۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (18)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

·        گفته شد که محمد زهری در این شعر، از سوئی تصویر معشوق را در آئینه چشم عاشق نشان خواننده و شنونده شعر می دهد و از سوی دیگر، تصویر عاشق را در آئینه چشم معشوق.

1
به چشمت چیستم؟

خاکی به راهی
نگینی قیر وش، در قعر چاهی
گلی پژمرده در گلدان هستی
شکنجی در شب تلخ و سیاهی

به چشمت چیستم؟

بومی به بامی
شراب مرگ در ژرفای جامی
چو هذیان تب آرام سوزی
نه آغازی، نه انجامی، نه نامی

سؤال این بود که چرا عاشق در آئینه چشم معشوق، این چنین ذلیل و حقیر و ترحم انگیز انعکاس می یابد؟ 

2
·        قبل از همه، ذکر این نکته ضرورت دارد که منظور از عاشق مردجماعت و منظور از معشوق، زنجماعت نیست.
·        برای اینکه با تعلقات جنسیتی نمی توان دیالک تیک عشق را توضیح داد.
·        برای اینکه رل ها، نقش ها و نقاب ها مرتب عوض می شوند:

الف
·        عاشق می تواند زنی و یا مردی باشد.  

ب
·        معشوق می تواند زنی، مردی، قلدری، ایده ای، پیشوائی، امامی، پیامبری، فقیهی، حزبی، رهبری، فرزندی، بتی (چیزی، کتابی، شعری، رمانی، اوتومبیلی، هواپیمائی، کشتی ئی، اسبی، گربه ای، سگی، گوساله ای، تابلوئی، تندیسی، کفشی، گردنبندی) و غیره باشد.

3
کجا با من در آمیزی به رازی؟
میان ما بود راه درازی
من اندر غار تاریک نیازم
تو اندر دشت بی پایان نازی

·        محمد زهری برای توضیح دیالک تیک عشق، یعنی دیالک تیک عاشق و معشوق، به احتمال قوی، برای اولین بار در مقیاس جهانی، دیالک تیک نیاز و راز و ناز را کشف، فرمولبندی، استدلال فلسفی ـ هنری ـ استه تیکی و اثبات می کند.
·        این یکی از خدمات بسیار مهم فیلسوفشاعر سرسپرده ی توده بوده است.

4
کجا با من در آمیزی به رازی؟
میان ما بود راه درازی
من اندر غار تاریک نیازم
تو اندر دشت بی پایان نازی

·        دلیل ذلت عاشق (چه زن و چه مرد)، نیاز او ست.
·        عاشق ـ به قول محمد زهری ـ در «غار تاریک نیاز» گرفتار آمده است.
·        از همین مفهوم «غار تاریک نیاز»، ذلت و مشقت و ریاضت عاشق نعره می کشد:

الف
·        غار تاریک اصولا عاری از کمترین ساز و برگ آسایش و راحتی و لذت و رفاه است.

ب
·        غار تاریک شباهت غریبی به سلول انفرادی در شکنجه گاه های طبقه حاکمه از هر نوع دارد:
·        پتوئی خون آلود، ادرار آلود، استفراغ آلود، مملو از شپش و حشرات موذی و میکروب های متنوع.
·        محل خور و خواب و نوش و نیش و رفع حاجات از هر نوع و غیره.
·        اتاقکی تیره و تار برای همه کار.
·        جوی مملو از دلهره و نگارنی و ترس و لرز مدام.
·        هر صدائی لرزه بر تار پود روح و اعصاب و روان فرد می اندازد.

ت
·        عاشق گرفتار در غار تاریک، در آن واحد با دنیایی از ذلت ها، ریاضت ها و کمبودها و پریشانی ها مواجه است.
·        با ددان درنده، با مار ها و موش ها، با حشرات، سرما، یخبندان، تشنگی، گرسنگی، فقدان لوازم استراحت و نظافت و غیره مواجه است.

5
به چشمت چیستم؟
خاکی به راهی

·        عاشق در چشم معشوق، چیزی در حد خاک راهی است.
·        خاک راه حاکی از نهایت خواری، خفت و بی ارزشی است.
·        آن سان که که هر جانوری حتی آن را پایمال می سازد و بی کمترین اعتنا بدان می گذرد.

6
نگینی قیر وش، در قعر چاهی

·        عاشق چیزی در حد لکه سیاهی در اعماق چاهی است.
·        این نیز نهایت خفت و خواری است.

7
گلی پژمرده در گلدان هستی

·        عاشق به گلی پژمرده در گلدان هستی شباهت دارد که نه به درد تزیین و تفریح روح می خورد و نه به درد آبیاری و کودپاشی و پرستاری.

8
شکنجی در شب تلخ و سیاهی

·        تصور شکنج آسان نیست.
·        شاید منظور شاعر عذاب عشق است که عاشق در شبان تلخ و سیاه تحمل می کند.
·        بازسازی مکرر، پیاپی و بی امان چهره ی معشوق برای لحظه ای کوتاه در آئینه دل.
·        جان کندنی بیمارگونه، بی اختیار، خارج از ارده، بیهوده و عصب سوز برای هیچ و پوچ.
·        این روند و روال را شاعری از یزد نیز تصور و تصویر کرده است:  


محمد فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت، جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود، مرا ؟
گر چه عمری به خطا، دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد، خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه، چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت، فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو، کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند، تنم، عمر حسابش کردم

پایان

9
به چشمت چیستم؟
بومی به بامی

·        عاشق در چشم معشوق، چیزی در حد جغد نشسته بر لب بامی است.
·        جغد دلهره انگیز، منحوس، هراس انگیز و و نامطلوبی.
·        جغدی که نه، می توان به پاره سنگی از شرش خلاص گشت و نه، می توان حضور نحسش را تحمل کرد.
·        دیله مای دردناک لاعلاج.

10
شراب مرگ در ژرفای جامی

·        عاشق در چشم معشوق، شوکران و شرنگ است و نه، شهد شراب و نوشدارو.

11
چو هذیان تب آرام سوزی
نه آغازی، نه انجامی، نه نامی

·        عاشق در چشم معشوق، به هذیان ناشی از تب آرامش سوز لایتناهی شبیه است.

12
·        همه این انعکاسات منفی اند.
·        در پرتو اشعار محمد زهری، فهم اشعار شعرای قرون وسطی از سعدی تا حافظ، هم تسهیل می شود و هم تعمیق می یابد.

·        محمد زهری با تسلط عمیق و عظیمی که بر ادبیات ملی داشته، همه بازتاب های دیالک تیک عشق در آئینه دل شعرای سابق را در این شعر خویش، تجرید کرده است.

·        ژرفا و غنای بینشی غول آسای محمد زهری هم حیرت انگیز است، هم ستایش انگیز و هم فخر انگیز.

·        مراجعه کنید به تحلیل اشعار و آثار سعدی و حافظ  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر