سرنوشت
بشر دست خود او ست
امیدی
جز به عمل نباید داشت
آنچه
به بشر امکان زندگی می دهد، فقط عمل است.
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
فریده
تحلیلی از گاف سنگزاد
حریف
نظر شما در مورد انعکاس این نوشته چیست؟
·
این نقل قول از سارتر باید مورد بررسی دیالک
تیکی قرار گیرد تا هم صحت و سقم آن معلوم گردد و هم از جهان بینی خود ژان پل سارتر
و امثال بیشمار او پرده بر افتد:
1
سرنوشت
بشر دست خود او ست.
·
مفهوم اصلی این حکم سارتر،
«سرنوشت» است.
·
صرفنظر از اینکه او تعیین
کننده سرنوشت بنی بشر را چه چیز و چه کس بداند، خود این مفهوم جام جهان بینی نما
ست، افشاگر و پرده در است:
·
سارتر به سرنوشت بنی بشر
باور دارد.
·
باورش دشوار است، ولی
علیرغم آن، واقعیت دارد.
·
سارتر و پیروان پر و پا قرص او در کشور عه هورا از این لحاظ کمترین
فرقی با ما پدر بزرگ و مادر بزرگ ما ندارند.
·
تنها فرقی که حضرات با پدر
بزرگ و مادر بزرگ ما دارند، این است که پدر بزرگ و یا مادر بزرگ ما قلم قضا را،
یعنی مشیت خدا را در تعیین سرنوشت بنی بشر دخیل می داند، ولی سارتر خود بنی بشر
را.
·
بدین طریق و ترفند هرکس
سرنوشتی دارد که خودش با کرد و کارش بر پیشانی خود می نویسد.
·
خوب، قبول.
·
ولی این بلحاظ فلسفی به چه
معنی است؟
2
·
اگر جماعت خرافی و مذهبی
سنتی دیالک تیک جبر و اختیار را و یا دیالک تیک ضرورت و آزادی را به شکل دیالک تیک
مشیت الهی و هستی (از جمله طبیعت، جامعه و انسان) بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین
کننده را از آن جبر (ضرورت، مشیت الهی) می دانند، سارتر و حواریون، دیالک تیک جبر
و اختیار را و یا دیالک تیک ضرورت و آزادی را به شکل دیالک تیک سرنوشت و انسان بسط
و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن اختیار (آزادی، انسان) می دانند.
3
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
حتما حریفی خواهد گفت، خوب
چه بهتر از این:
·
مگر فروغ نمی گوید:
·
«نام نجات دهنده خود را از آینه بپرس!»
·
مگر مارکسیسم ـ لنینیسم
هومانیسم علمی و انقلابی را بطرز رادیکالی نمایندگی نمی کند و جامعه و جهان را
نتیجه کرد و کار سوبژکت انسانی ـ اجتماعی نمی داند؟
·
چرا.
·
ولی شگرد سارتر و حواریون
نیز همین جا ست.
·
فلسفه بورژوائی واپسین و
ایدئولوژی کلیه طبقات اجتماعی واپسین (برده داری و فئودالی و بورژوائی واپسین) پر
هارت و هورت، جنجال برانگیز، عوامفریب، معرکه گیر و چپ نما ست.
4
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
برای کشف ترفند سارتر و
حواریون بهتر است، بپرسیم که منظور از انسان چیست؟
·
انسان به مثابه فرد و یا
انسان به معنی سوبژکت اجتماعی، به مثابه طبقه و توده؟
·
چون از دست انسان تک و
تکرو و تنها چه برمی آید که تعیین کننده «سرنوشت» کذائی خود باشد؟
5
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
انسان ـ خواه و ناخواه ـ
پس از تولد، خود را تحت فشار عینی مضاعف و دوگانه ای حس می کند:
الف
·
فشار طبیعی، موسوم به فشار
جو که بر تار و پود وجودش سنگینی می کند و فقط به نیروی عادت می توان فراموشش کرد
و بدان تمکین نمود.
·
و گرنه فشار شدید کمرشکنی
است.
ب
·
فشار اجتماعی، موسوم به
مناسبات تولیدی (ساختار اقتصادی جامعه، زیربنای اقتصادی جامعه)
·
به قول مارکس، «آنسامبل در
هم تنیده ای از مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی»
6
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
خوب با توجه به همین حقایق
امور، چگونه می توان گفت که سرنوشت بشر دست خود بشر است؟
·
به زبان فلسفی، چگونه می
توان جبر عینی مضاعف غول آسائی از این دست را منکر شد؟
·
ضمنا انکار جبر و یا ضرورت
عینی به چه معنی است؟
7
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
نظری به دیالک تیک جبر و
اختیار (ضرورت و آزادی) نشان می دهد که انکار جبر (ضرورت) عملا به معانی زیر
است:
·
به معنی تخریب دیالک تیک
جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) است.
·
اما تخریب دیالک تیک عینی
به چه معنی است؟
1
·
تخریب دیالک تیک عینی به
معنی خردستیزی است.
·
چون خرد تمکین به دیالک
تیک عینی را اکیدا توصیه می کند تا بشر دچار خطا نشود و در مصاف با قوای طبیعی و
اجتماعی شکست نخورد.
2
·
در بهترین حالت به معنی
کور کردن یک چشم خود و دیگران است.
·
چون نادیده گرفتن جبر عینی
هستی و مطلق کردن اختیار (آزادی) به معنی یکجانبه بینی محض است.
·
این اما عملا به چه معنی
است؟
3
·
این در بهترین حالت به
معنی خود فریبی و عوافریبی و در بدترین حالت به معنی عوامفریبی محض است.
·
عوامفریبی در هر صورت
همیشه چاشنی ئی از خودفریبی دارد.
·
تخریب دیالک تیک جبر و
اختیار (ضرورت و آزادی) اما می تواند به دو صورت انجام یابد:
4
·
می توان پس از تخریب دیالک
تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، اختیار (آزادی) را نفی و انکار کرد و دور
انداخت و جبر (ضرورت) را بر تخت نشاند و به جرگه طرفداران دترمینیسم مکانیکی پیوست
و در صورت مذهبی بودن به جرگه باورمندان به جزم «مشیت الهی» و فاتالیسم
(تقدیرگرائی)
·
حافظ چنین کسی بوده
است:
رضا به داده،
بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو
در اختیار نگشاده است.
·
حافظ علنا جبر را در فرم
«رزق مقرر و مقدر، داده» بر تخت می نشاند و در اختیار و آزادی را به روی بنی بشر
می بندد.
·
بنی بشر بدین طریق و ترفند
تا درجه ای نازلتر از درجه گربه ای تنزل می یابد.
·
بیشتر شبیه جوجه پرندگان
می گردد که تنها هنرشان باز نگهداشتن منقار و بلعیدن غذای رسیده از سوی مادر و یا
پدر است.
5
·
طریق دوم تخریب دیالک تیک
جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، دور انداختن جبر و بر تخت نشاندن قلدرمآبانه اختیار
(آزادی) است:
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
بی دلیل نیست که مقوله
مخدوش و مثله و مجرد «آزادی» (اختیار) در قاموس اگزیستانسیالیسم و نمایندگان معروف
آن در کشور عه هورا شب و روز با حنجره دریده عربده کشیده می شود:
آه، اگر آزادی
سرودی می خواند،
کوچک
کوچکتر حتی از
گلوی پرنده ای
احمد شاملو
·
بی دلیل نیست که کامو
ترجیح می دهد که آزادی را بر عدالت و برابری مقدم بداند و حریفی از کشور عه هورا
به هر معترض خود اندیشی به طعنه می گوید:
«مگر آزادی چه
عیبی دارد؟»
6
سرنوشت
بشر دست خود او ست
·
تخریب دیالک تیک جبر و
اختیار (ضرورت و آزادی)، دور انداختن جبر و بر تخت نشاندن قلدرمآبانه اختیار اما
در فرم انحرافات تئوریکی و ایدئولوژیکی دیگر زیر نیز عرض اندام می کند:
الف
·
در فرم آنارشیسم
ب
·
در فرم ولونتاریسم (اراده
گرائی)
ت
·
در فرم آوانتوریسم چپ و
راست
پ
·
در فرم استالینیسم و غیره
·
همه این فرم های تخریب
دیالک تیک عینی، حاوی و حامل نوعی خردستیزی آشکار و مستور اند و لذا آبستن فاجعه
اند.
8
امیدی
جز به عمل نباید داشت
·
این تداوم منطقی و اثبات
صحت حکم اول سارتر است:
·
هر کس سرنوشت خود را خود
با عمل خود می سازد.
·
نظر بظاهر پسندیده ای است:
·
این می تواند همان نظر
فروغ باشد:
·
« نام نجات دهنده خود را از آینه بپرس!»
·
این نظر اما بسان نظر قبلی
سارتر لبریز از زهر خردستیزی است.
·
چرا؟
9
امیدی
جز به عمل نباید داشت
·
سارتر با این نظر، دیالک
تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک عمل و نظر بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله
به شکل دیالک تیک واره همه چیز و هیچ درمی آورد:
·
زنده باد، عمل!
·
مرگ بر نظر!
·
زنده باد پراتیک!
·
مرگ بر تئوری!
10
امیدی
جز به عمل نباید داشت
·
این به معنی مطلق کردن عمل
(پراتیک)، ضمن تحقیر و هیچ شماری نظر (تئوری) است.
·
ولی همه کم و بیش می دانند
که بدون اندیشه و نظر و تئوری فقط می توان آب در هاون کوبید و خوش بود.
اثری از مجید ارجمند
·
به قول انگلس:
·
«هر کاری از کله می گذرد! »
·
به قول مارکس:
·
«بدترین عمله از بهترین
زنبور و بدترین نساج از بهترین عنکبوت به این دلیل بهتر است که قبل از ساختن خانه
و یا قبل از بافتن پارچه، مدل فکری خانه و پارچه را در کله خود می سازد و بعد بدان
جامه عمل می پوشاند.»
·
بدون اندیشه و نظر و
تئوری، عمل و پراتیکی میسر و ممکن نیست.
11
امیدی
جز به عمل نباید داشت
·
این نظر را سعدی هم در
قرون وسطی نمایندگی کرده، ولی نه بسان سارتر و شرکاء، بلکه بسان مارکس و انگلس:
به عمل کار
برآید، به سخندانی نیست.
·
منظور سعدی این است که در
دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و حرف)، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن
پراتیک (عمل) است، بی آنکه تئوری هیچ واره باشد.
·
لنین با صراحتی سوران
خواهد گفت:
·
«بدون تئوری انقلابی، انقلابی هم نمی تواند صورت گیرد.»
12
·
امروزه جریانات سیاسی
مختلف از قبیل طرفداران پرکسیس و احزاب استالینیستی نیز عملا و عمدا و
علنا به تحقیر تئوری و مطلق کردن فتیشیستی (بت پرستانه) پراتیک در لفافه های مختلف
می پردازند:
تفاوت در
اندیشه
وحدت در عمل
·
اینهم همان چرند سارتر
است:
·
مرگ بر تئوری
·
زنده باد پراتیک!
·
با اختلاف نظر (تفاوت
اندیشه) حتی نمی توان زیر یک سقف با کسی ساعتی سر کرد، چه برسد به تشکیل حزب و جبهه
و غیره.
13
آنچه به بشر امکان زندگی می دهد، فقط عمل
است.
·
اگر کسی شک و تردیدی
تاکنون در دل داشته، اکنون می تواند یقین مطلق کسب کند:
·
علنی تر و قاطعانه تر از
این نمی توان به مطلق کردن پراتیک (عمل) در دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و نظر)
مبادرت ورزید.
·
مقوله «عمل» در فلسفه
سارتر هم بسان دیگر مقولات او، مثلا مقوله آزادی، انتزاعی می ماند و در بهترین
حالت فردی.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر