۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۵, شنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (15)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

پیشکش به
رضا خسروی
 
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        منظور شاعر از «عشق» و رابطه عاشقانه ی نافرجام، به احتمال قوی چیز دیگری است.
·        شاعر اما پست مدرن و فلسفه فقیر است و فاقد گنجینه مفهومی لازم برای تبیین دقیق نظر خویش است.

·        سؤال این است که عشق در قاموس شاعر چیست؟

1
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        برای پاسخ به این پرسش باید پرسید:
·        خانواده چیست؟

·        چون عشق ترفندی طبیعی ـ اجتماعی برای تشکیل خانواده، تکثیر نوع و توسعه جامعه است.
 
2
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        خانواده، نخستین فرم جامعه بشری است.
·        به همان سان که انسان نتیجه توسعه میمون است.
·        به همان سان نیز جامعه، نتیجه توسعه خانواده است.

·        به همین دلیل خانواده سلول اساسی جامعه بشری بطور کلی محسوب می شود.

3

·        توسعه هرچیز اما نه خطی، بلکه مارپیچی است.
·        توسعه هر چیز، صعود مطلق نیست.
·        توسعه هر چیز روندی دیالک تیکی است:
·        توسعه توأم با پیشرفت و پسرفت است.
·        توأم با افت و خیز و فراز و فرود است.

·        مراجعه کنید به  توسعه در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        صحت تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی توسعه را در سیر و سرگذشت خانوداه می توان به وضوح دید:

الف
·        خانواده از سوئی رو به قهقرا می رود.
·        اگر کمیت و کیفیت خانواده را در طول تاریخ و یا حتی در چند دهه قبل در نظر گیریم، می بینیم که خانوده های 60 تا 70 نفری جای خود را ـ در بهترین حالت ـ  به خانواده های 6 تا 7 نفری داده اند.

ب
·        خانواده اما در هیئت جامعه با گذشت زمان توسعه و تکامل کمی و کیفی چشمگیر یافته است.
·        جای خانواده های 60 تا 70 نفری سابق را جوامع 60 تا 70 میلیون نفری گرفته اند.

4
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        همین نکته در این بیت شعر، حاکی از همین دیالک تیک توسعه خانواده است:
·        جامعه ایران ـ تحت شرایط دشوار و نکبت بار ـ رشد می کند، و سلول اساسی آن، یعنی خانواده، دچار بحران می گردد و رفته رفته تحلیل می رود.

·        این روند و روال فقط شامل حال ایران نمی شود:
·        قضیه در همه جای جهان از همین قرار است.

·        در پرتو این توسعه دیالک تیکی خانواده، بهتر می توان هم به درک این بیت شعر، هم به درک بحران روابط زناشوئی و هم به درک فجایع جهانی مثلا فاجعه ی خاوران های خاورمیانه نایل آمد.

·        ما باید بعدا به این نکات برگردیم.

5
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

·        همانطور که ذکرش گذشت، «عشق» ترفندی طبیعی ـ اجتماعی برای تشکیل «خانواده»، تکثیر نوع و توسعه جامعه است.

·        این سخن به چه معنی است؟

6
·        این اولا بدان معنی است که «عشق» یکی از ترفندهای تعیین کننده ی طبیعت اول است.
·        یعنی ربط تعیین کننده ای به جامعه ندارد.

الف
·        خودپوئی (خود به خودی بودن، نا آگاهانه بودن) «عشق» به همین دلیل است.
·        طبیعت برای حفظ انواع نباتی، حیوانی (و  در تحلیل نهائی، انسانی)، کشش و جاذبه ی جنون آمیزی را در ژنه تیک آنها پیش برنامه ریزی کرده است.

ب
·        به همین دلیل، همه موجودات زنده، فکر و ذکری جز «عشق» ندارند.
·        اگر نباتات و جانوران از حشره تا حیوان، شاعر بودند، همان جفنگ خواجه شیراز را می سرودند:

هرگز نمیرد آن، که دلش زنده شده به «عشق»
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

ت
·        ما خبر نداریم، ولی شباهنگام در ظلمات کویر، حشره ای از زیر شن ها بدر می زند و طبل «عشق» می کوبد.
·        طبلی که بانگش بنا بر تحقیقات بیولوژی از دهها کیلومتر دورتر شنیده می شود و «معشوق» را بی قرار می سازد و به سوی آن سوق می دهد.

پ
نشود فاش کسی، آنچه میان من و تو ست،
تا اشارات نظر نامه رسان من و تو ست.
سایه

·        این هم طبل آدم است که ضمنا حیوان است.
·        طبل «عشق» است.
·        طبل «عشق» برای تکثیر نوع است.

·        اینجا نیز طبیعت است که شاعر را به ترفند «اشارات نظر» مجهز ساخته است.

·        برای آشنائی با مفهوم «عشق»، تحلیل دیالک تیکی این شعر هوشنگ ابتهاج (سایه)  ضرورت دارد:

نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست

روزگاری شد و کس، مرد ره عشق، ندید
حالیا چشم جهانی، نگران من و تو ست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تو ست

گو:
«بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست.»

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست

«نقش ما»  
گو:
«ننگارند به دیباچه ی عقل»
هر کجا نامه ی عشق است، نشان من و تو ست

سایه ز آتشکده ی ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر