۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (16)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون
  

·        گفتیم:
·        برای آشنائی با مفهوم «عشق»، تحلیل دیالک تیکی این شعر هوشنگ ابتهاج (سایه)  هم ضرور است و هم بی ضرر:

·        این شعر یکی از اشعار دوره نوجوانی سایه است.
·        هوشنگ ابتهاج (سایه) هم در این غزل ـ بسان رضوان مظاهری ـ با مخاطب لال و بی نام خود در گفتگو ست:

1
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        در این بیت شعر سایه، سخن از من و تو و اسرار فی مابین است.
·        ما در این بیت شعر با دیالک تیک عاشق و اسرار و معشوق سر و کار داریم.
·        اسراری که بر زبان نمی آیند و سواربر بال اشارات نظر، به واسطه خدنگ نگاه (نامه رسان)، رد و بدل می شوند.

2
·        عیرانی هائی که به هر دلیلی از جهنم اجامر فئودالی ـ فوندامنتالیستی فرار می کنند و به جنت فرنگ می رسند، در وسائط نقلیه و کوچه و خیابان و غیره، سعی می کنند که با جنس مخالف به ترفند «اشارات نظر»، رابطه برقرار کنند و اگر بخت، یار گشت، دلی از عزا در بیاورند.

·        ولی طولی نمی کشد که خدنگ نگاه شان به سنگ می خورد:
·        چون حوریان و غلمانان جنت فرنگ، هر زبان هر بی زبانی را بلدند.
·        فقط زبان «اشارات نظر» عیرانیون را بلد نیستند.
·        جنت نشینان فرنگ، چنین نامه رسان عجق ـ وجقی را در عمر خود حتی ندیده اند.
 
3
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        به همین دلیل خیالات متنوعی به سرشان می زند.
·        مثلا خیال می کنند که دکمه پیراهن شان و یا زیپ شلوار شان باز مانده است.
·        و پس از کسب اطمینان به بسته بودن «هفت در» اندام، مهاجر عیرانی را به مسلسل توهین و اعتراض و پرخاش می بندند.
·        و چه بسا به قاطی بودن سیم ها و حتی جنون متهم می کنند.

·        حالا باید حریفی از نیویورک تایمز بیاید و عادات عیرانی ها را توضیح بند تنبانی دهد و به دعوا میان متواریان از جهنم و جنت  نشینان جاهل پایان دهد.

4
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        این اسرار غیر قابل بیان اما چیستند که بر زبان نمی آیند و با اشارات نظر رد و بدل می شوند؟

5
·        محمد زهری ـ فیلسوفشاعر توده و حزب توده ـ از این اسرار غیرقابل بیان در خیلی از اشعارش پرده برمی دارد.

·        ما به نمونه ای از اشعار این شاعر بی نظیر توده اشاره می کنیم:

از دو چشم
محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ ۲۱ بهمن ۱۳۳۲)

از ما به وی نگر، نه از وی به ما
" کشف الاسرار"

به چشمت چیستم؟

خاکی به راهی
نگینی قیر وش، در قعر چاهی
گلی پژمرده در گلدان هستی
شکنجی در شب تلخ و سیاهی

به چشمت چیستم؟

بومی به بامی
شراب مرگ در ژرفای جامی
چو هذیان تب آرام سوزی
نه آغازی، نه انجامی، نه نامی

به چشمم چیستی؟

انبوه رازی
دو دست درد سوز دلنوازی
به گوش بیدلان، نجوای سازی

به چشمم چیستی؟

آغوش سیمی
طواف روزگاران قدیمی
به شبگیر از ره صحرا رسیده
تن از بوی گل آلوده نسیمی

کجا با من در آمیزی به رازی؟
میان ما بود راه درازی
من اندر غار تاریک نیازم
تو اندر دشت بی پایان نازی

مگر بر بال پندار ات (تو را بر بال خیال)  گذارم
تو را در پیش روی خود بر آرم
نگاه خشم از چشمت بشویم
نشینم، خنده ات در دیده، کارم

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

6
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        محمد زهری برای توضیح عشق، دیالک تیک نیاز ـ راز ـ ناز را توسعه می دهد و به خدمت می گیرد:
·        عاشق از اهالی نیاز است.
·        از اصحاب احتیاج است.
·        هدف عاشق، «رفع حاجت» است.
·        معشوق از اهالی ناز است.
·        میان عاشق و معشوق پرده ای از  زار است.

7
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        مفهوم «رفع حاجت» را پیران قوم به معانی مختلف با محتوای واحد به کار برده اند:

الف
رفع حاجت به معنی دفع تفاله های مواد غذائی (مدفوعات)  از اندام

·        دیالک تیک جذب و دفع
·        از آن خود کردن مواد غذائی طبیعی (میوه و گوشت و لبنیات و غیره) و دفع تفاله آنها (مدفوعات)

·        دیالک تیک جذب و دفع، بنیادی ترین رابطه موجود زنده با طبیعت اول است.
·        دیالک تیک جذب و دفع، فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد میان طبیعت و موجود زنده است.

ب
رفع حاجب به معنی کار

·        کار هر دهقان و عمله و بنا و نجار و خیاط و غیره نیز مبتنی بر دیالک تیک جذب و دفع است:
·        انسان در روند کار با طبیعت وارد داد و ستد می شود:
·        اهنگر (انسان، موجود زنده) از طبیعت سنگ آهن را می ستاند.
·        از سنگ آهن، آهن را استخراج می کند و تفاله آن را، سنگ و خاک و ماسه و غیره را به طبیعت پس می دهد.
·        این چیزی جز جذب و دفع نیست.
·        این چیزی جز داد و ستد با طبیعت نیست.

ت
·        آهنگر (انسان، موجود زنده)  از آهن، شمشیر و گاوآهن و بیل و کلنگ می سازد و خرده ریزه ها را به طبیعت پس می دهد.
·        دهقان (انسان، موجود زنده)  از گاو آهن برای شخم زمین و کشت و زرع استفاده می کند و ضمنا اتم های آهن را به طبیعت پس می دهد تا روزی که گاو آهن زنگ می زند و به تمامی به طبیعت پس داده می شود.

پ
·        کار یک احتیاج و یا نیاز انسانی است.
·        انجام کار فرمی از رفع حاجت است.
·        آدم بیکار شبیه کسی است که یبوست دارد و قادر به رفع حاجت نیست.
·        آدم بیکار و علاف به همین دلیل بیمار و پریشان است.

ث
·        حوایج عاطفی و احساسی و جنسی و غریزی نیز به همین سان.
·        عاشق کذائی فکر و ذکری جز رفع حاجت ندارد.
·        جنون عشق، در واقع جنون ناشی از رفع حاجت است.
·        نوسانات چشمگیر در روابط به اصطلاح عاشقانه به همین دلیل اند.
·        دیالک تیک عشق و نفرت میان عاشق کذائی و معشوق کذائی هم به همین دلیل است.
·        اگر ضرورت رفع حاجت در بین باشد، هر فیلی، موش ملتمسی می شود.
·        همان موش ملتمس چند لحظه قبل، پس از رفع حاجت، ، فیلی پر افاده و پرخروش می شود و حتی خدا را برسمیت نمی شناسد.

8
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تو ست

·        بر اساس این نیاز، دیالک تیک عاشق و معشوق دچار نوسانات عجیب و غریب می شود و نقش و نقاب ها مرتب تعویض می شوند:
·        عاشق به معشوق و معشوق به عاشق استحاله می یابد.

·        تعیین کننده در این میان، نیاز است.
·        گاهی زن به حکم نیاز، عاشق مرد است و گه ورق برمی گردد و مرد عاشق زن می شود.

·        کریم هم از این دیالک تیک خبر داشته است:
·        او در قرآنش از دیالک تیک زلیخا و یوسف سخن رانده است:
·        نخست زلیخا به فرمان نیاز غول آسا، عاشق یوسف می شود و هفت در حرمسرا را به رویش می بندد تا از معشوق کام بگیرد.
·        یوسف خر از دست زلیخا فرار می کند.
·        کریم به داد معشوق گریزان از عاشق می شتابد و هفت در حرمسرای زلیخا را به روی یوسف خر می گشاید تا از شر زلیخا نجات یابد.

·        بعد اما نقش ها و نقاب ها عوض می شوند و یوسف عاشق زلیخا می شود و زلیخا معشوق او.

چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت

فردوسی

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر