۱
من از پلکانِ تاریک
به زیر آمدم
با لوحِ غبار آلوده
بر کف.
و بر پاگَردِ کوچک
ایستادم
که به نیم نیزه به میدان سَر بود.
و خلق را دیدم
به انبوهی
که حجرهها را همه
گِردبرگِردِ میدان
انباشته بودند
هم از آنگونه که صحن را
و
دنبالهی ایشان
در قالبِ هر معبر که به میدان میپیوست
تا مرزِ سایهها و سیاهی
ممتد میشد
و چنان مُرکّبِ آب دیده
در ظلمت
نَشت میکرد
و با ایشان
انتظار بود و سکوت
بود.
به زیر آمدم
با لوحِ غبار آلوده
بر کف.
و بر پاگَردِ کوچک
ایستادم
که به نیم نیزه به میدان سَر بود.
و خلق را دیدم
به انبوهی
که حجرهها را همه
گِردبرگِردِ میدان
انباشته بودند
هم از آنگونه که صحن را
و
دنبالهی ایشان
در قالبِ هر معبر که به میدان میپیوست
تا مرزِ سایهها و سیاهی
ممتد میشد
و چنان مُرکّبِ آب دیده
در ظلمت
نَشت میکرد
و با ایشان
انتظار بود و سکوت
بود.
معنی تحت اللفظی:
گرداگرد میدان
حجره
بود
و
حجره ها و صحن میدان و حتی کوچه ها
را
مردم
پر کرده بودند.
انبوه مردم
مرکب سیاه
را
تداعی می کرد
که
از
ظلمات نشت می کند.
مردم
منتظر و ساکت بودند.
این چیزی است
که
شاملو
از
روی سکو
می بیند.
۲
پس لوحِ گِلین را بلند
بر سرِ دست
گرفتم
و به جانبِ ایشان فریاد برداشتم:
«- همه هرچه هست
این است و
در آن فراز
به جز این هیچ
نیست.
لوحی است کهنه
بِسوده
که اینک!
بنگرید!
که
اگر چند
آلودهی چرک و خونِ بسی جراحات
است
از
رحم و دوستی
سخن میگوید و
پاکی.»
بر سرِ دست
گرفتم
و به جانبِ ایشان فریاد برداشتم:
«- همه هرچه هست
این است و
در آن فراز
به جز این هیچ
نیست.
لوحی است کهنه
بِسوده
که اینک!
بنگرید!
که
اگر چند
آلودهی چرک و خونِ بسی جراحات
است
از
رحم و دوستی
سخن میگوید و
پاکی.»
معنی تحت اللفظی:
لوح گلین
را
بلند کردم و داد زدم:
«در آسمان غیر از این لوح گلین کهنه و ساییده شده چیزی وجود ندارد.
(لوح که در زمین است و نه در آسمان)
نگاه کنید.
بی اعتنا به اینکه در این لوح چرکین و خونین از جراحات بیشمار
از
ترحم و دوستی و پاکی
سخن رفته است.»
لوح گلین
را
شاملو
از
کتب مقدس گرفته است:
موسی کلیم الله
آورنده الواح بوده است.
نخبه اگزیستانسیالیستی (فاشیستی)
در
این شعر شاملو
به
لحاظ فرم عرض اندام
یادآور نخبه تئولوژیکی ـ کلریکالیستی (فوندامنتالیستی)
است.
تفاوت نخبه اگزیستانسیالیستی (فاشیستی) با نخبه تئولوژیکی ـ کلریکالیستی (فوندامنتالیستی)
در
آته ئیسم اولی
و
ته ئیسم دومی
است.
این دو نخبه
البته
به
لحاظ جهان بینی
فرقی با هم ندارند:
جهان بینی هر دو ایدئالیستی
است.
شاملو
لوح
را
قرآن
را
بی اعتبار می سازد
تا
جایگزینی برای آن
عرضه دارد.
خواهیم دید.
شاملو
در
گفتگو با پزشک خصوصی اش
از
جایزه باران شدنش توسط امپریالیسم در اواخر عمرش
و
جلوتر از تاریخ بودنش
دم می زند.
اگر
شاملو
مدرک تحصیلی می داشت،
طبقه حاکمه امپریالیستی
کرسی تدریس خرافه
در
اختیارش می گذاشت.
به همان سان که در اختیار عبدالکریم گذاشته است.
صفاتی
که
شاملو برای لوح ذکر می کند،
صفاتی
متناسب با قرآن کریم
است:
قرآن کریم
هم
کتاب کهنه و چرکین و مندرسی بوده است.
البته
اکنون
حتما
زرنگار
گشته است.
۳
پس لوحِ گِلین را بلند
بر سرِ دست
گرفتم
و به جانبِ ایشان فریاد برداشتم:
«- همه هرچه هست
این است و
در آن فراز
به جز این هیچ
نیست.
لوحی است کهنه
بِسوده
که اینک!
بنگرید!
که
اگر چند
آلودهی چرک و خونِ بسی جراحات
است
از
رحم و دوستی
سخن میگوید و
پاکی.»
بر سرِ دست
گرفتم
و به جانبِ ایشان فریاد برداشتم:
«- همه هرچه هست
این است و
در آن فراز
به جز این هیچ
نیست.
لوحی است کهنه
بِسوده
که اینک!
بنگرید!
که
اگر چند
آلودهی چرک و خونِ بسی جراحات
است
از
رحم و دوستی
سخن میگوید و
پاکی.»
محتوای فکری این بند از شعر شاملو
خلاصه کردن اسلام
در
لوح و یا قرآن
است.
فونکسیون نیچه و امثالهم
هم
همین بوده است:
بی اعتبار سازی کتب مقدس
(تورات توسط نیچه و قرآن توسط شاملو)
و
جایگزین سازی کتب مقدس با زباله های فاشیستی
مثلا
«نبرد من» آدولف هیتلر
و
اشعار و افکار احمد شاملو.
۴
خلق را گوش و دل اما
با من نبود
و چنان بود که گفتی
از چشم براهی
با ایشان
سودی هست و
لذتی.
خلق را گوش و دل اما
با من نبود
و چنان بود که گفتی
از چشم براهی
با ایشان
سودی هست و
لذتی.
معنی تحت اللفظی:
توده
اما
ایمان و اعتنایی به حرف های من نداشت.
انگار
از
انتظار
لذت می برد
و
انتظار
را
مفید می دانست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر