۱
لوح
عنوان این شعر شاملو
لوح
است.
چرا و به چه دلیل؟
۲
چون ابرِ تیره گذشت
در
در
سایهی کبودِ ماه
میدان را دیدم و کوچهها
میدان را دیدم و کوچهها
را،
که
که
هشتپایی را ماننده بود
از
هر جانبی
پایی
به
خستگی
رها کرده
به گودابی تیره.
از
هر جانبی
پایی
به
خستگی
رها کرده
به گودابی تیره.
معنی تحت اللفظی:
در سایه کبود ماه،
بسان ابر تیره ای گذشت
(چه چیزی؟)
و
من
میدان
را
که
هشت کوچه بدان منتهی می شد
و
به
هشت پایی
شباهت پیدا می کرد،
دیدم.
هشت پایی
که
خسته افتاده باشد و هر پایش را به گودالی رها کرده باشد.
شاملو در این بند آغازین شعر
محیط جغرافیایی شعر
را
توصیف می کند.
۳
و بر سنگفرشِ سرد
خلق ایستاده بود
به انبوهی.
و با ایشان
انتظارِ دیرپای
به یأس و به خستگی میگرایید.
خلق ایستاده بود
به انبوهی.
و با ایشان
انتظارِ دیرپای
به یأس و به خستگی میگرایید.
معنی تحت اللفظی:
بر روی سنگفرش میدان
انبوهی از مردم منتظر
(از هشت کوچه آمده بودند)
ایستاده بودند
و
انتظار دیرپای شان اندک اندک به یأس و خستگی تمایل پیدا می کرد.
در این بند شعر
عنصر انسانی به محیط شعر افزوده می شود.
میدان
بسان
فرمی
محتوا
کسب می کند.
بسان ظرفی
مظروف کسب می کند.
ظرف میدان
از
توده معتاد به انتظار
پر می شود.
در این شعر
نیز
توده ـ تصور و توده ـ تصویر شاملو
تبیین می یابد.
توده ـ تصور و توده ـ تصویر فاشیستی
همین است.
مراجعه کنید
به
تئوری نخبگان
۴
و هربار
بیقراریِ انتظار
که بر جمعِ ایشان میجنبید
چنان بود
که
پوستِ حیوان
را
لرزشی افتاده است
از
سردیِ گذرای آب
یا خود از خارشی.
و هربار
بیقراریِ انتظار
که بر جمعِ ایشان میجنبید
چنان بود
که
پوستِ حیوان
را
لرزشی افتاده است
از
سردیِ گذرای آب
یا خود از خارشی.
معنی تحت اللفظی:
بی تابی انتظار در انبوهه توده
به
لرزش پوست حیوانی در اثر ریزش آب سرد و یا در اثر خارش
شباهت داشت.
شاملو
در این بند شعر
انتظار توده
را
تجسم (جسمیت) می بخشد
و
ضمنا
توده
را
به
رگبار تف و تحقیر و توهین و تخریب
می بندد:
توده به گاو لمیده روی زباله تشبیه می شود
که
پوستش در اثر بارش باران و یا خارش ناشی از نیش پشه و مگس و غیره
هر از گاهی می پرد.
۵
من از پلکانِ تاریک
به زیر آمدم
با لوحِ غبار آلوده
بر کف.
و بر پاگَردِ کوچک
ایستادم
که به نیم نیزه به میدان سَر بود.
به زیر آمدم
با لوحِ غبار آلوده
بر کف.
و بر پاگَردِ کوچک
ایستادم
که به نیم نیزه به میدان سَر بود.
معنی تحت اللفظی:
من
با
لوحی گردگرفته از پلکان تیره
پایین آمدم
و
بر روی سکویی که به اندازه نصف نیزه ای بلندتر از میدان بود،
ایستادم.
اکنون
نخبه
وارد میدان می شود و روی سکو می ایستد.
البته و صد البته
با
لوحی در دست.
بسان آخوندی بر منبر.
بدین طریق
میدان
نقش جامعه
را
کسب می کند
و
دیالک تیک نخبه و توده
در
میدان به مثابه جامعه
تشکیل می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر