از این اوستا
(1344)
منزلی
در دوردست
·
منزلی در دور دستی هست ـ بی شک ـ هر مسافر را
·
اینچنین دانسته بودم، و این چنین دانم.
·
لیک
·
ای ندانم چون و چند، ای دور
·
تو ـ بسا ـ کاراسته باشی به آیینی که دلخواه است.
·
دانم این، که بایدم سوی تو آمد، لیک
·
کاش این را نیز می دانستم، ای نشناخته منزل
·
که از این بیغوله تا آنجا کدامین، راه
·
یا کدام است آن، که بیراه است.
·
ای برایم، نه برایم ساخته منزل
·
نیز می دانستم این را، کاش
·
که به سوی تو، چه ها می بایدم، آورد
·
دانم، ای دور عزیز، این نیک می دانی
·
من پیاده ی ناتوان، تو دور و ـ دیگر ـ وقت، بیگاه است.
·
کاش می دانستم این را نیز
·
که برای من، تو در آنجا چه ها داری.
·
گاه، کز شور و طرب، خاطر شود، سرشار
·
می توانم دید
·
از حریفان، نازنینی که تواند جام زد بر جام
·
تا از آن شادی، به او سهمی توان بخشید؟
·
شب که می آید، چراغی هست؟
·
من نمی گویم، بهاران، شاخه ای گل در یکی گلدان
·
یا چو ابر اندهان بارید، دل شد تیره و لبریز
·
ز آشنایی غمگسار، آنجا سراغی هست؟
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر