۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

شعری از یوسف صدیق (گیلراد) (75)


بی‌ پناهی
(زمستان ۱۳۸۶)  
 بازنویسی زمستان ۱۳۸۹)  
سرچشمه:
اخبار روز

·        غباری سربین  میدان را می‌‌ بلعد.
·        گردبادی افتادگان را به حاشیه می ‌‌راند.
·        گوری در اعماق دهان می‌‌ گشاید.

 (آشوب سرخ شمشیر ها را پایانی نیست.)

·        صدایی از بلند گوها عصب ‌هایت را می ‌‌خراشد
·        و ارتعاش عصب‌ ها،
·        در خراش عصب ‌هایت تکرار می‌‌ شود.

·        بی‌وقفه می ‌‌شنوی:
·        گرسنگی مرگ را می ‌‌بلعد.
       
(شطرنج بی برنده‌ ی روز‌ها را پایانی نیست.)

·        اسبی  سوار فیل  شیهه می ‌‌کشد
·        و تو گیج خانه‌ های سفید و سیاه
·        می ‌بینی ‌‌ام که دور می ‌‌شوم از خویش،
·        و خط سرخ گلویم تا انتهای نگاهت ادامه می ‌‌یابد.

(بی ‌پناهی مزمن را پایانی نیست.) 

       
·        آه، این میدان، این میدان که می ‌‌شد گردشگاهی باشد
·        و این لکه‌ های لرزان ارغوان که تپش‌ های شادی.

·        فردا آیا، در توحش امروز مدفون خواهد شد؟

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر