۱۴۰۰ فروردین ۱۸, چهارشنبه

درنگی در حکایاتی از احسان طبری (۲)

 معرض الصور الفوتوغرافية - شرار, bengal, النيران. Fotosearch

درنگی

از

میم حجری

 

 

۳

شراره ای از خرمنی آتش جستن کرد

و

پرخاش کنان

با خود گفت:

«به جای دیگر می روم و شعله ای به کام خود می افروزم.»

 

چرا شراره پرخاش کنان تصمیم خود را تبیین می دارد؟

 

شاید به این دلیل پسیکولوژیکی

که

از

امر و نهی آتش بزرگ و وابستگی بدان

به تنگ آمده است.

 

اگر چنین باشد،

می توان شراره را مغرور نامید

و

منظور از غرور،

نه

غرور خرکی،

بلکه آزادی، استقلال نظری و عزت نفس است.

شراره می خواهد که روی پای خود بایستد و نمی خواهد که نوکر و وابسته این و آن باشد.

شراره خواهان کسب استقلال نظری و استقلال عملی است.

 

۴

 قضا را بر توده ای شن افتاد.

 

طبری

اکنون

افسار شراره را به دست قضا و قدر می دهد.

شراره خوداندیش آزادی خواه و استقلال طلب،

سلب شعور و شناخت و شخصیت می شود

و

الله بختکی

به

راه می افتد.

مثل قهربان صمد بهرنگی محبوب طبری

که

به

کوره راه آنارشیسم، نیهلیسم و آوانتوریسم و تروریسم می افتد تا ترسش بریزد.

 

شراره با شعور

قاعدتا

باید

به

انبوه خاک اره و هیمه و هیزم بیفتد و نه به تلی از شن و ماسه و صخره و سنگ.

 

۵

هرچه کوشید، شعله ای برنخاست.

 

دلیل ناکامی شراره طبری

تل ماسه

و

مسبب ناکامی آن

قضا و قدر

است

و

نه

نادانی و ناتوانی آن.

 

۶

در آن دم که فرو می مرد، گفت:

«شگفتا.

بارها این کار از من برآمد و این بار، نه.»

 

شراره طبری

 از تجربه ناکامی

درس نمی گیرد.

شراره طبری

تجربه ناکامی

را

به

دانش تجربی

مبدل نمی سازد.

 

در نتیجه به عوض حرکت و پیدا کردن تل خاک اره و هیمه و هیزم

به قضای الهی تن در می دهد و می میرد.

 

طبری

عملا

شراره

را

تحریف می کند:

شراره ای که اندیشنده و اکتیو و سوبژکتیو بود،

زیر قلم طبری

به

شراره ای خرافه گرا، قضا و قدری و منفعل و تسلیم طلب مبدل می شود و می میرد.

 

شراره

که

بارها

توانسته بود،

آتش بزرگ برافروزد،

از مقایسه تل شن با تل خس و هیمه و هیزم حتی عاجز می ماند.

طبری

نمی اندیشد.

نمی تواند هم بیندیشد.

طبری

فقط

می خواهد نصیحت کند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر