمون و عمل) از خواب قرون بیدار و به کالا مبدل می سازد:
·        زر در حقیقت تجسم مادی دیالک تیک طبیعت و انسان است.
  
9
·        بنا بر این برداشت از زر، اصولا نمی توان صفات و کرد و کار های فوق الذکر را به زر نسبت داد.
·        بنا بر این برداشت از زر، نمی توان آن را خدا واره، ابلیس واره و یا برده واره تصور و تصویر کرد.
·        پس باید زر را از نقطه نظر دیگری مورد بررسی قرار دهیم:

10

·        زر مفهومی انتزاعی (مجرد) است.

·        درخت به عنوان مثال نیز مفهومی انتزاعی است:
·        بنی بشر سرو و صنوبر و سپیدار و غیره را در نظر گرفته، همه خودویژگی های آنها را مورد صرفنظر قرار داده (انتزاع و یا تجرید و یا جدا کرده و دور انداخته) و جنبه مشترک همه را عمده کرده و به مفهوم انتزاعی و کلی «درخت» رسیده است که با شنیدنش بنی بشر به یاد میلیون ها درخت متنوع می افتد.

11

·        زر هم به همین سان:
·        زر وسیله مبادله کالاها ست.
·        زر کالائی است که به وسیله مبادله، به معیار ارزشی کالاها بدل شده است.

·        قبلا نیاکان ما پوست حیوانات را به درجه معیاری برای ارزشگذاری کالاها ارتقا داده بودند.
·        بعد شاید قند و چای و قهوه بوده و بالاخره پول و یا زر به دلایل مختلف به معیار معیارها بدل شده است:
·        می توان گفت که زر و یا پول آئینه ارزش نمای کالاها ست.
·        زر کالائی ارزش کالانما ست.   

·        بنابرین همه دعاوی ویلیام شکسپیر توهمی بیش نیست.
·        زر اصولا با سیب و سیب زمینی فرقی ندارد.  

12
·        اکنون این سؤال پیش می آید که جاذبه سحر آمیز زر از کجا ست؟
·        دلیل فتیشیسم مدرن، دلیل بت پرستی مدرن موسوم به زر پرستی و یا پول پرستی چیست؟

13
·        زر و یا پول، کالا ست.
·        زر پرستی و یا پول پرستی در حقیقت چیزی جز کالا پرستی نیست.

·        اکنون فقط باید دلیلی برای کالا پرستی پیدا کنیم؟

·        چرا انسان مولد کالا همزمان و بطور جبری، پرستنده کالا ست؟

14
·        کالاپرستی در تحلیل نهائی، دو دلیل ماهوی و اصلی دارد:

الف
·        دلیل اول، ارزش مصرفی کالاها ست:
·        کالاها از سیب تا سیب زمینی برآورنده نیازهای حیاتی بنی بشرند و تضمین کننده بقای او هستند.
·        رابطه انسان با کالاها رابطه حیاتی ـ مماتی است.

·        انسان در حقیقت وسیله نجات خود از مرگ را می پرستد و اگر ژرفتر بیاندیشیم، خود را می پرستد و نه وسیله را.

ب
·        دلیل دوم این پرستش این است که در هر کالائی روح انسانی دخول کرده است:
·        فرق هم نمی کند که کالا مادی باشد، فکری و یا هنری باشد.

·        این روح و شعور و عاطفه و احساس و انسانیت انسانی است که به طبیعت بی جان و بی مصرف جان می بخشد و آن را به ارزش مصرفی مبدل می سازد:
·        انسان در روند و ببرکت کار جسمی و فکری از دل صخره، زر ناب بدر می کشد و از آن دندان طلا و یا ظرف غذاخوری و غیره می سازد. 

·        انسان در حقیقت لیاقت خلاق و مولد خود را، لیاقت نوعی خود را، ماهیت انسانی خود را در هیئت بت مدرن (زر، پول، اوتومبیل، قصر و غیره) می پرستد و نه خود کالا را.

·        هر شاعری هر شعر خود را چه بسا هزاران بار بازخوانی می کند و هر بار ضمن سوهان زدن بدان، به خودشناسی و هویت و ماهیت خلاق خودشناسی می رسد و لذت می برد.
·        شاعر در آئینه کالای فکری و هنری خود ماهیت نوعی خود را می بیند و غرق در دریای لذتی لایتناهی می شود.



·        رابطه دیالک تیکی مولد و مولود همین جا ست:
·        اصیل ترین عشق هرکس به عنوان انسان مولد، به مولود  خویش است، خواه مولود مادی و فکری و هنری باشد و خواه مولود انسانی (فرزند.)
·        مادر ـ پدر نیز در آئینه فرزند خود در حقیقت، خود را باز می شناسند و لیاقت خلاق خود را.

·        یکی از دلایل عمیق عشق به فرزند همین جا ست.
·        بنی بشر فرزند پرست نیز بوده و است و خواهد بود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر