ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
1
محمد
زهری
کجا
با من در آمیزی به رازی؟
میان
ما بود راه درازی
من
اندر غار تاریک نیازم
تو
اندر دشت بی پایان نازی
·
در این بند شعر محمد زهری، رابطه
عاشق با معشوق تبیین می یابد:
الف
·
عاشق به مثابه مظهر نیاز تصور و
تصویر می شود.
ب
·
معشوق به مثابه مظهر ناز محسوب می
شود:
·
ناز به مثابه ترفند معشوق برای حفظ
راز، حراست از راز و سرپوش نهادن بر راز.
ت
·
راز به مثابه سرمایه لاتناهی و
لایزال معشوق و ضمنا به مثابه پل غیر قابل عبور پیوند میان عاشق و معشوق جلوه گر
می شود.
2
کجا
با من در آمیزی به رازی؟
میان
ما بود راه درازی
من
اندر غار تاریک نیازم
تو
اندر دشت بی پایان نازی
·
به همین دلیل ما از دیالک تیک نیاز
و راز و ناز سخن می گوییم.
·
راز ـ در قاموس شاعر توده ـ هفت
خوان رستم است که عاشق برای رسیدن به معشوق باید از آنها بگذرد، ولی عاجز از گذر
از آن است.
·
چرا وبه چه دلیل؟
·
مشکل لاینحل عاشق چیست؟
3
کجا
با من در آمیزی به رازی؟
·
مشکل عاشق این است که راز با هفت
خوان رستم تفاوت ماهوی عظیمی دارد:
الف
·
هفت خوان رستم ـ هر چقدر هم سهمناک
و مخاطره آمیز باشند ـ موانع عینی اند.
·
خوان ها و سدهایی اند که قابل
تسخیرند، باید تسخیر شوند و تخریب شوند و از سر راه برداشته شوند.
ب
·
راز اما پلی است که کلید ورود بدان
و خروج از آن به دست معشوق بی رحم و بی مروت و سنگین دل است.
·
به عبارت دیگر، راز نه سد و قید و
بند و مانع اوبژکتیو (عینی، مثل هفت خوان رستم)، بلکه سد و قید و بند و مانع
سوبژکتیوی است.
·
عاشق به همان اندازه می تواند از
راز سربسته سر در بیاورد که معشوق مصلحت بداند و مجاز دارد.
4
·
خواجه شیراز هم به معضل عاشق اشاره
دارد، ولی تصور و تصویر وارونه و معکوسی از راز ارائه می دهد:
دلم
خزانه اسرار بود و دست قضا
درش
ببست و کلیدش به دلستانی داد
·
معنی تحت اللفظی:
·
دلم گنجینه اسرار بود.
·
دست قضا قفل گنجینه اسرار دلم را
بست و کلیدش را به دست معشوق داد.
5
·
تفاوت وشتابه بینشی حکیم توده با
حافظ شیرازی، اکنون آشکار می گردد:
تفاوت
·
در فلسفه محمد زهری، معشوق صاحب
گنج اسرار است.
·
در فلسفه حافظ، برعکس، عاشق صاحب
گنج اسرار است.
تشابه
·
در فلسفه محمد زهری و حافظ، معشوق
بی خبر از اسرار دل عاشق نیست.
·
معشوق هر لحظه می تواند به اسرار
دل عاشق پی ببرد و عملا واقف به اسرار دل عاشق است.
·
چون عاشق از اسرار دل خود مرتب
گزارش می دهد.
·
هنر عاشق بی شخصیت و ذلیل و زباله،
قربان ـ صدقه رفتن لحظه به لحظه به معشوق است.
تفاوت
·
در فلسفه محمد زهری، مولد، مالک و محافظ
اسرار عشق، معشوق است.
·
به همین دلیل، عاشق عاجز از وقوف
به راز و عبور از پل پنهان در مه غلیظ راز و رسیدن به معشوق است.
·
در فلسفه حافظ، برعکس، عاشق مالک خزانه
اسرار عشق است.
·
معشوق نه مالک گنج اسرار، بلکه فقط
کلید دار گنج اسرار است.
·
یعنی خزانه دار است و نه مالک
خزانه.
·
این بدان معنی است که سلطان گنج
عشق، عاشق است و خزانه دار سلطان چلقوز عشق، معشوق.
·
عاشق در تئوری عشق حافظ از
خودبیگانه است.
·
حتی به اسرار دل خود واقف نیست.
·
حافظ دیالک تیک عاشق و معشوق را در
این بیت به شکل دیالک تیک سلطان و خزانه دار بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده
را از آن عاشق قلمداد و قالب می کند.
6
·
تضاد دیالک تیکی عاشق و معشوق، در تئوری
عشق محمد زهری، لاینحل است:
·
حل این تضاد به معنی پایان دیالک
تیک عشق است.
·
قضیه همیشه از همین قرار است:
·
حل تضاد برده و برده دار (رعیت و
فئودال، کارگر و بورژوا) به معنی فاتحه ای
بلند بر نظام برده داری (فئودالی و سرمایه داری) است.
·
به معنی پایان نظام بردگی (فئودالی
و سرمایه داری) است.
·
به معنی نفی همزمان برده و برده
دار (رعیت و فئودال، کارگر و بورژوا) است.
7
دلم
خزانه اسرار بود و دست قضا
درش
ببست و کلیدش به دلستانی داد
·
در فلسفه حافظ، عاشق، صاحب صوری و
فرمال گنج اسرار است.
·
چون خزانه اسرار، دل عاشق است.
·
کلید گنج اسرار، اما در دست معشوق
است.
·
این بدان معنی است که معشوق واقف
به اسرار دل عاشق است.
·
اما چون کلید خزانه اسرار دل عاشق
در دست معشوق است، خود عاشق از اسرار دل خویش بی خبر است.
·
از خودبیگانه است.
·
این وارونه اندیشی و وارونه نمائی حافظ
اما به چه معنی است؟
8
دلم
خزانه اسرار بود و دست قضا
درش
ببست و کلیدش به دلستانی داد
·
در فلسفه حافظ نیز دیالک تیک عشق
لاینحل است.
·
چون عاشق عاجز از عبور از پل غرقه
در مه غلیظ راز و رسیدن به معشوق است.
·
از این بابت تفاوتی میان شاعر توده
و شاعر طبقه حاکمه فئودالی وجود ندارد.
9
·
تبیین محمد زهری از سرتاپا منطقی،
رئالیستی و راسیونالیستی است.
·
تصور و تصویر حافظ اما درست برعکس،
از سر تا پا غیر منطقی، ایرئالیستی و ایراسیونالیستی است.
10
مگر
بر بال پندار ات (تو را بر بال خیال)
گذارم
تو
را در پیش روی خود بر آرم
نگاه
خشم از چشمت بشویم
نشینم،
خنده ات در دیده، کارم
·
در تئوری عشق محمد زهری، تنها راهی
که برای عاشق باقی می ماند، وصل تخیلی با معشوق است:
·
تنها ترفند وصل، تغییر تخیلی معشوق
و وصل با او ست.
·
حل واقعی و عملی تضاد عاشق و معشوق
محال است.
·
حق با محمد زهری است.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفتفاوت و تشابه بینشی حکیم توده با حافظ شیرازی، اکنون آشکار می گردد: