بی پناهی
(زمستان ۱۳۸۶)
بازنویسی زمستان ۱۳۸۹)
سرچشمه:
اخبار
روز
·
غباری سربین میدان را می بلعد.
·
گردبادی افتادگان را به حاشیه می راند.
·
گوری در اعماق دهان می گشاید.
(آشوب سرخ شمشیر ها را پایانی نیست.)
·
صدایی از بلند گوها عصب هایت را می خراشد
·
و ارتعاش عصب ها،
·
در خراش عصب هایت تکرار می شود.
·
بیوقفه می شنوی:
·
گرسنگی مرگ را می بلعد.
(شطرنج بی برنده ی روزها را پایانی نیست.)
·
اسبی سوار فیل شیهه می کشد
·
و تو گیج خانه های سفید و سیاه
·
می بینی ام که دور می شوم از خویش،
·
و خط سرخ گلویم تا انتهای نگاهت ادامه می یابد.
(بی پناهی مزمن را پایانی نیست.)
·
آه، این میدان، این میدان که می شد گردشگاهی باشد
·
و این لکه های لرزان ارغوان که تپش های شادی.
·
فردا آیا، در توحش امروز مدفون خواهد شد؟
پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر