۱۳۹۸ اسفند ۲۱, چهارشنبه

سیری در شعری از شهناز هماپور (۲۷)


ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
 
احمد شاملو
هوای تازه
(۱۳۳۵)
تنها...
 
۱
من 
پرومته‌ی نامُرادم
که 
کلاغانِ بی‌سرنوشت 
را
 از 
جگرِ خسته 
سفره‌یی جاودان 
گسترده‌ام.

گوش کنید 
ای شمایان 
که
 در
 منظر 
نشسته‌اید
به 
تماشای قربانیِ بیگانه‌یی 
که 
منم:
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.
 
این دو بند شعر شاملو
تکر دو بند از همین شعر او
با
تغییراتی جزئی است:
 
من 
پرومته‌ی نامرادم
که 
از 
جگرِ خسته
کلاغانِ بی‌سرنوشت 
را 
سفره‌یی گسترده‌ام
 
اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید 
ای شمایان، 
در منظری که به تماشا نشسته‌اید
و
 در
 شماره، 
حماقت‌هایِ تان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!
  با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.
 
۲
 
گوش کنید 
ای شمایان 
که
 در
 منظر 
نشسته‌اید
به 
تماشای قربانیِ بیگانه‌یی 
که 
منم:
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.
 
شاملو در این بند پایانی شعر
خود
را
بیگانه نسبت به توده
قلمداد می کند.
 
توده تماشاچی منفعل پخمه
است
و
شاملو
قربانی بیگانه با توده منفعل پخمه.
 
در همین بند شعر
قبلا
خود
را
قربانی بی گناه
و
توده
را
ابله منفعل
قلمداد کرده بود.
 
بیگانه
عنوان اثری از البر کامو
ست
که
جلال آل احمد و خبره زاده
با
هم
ترجمه اش کرده اند.
 
 
البر کامو
از
شخصیت های ایدئال شاملو ست
و
در
 خیلی از عکس ها
ادای او را درآورده است.
 
۳
من 
پرومته‌ی نامُرادم
که 
کلاغانِ بی‌سرنوشت 
را
 از 
جگرِ خسته 
سفره‌یی جاودان 
گسترده‌ام.
 
شاملو در این بند تکراری شعر،
صفت جاودان
را
به
سفره ای از جگر خسته اش
 افزوده است.
 
این بدان معنی است
که
خود
را
برتر و متعالی تر و معذب تر از پرومته
می پندارد.
 
چون
پرومته
توسط هرکل
از
زجر منقار عقاب
آزاد می شود.
 
ولی
شاملو
تا ابد زجر می کشد.
 
سؤال
این است 
که
منظور شاملو
از
کلاغان بی سرنوشت
چیست؟
 
شاملو
نه
تنها
عقاب
را
با
کلاغان
جایگزین می سازد،
بلکه
کلاغان
را
هم
مانی پولیزه می کند.
 
شاملو
در این دو بند تکراری آخر شعر
مجددا
خود
را
به
طرز منفی
ایدئالیزه و سانتزالیزه می کند.
 
شاملو و قهرمانان ایدئالش
قربانی اند.
 
اگر
پیروز شده بودند،
توسط شاملو
ایدئالیزه و سانتزالیزه نمی شدند.
 
مثلا
اگر 
مهدی رضایی 
اعدام نمی شد،
هرگز
شیرآهنکوهمرد 
نمی گشت.
 
هیتلر 
وقتی
تیرش به سنگ خورد و تصمیم به انتحار گرفت تا زنده دست سربازان سرخ نیفتد،
گفت:
ملت آلمان
عنترند و نه ابربشر.
 
پیش شرط ابربشر گشتن
 شهادت در راه ک. خر است.
 
اکنون
به
شعر شهناز برمی گردیم
تا
بفهمیم که چرا حکیم سرخ طوس گفته:
 زنان شان چنین اند
ایرانیان.

با 
شما 
با 
هر آژیر 
انگشت بر گوش گذاشته ام
و

زیر صندلی 
پناه برده ام
در

 بمباران ها.

بر 

تاول های شما 
گریسته ام 

بار ها 

فریب 
خورده ام
در 

صف های آرا.

یارانه گرفته ام و تن به حقارت داده ام.


من

 خود شمایم 

اما 

هنوز دلم
در 

هوای پرنده ای 
است
که 

روزی
 از
 دیوار ما 
پرید.

می آید 

می دانم.

هنوز سرو قامت ِمان
ریشه در زمین دارد.


پایان ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر