هوشنگ ابتهاج
(ه. ا. سایه)
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا خون می چکد از شاخه ی گل؟
چه پیش آمد؟
چه پیش آمد؟
کجا شد بانگ بلبل؟
چه درد است این؟
چه درد است این؟
چه درد است؟
که
که
(چه کسی)
در
گلزار ما
این فتنه کرده است؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه، گرد غم نشسته است؟
چرا هر گوشه، گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمی خواند، سرودی؟
چرا ساقی نمی گوید، درودی؟
چرا ساقی نمی گوید، درودی؟
چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
بهار آمد، گل نوروز نشکفت
بهار آمد، گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته است
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟
مگر دارد بهار نو رسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
مگر گل نو عروس شوی مرده است
که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای
گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین، دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم،
گو:
«نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز.»
گل از خواب زمستانی برانگیز.»
بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلا خیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرین ام بر انگیز
شرار عشق دیرین ام برانگیز
شرار عشق دیرین ام برانگیز
بهارا شور عشق ام بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبار ام، نغمه آموز
گهی چون آذرخش ام، رخ برافروز
گهی چون آذرخش ام، رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
دل و جان در هوای هم گماریم
دگر بارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر، هنگام دیدار
به آیین دگر
به آیین دگر
آیی پدیدار
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر