۱۴۰۰ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

درنگی در حکایاتی از احسان طبری (۱)

 معرض الصور الفوتوغرافية - شرار, bengal, النيران. Fotosearch

درنگی

از

میم حجری

 

۱

شراره مغرور

 

شراره ای از خرمنی آتش جستن کرد

و

پرخاش کنان

با خود گفت:

«به جای دیگر می روم و شعله ای به کام خود می افروزم.»

 

قضا را بر توده ای شن افتاد.

هرچه کوشید، شعله ای برنخاست.

در آن دم که فرو می مرد، گفت:

«شگفتا.

بارها این کار از من برآمد و این بار، نه.»

 

گذرنده ای بشنید و گفت:

«نادان ندانست که سوزش او بی سازش محیط

عبث است.»

 

۱

شراره مغرور

 

سوبژکت این حکایت طبری

جرقه ای

است.

 

جرقه ای که از آتش جدا می شود تا مستقلا آتش بزرگی برافروزد.

آتشی که بارها برافروخته است.

 

جرقه

را

طبری

به

صفت منفی فئودالی مغرور متصف می کند.

در حالیکه تار و پود این جرقه

به

سوبژکتیویته و اکتیویته

سرشته است.

یعنی

جرقه ای طراز نوین است و نه عادی و پیش پا افتاده.

 

۲

شراره ای از خرمنی آتش جستن کرد

 

طبری

در این حکایت

بی آنکه خودش بداند،

دیالک تیک جزء و کل

را

به

شکل دیالک تیک شراره و آتش بسط و تعمیم می دهد.

ولی

دیالک تیک مربوطه

را

بلافاصله

تخریب می کند.

جرقه فقط در رابطه دیالک تیکی با آتش وجود دارد و نمی تواند جدا از آتش، ادامه حیات دهد.

 

اگر جرقه ای احیانا جدا از آتش مربوطه ادامه حیات دهد، دیگر نه جرقه بلکه آتش خواهد بود.

سیر و سرگذشت و سرانجام هر جزء همین است.

جزئی که جدا از کل مربوطه

ادامه حیات دهد،

کل دیگری است که به نوبه خود از اجزائی تشکیل یافته است.

 

ادامه داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر