
درنگی
از
میم حجری
۳
شراره ای از خرمنی آتش جستن کرد
و
پرخاش کنان
با خود گفت:
«به جای دیگر می روم و شعله ای به کام خود می افروزم.»
چرا شراره پرخاش کنان تصمیم خود را تبیین می دارد؟
شاید به این دلیل پسیکولوژیکی
که
از
امر و نهی آتش بزرگ و وابستگی بدان
به تنگ آمده است.
اگر چنین باشد،
می توان شراره را مغرور نامید
و
منظور از غرور،
نه
غرور خرکی،
بلکه آزادی، استقلال نظری و عزت نفس است.
شراره می خواهد که روی پای خود بایستد و نمی خواهد که نوکر و وابسته این و آن باشد.
شراره خواهان کسب استقلال نظری و استقلال عملی است.
۴
قضا را بر توده ای شن افتاد.
طبری
اکنون
افسار شراره را به دست قضا و قدر می دهد.
شراره خوداندیش آزادی خواه و استقلال طلب،
سلب شعور و شناخت و شخصیت می شود
و
الله بختکی
به
راه می افتد.
مثل قهربان صمد بهرنگی محبوب طبری
که
به
کوره راه آنارشیسم، نیهلیسم و آوانتوریسم و تروریسم می افتد تا ترسش بریزد.
شراره با شعور
قاعدتا
باید
به
انبوه خاک اره و هیمه و هیزم بیفتد و نه به تلی از شن و ماسه و صخره و سنگ.
۵
هرچه کوشید، شعله ای برنخاست.
دلیل ناکامی شراره طبری
تل ماسه
و
مسبب ناکامی آن
قضا و قدر
است
و
نه
نادانی و ناتوانی آن.
۶
در آن دم که فرو می مرد، گفت:
«شگفتا.
بارها این کار از من برآمد و این بار، نه.»
شراره طبری
از تجربه ناکامی
درس نمی گیرد.
شراره طبری
تجربه ناکامی
را
به
دانش تجربی
مبدل نمی سازد.
در نتیجه به عوض حرکت و پیدا کردن تل خاک اره و هیمه و هیزم
به قضای الهی تن در می دهد و می میرد.
طبری
عملا
شراره
را
تحریف می کند:
شراره ای که اندیشنده و اکتیو و سوبژکتیو بود،
زیر قلم طبری
به
شراره ای خرافه گرا، قضا و قدری و منفعل و تسلیم طلب مبدل می شود و می میرد.
شراره
که
بارها
توانسته بود،
آتش بزرگ برافروزد،
از مقایسه تل شن با تل خس و هیمه و هیزم حتی عاجز می ماند.
طبری
نمی اندیشد.
نمی تواند هم بیندیشد.
طبری
فقط
می خواهد نصیحت کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر