۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

سیری در شعری از دکتر اسعد رشیدی (5) (بخش اخر)

 
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور

پیشکش به
مریم
که مسبب اصلی این تأمل و تحلیل است.
 
اسعد رشیدی
بردگان ابدی
(زمستان ٢٠١٦)
 
همە جا، همە جا
کوبش سنگین گام هایی را می ‌شنوم
با جرینگ جرینگ زنجیرهای شان
در هیاهوی پرآمد و شد ایستگاه ها
بر لب های برآماسیدە‌ ی خیابانی
کە نُت های سرگردانی بر آن می ‌لغزند
کنار گندمزارانی
کە باد بە رقص‌ شان واداشتە است.

• معنی تحت اللفظی:
• همه جا ـ در جار و جنجال ایستگاه ها، در حواشی خیابان ها و در کنار گندمزاران رقصان در باد ـ صدای گام های سنگین واژه های گرفتار در غل و زنجیر را می شنوم که رژه می روند.

1
• اسعد رشیدی، پس از توصیف عناصر طبیعی (روح گمشده ابرها، بارش باران، شهادت برگ ها) به توصیف وضع و حال واژه ها می پردازد:

رها شدە ‌اند
روح گمشدە‌ ی ابرها
می ‌بارند برپلک های خواب ‌آلودە‌ ی جنگل
آرامش بامدادی را برمی ‌آشوبند.


پا در رکاب دوچرخە‌ی تنهائی ام
از کنار باغی فروشده در مە می ‌گُذرم
خِش خِش برگها و
آوای بخاک افتادنشان را شنیدە‌ام
چهره‌ی گُلگونشان را می‌بینم
چون شعلە‌های لرزان شمعی
کە برابر شمایل قدیسان
فرومی ‌کاهند.

2
همە جا، همە جا
کوبش سنگین گام هایی را می ‌شنوم
با جرینگ جرینگ زنجیرهای شان
در هیاهوی پرآمد و شد ایستگاه ها
بر لب های برآماسیدە‌ ی خیابانی
کە نُت های سرگردانی بر آن می ‌لغزند
کنار گندمزارانی
کە باد بە رقص‌ شان واداشتە است.

• شاعر بدین ترتیب از طبیعت اول به طبیعت دوم عبور می کند:
• از ابر و باد و باران و برگ به واژه های رژه رونده ی گرفتار در بند.

• در همه اشعاری که ما از اسعد رشیدی خوانده ایم، طبیعت اول حضور دارد.
• اسعد رشیدی را می توان نماینده ناتورالیسم پسیمیستی ـ نیهلیستی ـ اروتیستی محسوب داشت.

3
همە جا، همە جا
کوبش سنگین گام هایی را می ‌شنوم
با جرینگ جرینگ زنجیرهای شان
در هیاهوی پرآمد و شد ایستگاه ها
بر لب های برآماسیدە‌ ی خیابانی
کە نُت های سرگردانی بر آن می ‌لغزند
کنار گندمزارانی
کە باد بە رقص‌ شان واداشتە است

• منظور از واژه چیست که هم در غل و زنجیر است و هم همه جا رژه می رود؟

• واژه غلاف مادی مفهوم است.
• واژه فرم است که مفهوم در آن می نشنید تا مادیت کسب کند.
• واژه پوسته است که هسته ای به نام مفهوم دارد.
• واژه فی نفسه، بیانگر چیزی نیست.
• تعیین کننده، محتوای واژه است.
• تعیین کننده مفهوم است.

• رابطه واژه با مفهوم، به رابطه قابلمه با آش و یا آبگوشت، شباهت دارد.
• رژه واژه های گرفتار در غل و زنجیر به رژه قابلمه ها شباهت دارد.

• چه کسی و یا کدام طبقه اجتماعی واژه ها را به بند کشیده و واژه ها برای چی رژه می روند؟

4
دوچرخە ی تنهائی ام را
بە نردە‌ های بلند باران تکیە دادە‌ ام

• این بند شعر از تصاویر شاعرانه و از استه تیک زیبائی سرشار است:
• خطوط متشکل از بارش باران در این بند شعر، به نرده های بلند عمارات و باغات تشبیه می شود.
• شاعر احتمالا در ایستگاه اوتوبوسی و یا در پناهگاه رقت بار دیگری روی نیمکتی نشسته و دو چرخه اش را جلوی خود «پارک» کرده است.
• باران در حال بارش پیگیر است و تصور تکیه دادن دوچرخه به نرده های باران را در ذهن شاعر احیا می کند.

5
خواب سپیدارها را می ‌بینم
و نغمە‌ های زلال شان را می‌ شنوم
در جنگلی کە غرق تاریکی است.

• شاعر ضمنا خسته از دوچرخه سواری زیر بارش پیگیر باران است.
• به همین دلیل چشم هایش را بسته است و خواب سپیدارها را می بیند.
• خواب سپیدارهای نغمه خوان را می بیند و نغمات زلال شان را به گوش خیال می شنود.
• سپیدارها در جنگلی تیره و تار قرار دارند.
 
6
همە جا، همە جا
کوبش سنگین گام های تان را می ‌شنوم
واژ‌گان در بند
بردگان ابدی

• شاعر هر جا می رود، صدای رژه واژه های دربند را می شنود.
• در تصور شاعر، واژه ها بردگان ابدی اند.

• واژه فی نفسه وجود ندارد.
• واژه همیشه در دیالک تیک واژه و مفهوم وجود دارد.
• نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن مفهوم است.

• واژه ها اما ـ در هر صورت ـ نه بردگان ابدی، بلکه در پیوند با یکدیگر، یعنی در فرم جمله (حکم)، عناصر اصلی اندیشه اند و اندیشه رهگشا ست و بند گسل.
 
• اندیشه حامل و حاوی قوه ای است که اگر در توده نفوذ کند، به نیروی مادی مهیبی استحاله می یابد و جامعه و جهان را زیر و زبر می سازد.

7
• مریم در کامنتی، تحلیل غنی و ستایش انگیزی از این شعر کرده است:

 
مریم

اين شعر
حس قشنگ و تخيلى آشنا دارد.
 
طبيعت در آن موج مى زند.
 
حتى دوچرخه كه
تنها ماشين سازگار و حامى طبيعت است،
در اين شعر با تكيه زدن بر نرده های باران
با طبيعت عجين شده است.

نغمه هاى زلال سپيدار، باران در آرامش بامدادى
كه پرندگان و حيوانات جنگل را به سكوت وامى دارد
تا خود نغمه سراى طبيعت باشد،
باغ فرو شده در مه،
تجارب ناب و آشنا هستند

و بالاخره دوچرخه كه 
به
«تنهايى»
تشبيه شده
مرا به ياد دوچرخه ام مى برد
که بهترين دوست اوقات تنهايي ام
در دوران كودكى ام بوده است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر