۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۴۵۱)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Frucht

  میم حجری



۵۶۶۹

سنگ سخنگو

می خواهم عاشق شوم ...
تا دنیا را تبدیل به پرتقال کنم
و آفتاب را بدل به
فانوسی برنجی
می خواهم عاشق شوم ...
تا پایان دهم
پلیس را... مرزها را... بیرق ها را
زبان ها را... رنگ ها را... نژادها را
محبوب من، می خواهم تنها برای یک روز
دنیا را بگردانم
تا جمهوری احساس را بنا کنم.
نزار قبانی


سگ سخن جو

 

تزار جان لطف کن و به مرزها دست مزن. 

هر خانه دری و دیواری لازم دارد. 

چه رسد به هر کشور. 

ببین بر سر لیبی و عراق و سوریه و سومالی چه آمده است.

۵۶۷۰

سنگ سخنگو

انسان وزن بدن خود را احساس نمیکند، اما وقتی اجسام خارجی را به حرکت در می آورد، وزن آنها را احساس می‌کند. همینطور متوجه کمبودها و عیوب خود نمی‌شود،
بلکه کمبود و عیوب دیگران را می‌بیند. اما حسن این امر عبارت از این است که دیگران برای هرکس چون آینه ای هستند که در آن همه نوع عیب، کمبود، بی ادبی و خصوصیت نفرت آور خود را به آشکار می‌بیند.
 آرتور شوپنهاور

 
سگ سخن جو

 
چرا.
انسان سبکی و سنگینی اندامش را خیلی هم خوب حس می کند
و محاسن و معایب و نواقص خود را هم تجربه و ادراک میکند.
هر حسن و عیبی که هر کس در همنوعش کشف می کند، بلافاصله آن را با حسن و عیب خود مقایسه می کند.
جامعه شناسی
با خودشناسی
توأم است
و خودشناسی
با جامعه شناسی.
آدم ها
آیینه همدیگرند.
از محیط خود عکس برمی دارند
و
محیط هم در خودشان عکس می اندازد.
انعکاس دیالک تیکی همین است


۵۶۷۱

سنگ سخنگو

چرا. 

تفکر دو نوع است: 

مرده اندیشی و زنده اندیشی. 

سایه هم می داند: 

زنده اندیشان به زیبایی رسند.

 ۹۹ درصد خلایق مرده اندیشند

۵۶۷۲

سنگ سخنگو

بردارید یک بیت شعر را تحلیل کنید. 

مثلا توانا بود هرکه دانا بود. 

تا بدانید که تفکر چیست.

۵۶۷۳

سنگ سخنگو


هوشنگ ابتهاج
آه آیینه

او را ز گیسوان بلندش شناختند
ای خاک این همان تن پاک است؟
انسان همین خلاصه خاک است؟

وقتی که شانه می زد
انبوه گیسوان بلندش را

تا دوردست آینه می راند
اندیشه خیال پسندش را

او با سلام صبح
خندان گلی ز آینه می چید

دستی به گیسوانش می برد
شب را کنار می زد
خورشید را در آینه می دید

اندیشه بر آمدن روز
بارانی از ستاره فرو می ریخت

در آسمان چشم جوانش
آنگاه آن تبسم شیرین
در می گشود بر رخ آینه
از باغ آفتابی جانش.

دزدان کور آینه
افسوس
آن چشم مهربان را
از آستان صبح ربودند.

آه
ای بهار سوخته
خاکستر جوانی
تصویر پر کشیده آیینه ی تهی
با یاد گیسوان بلندت
آیینه در غبار سحر آه می کشد

مرغان باغ بیهده خواندند
هنگام گل نبود.
 
پایان
 

۵۶۷۴

سنگ سخنگو

آره.
عقل که نباشد،
غریزه می شود همه کاره
و
هنر
می شود آذوقه غریزه حیوانی

۵۶۷۵

سنگ سخنگو

کاروی عزیزم 

بگو تا می بریزم، 

شراب که خون تاک نیست. 

شراب چیست؟

۵۶۷۶

سنگ سخنگو

منظورتان احتمالا ناتورال (طبیعی) است. 

باید روی مفهوم ناتورالیستی کارکرد. 

ناتورالیسم یک مکتب هنری است.

۵۶۷۷

سنگ سخنگو

البر کامو
هم
مرجع تقلید احمد شاملو ست
و
هم
مو به مو
مثل او ست.
هر دو مرتجع الدوله اند.
هر دو جهان را با یک چشم و به یک چشم می بیند:
گاهی با چشم راست
و
گه با چشم چپ.
نه
پیروی منفی و مذموم است
و
نه
رهبری.
هر پیروی
به نوبه خود
رهبری است
و
هر رهبری
به نوبه خود
پیروی.
از دیالک تیک عینی
در این مورد از دیالک تیک پیروی و رهبری

گریز و گزیری امکان پذیر نیست

۵۶۷۸

سنگ سخنگو


ارغوان می‌بینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمده‌اند…
مانده‌ایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را
پشت این پنجره‌ی بسته هنوز
عطر آواز بنان مانده است
شهریار اینجا
شعر نقاشش را خوانده است
آن شب افشاری
با کسایی و قوامی و ادیب
تا قرایی و فرود
وان درآمد از اوج
شجریان، لطفی
چه شبی بود، دریغ
زندگی روی از این غمکده گردانیده است
ارغوان
در و دیوار غریب افتاده چه تماشا دارد؟
“هوشنگ ابتهاج”

 
سگ سخن جو

 

این شعر سایه سرشته به اندوه است. 

حکایت ذلت و سقوط است. 

حدیث تخریب است

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر