۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (28)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

رضوان مظاهری

آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        معنی تحت اللفظی:
·        آدم ها عاشق یکدیگر می شوند، ولی دیر یا زود از هم جدا می شوند.
·        تو که عاشق منی، نرو.
·        بمان و نگذار که کار به جدائی بکشد.

·        در این بیت ـ به ظاهر ـ ساده و سطحی شعر رضوان، جامعه و یا هر آنچه که از جامعه باقی مانده، بطرز رئالیستی تصور و تصویر می شود:

1
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        هر کس که به اندازه ارزنی مغز اندیشنده در کاسه سر داشته باشد، پس از خواندن این بیت شعر، به این نتیجه می رسد که جامعه شاعر را بحران ساختاری فراگیری فرا گرفته است.

·        چرا بحران ساختاری فراگیر؟

2
·        قبل از همه به این دلیل که ارکان سلول اساسی جامعه، یعنی خانواده به لرزه در افتاده است:
·        اعضای جامعه «عاشق» همدیگر می شوند، اما طولی نمی کشد که «رابطه» ی «دوستی» و یا زناشوئی شان قطع می شود.
·        یکی در خانه مشترک می ماند و دیگری با شعار «مالم حلال، جانم رها» از کمند «عشق»، تن بدر می کشد و پا به فرار می گذارد.

·        این اما به چه معنی است؟

·        چگونه می توان هم عاشق همنوعی شد و هم علاوه بر آن، با او همزی و همگو و همخوابه شد و حتی تولید مثل کرد و بعد، به آسانی آب خوردن، ترکش گفت؟

3
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        همانطور که ذکرش گذشت، عشق ـ قبل از همه ـ پدیده ای طبیعی است.
·        عشق ـ قبل از همه ـ یکی از ترفندهای طبیعی برای بقای نوع حیوانی و نسل انسانی است.
·        عشق پل پیوند طبیعی برای تولید مثل و حفظ نوع و نسل است.

·        این جنبه از عشق را نمی توان دستکم گرفت:
·        طبیعت قوای درونی غریزی، احساسی، عاطفی، ژنه تیکی قدر قدرت غول آسائی را برای حفظ نوع و تکثیر و توسعه و تحکیم آن بسیج می کند.

·        چگونه می توان چنین پیوند پولادینی را به آسانی آب خوردن، پاره کرد؟

4

آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        اینکه هنوز چیزی نیست.
·        به محض همخوابگی عاشق با معشوق، سیلی از هورمون ها (رسپتور های شیمیائی و بیوشیمیائی) در عاشق و معشوق  تشکیل می شوند و پیوند آن دو را بتون بندی و تحکیم می کنند.
·        آن سان که قطع رابطه میان عاشق و معشوق به دشواری قطع رابطه مادر ـ پدر با کودک می گردد.

·        یکی از این رسپتورها، اوکسی توسین است.
·        اوکسی توسین همان هورمون وفا ست.  

·        اوکسی توسین همان هورمونی است که در روند شیر دادن مادر به کودک و در اوج جفتگیری عاشق و معشوق (اورگاسم)  تشکیل می گردد و جدائی آنها را فوق العاده دشوار می سازد.

5
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        به همین دلیل می توان از بحران ساختاری سرتاسری (توتال) در جامعه سرمایه داری سخن گفت:
·        در اثر این بحران ساختاری سرتاسری است که قوای قدر قدرت طبیعی، ژنه تیکی و غریزی فلج می شوند و کارآئی خود را از دست می دهند.
·        وقتی از بحران ساختاری سرتاسری سخن می رود، منظور این است که بحران ذره ذره وجود جامعه و اعضای آن را فراگرفته و فلج کرده است.

6
·        این بحران ساختاری سرتاسری خاص جامعه ایران نیست.
·        این بحران عمومی سرمایه داری است که از اواخر قرن 19 شروع شده است.
·        در اثر همین بحران، دو جنگ وحشت انگیز جهانی و صدها جنگ منطقه ای صورت گرفته اند و صورت می گیرند.

·        جنگ های ویرانگر با قتل عام های عظیم، نوشداروی موقتی عفریب این بحران است.
·        این بحران عمومی سرمایه داری، بحران فرماسیونی است و تنها راه خروج جامعه بشری از آن، قبض روح نظام سرمایه داری و گذار گلوبال به سوسیالیسم و کمونیسم است.

·        این بحران ساختاری سرتاسری، جرثومه ی حیرت انگیزی است:
·        ما در این مورد با دیالک تیک بحران سر و کار داریم:
·        منظور از دیالک تیک بحران این است که بحران ساختاری سرتاسری سرمایه داری هم مولود مناسبات تولیدی بحران زده ی سرمایه داری است و هم مولد بحران های مادی و فکری و روحی و روانی و غیره است.

·        این بحران ساختاری سرتاسری سرمایه داری، بحرانی بحران زا و بحران زی است.

7
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        برای درک محتوای این بیت شعر رضوان باید چند روزی پای صحبت زنان و مردان جامعه نشست.
·        در روند این گفتگو هم می توان به بحران فکری، روحی و روانی خود آنها و هم می توان به عمق بحران روابط میان انسانی، زناشوئی و یا دوستی پی برد.

·        اکنون کار به جائی رسیده که «دل هر ذره را که می شکافی»، با دیالک تیک بحران مواجه می شوی.
·        دیالک تیک مولود و مولد.
·        دیالک تیک بحران به مثابه مولود بحران و بحران به مثابه مولد بحران ها

8

آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        طبقه حاکمه امپریالیستی در طول 100 سال اخیر، اعضای جامعه بشری را به ترفندهای متنوعی، لومپن پرولتریزه کرده است.
·        لات و لومپن و لا ابالی و لاشخور کرده است.
·        جنده واره کرده است.
·        سلب شعور و شخصیت کرده است تا بتواند در بحران ساختاری سرتاسری سرمایه داری ادامه حیات دهد.

·        بشریت ـ عمدتا ـ سلب شعور و شخصیت شده است.
·        سلب آدمیت شده است.
·        به درجه نازل تر از جانوران سقوط کرده است.
·        یکی از دلایل سهولت قطع روابط هم همین است.
·        آدم ها دیگر آدم نیستند.
·        زباله اند.
·        زباله اما به انجام هر شق القمری هم که قادر باشد، از برقراری رابطه مبتنی بر عشق و دوستی عاجز خواهد بود.
·        چون نه کسی می تواند و می خواهد با زباله ای دوست شود و نه زباله می تواند و می خواهد با کسی دوست شود.

·        از زباله فقط می تون فرار کرد.

·        مسئله اما این است که اعضای زباله واره ی جامعه مجبور به همبائی با یکدیگر اند.

·        با التماس اما نمی توان از زباله ای خواست که با زباله دیگر، رفتاری انسانی داشته باشد:
·        بسان زباله های دیگر نرود، بماند و نگذارد که کار به جدائی کشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر