۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (4)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون
 
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• آذر اصفهانی در این بند آغازین شعر، خرافه انجیل را فقط بلحاظ فرم به خدمت گرفته است و نه بلحاظ محتوا.
• آذر خرافه را فقط به مثابه ظرف به خدمت گرفته است و نه به مثابه مظروف.
• او محتوای خرافه را مورد تجدید نظر قرار داده است.
• یعنی در قابلمه خرافه انجیل، غذای ایده ئولوژیکی خاص خود را پخته است.

• برای ارزیابی مثبت و «منفی» (ارزیابی تأییدی و تنقیدی) این تجدید نظر فکری ـ هنری ـ استه تیکی آذر باید آن را مورد تأمل و تحلیل قرار داد:

1
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• در خرافه کتب مقدس، دیالک تیک زن و مرد به شکل دوئالیسم حوا و آدم بسط و تعمیم می یابد.
• در این دوئالیسم حوا و آدم، ایده ئولوژی نظام اجتماعی برده داری تبلیغ می شود:

الف
• از سوئی می توان گفت که دیالک تیک زن و مرد، فرمی از بسط و تعمیم دوئالیسم ابلیس و الله است.
• زن در ایده ئولوژی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری (و بعدها فئودالی و سرمایه داری) ابلیس واره و مرد، الله واره می شود.

ب
• از سوی دیگر، می توان گفت که دیالک تیک زن و مرد، فرمی از بسط و تعمیم دوئالیسم شر و خیر است.
• زن در ایده ئولوژی جوامع طبقاتی، مظهر شر است و مرد، مظهر خیر.
• دلایل و علل اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و ایده ئولوژیکی این زن ستیزی باید در روند تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی دیالک تیک زن و مرد کشف شوند.

2
• حوا در کتب مقدس، مظهر بنیادی ساده لوحی، عوام وارگی و خریت است.
• چون حوا سهلتر از آدم، فریب ابلیس را می خورد.
• حوا ست که آدم را به خوردن سیب اغوا می کند.
• ابلیس بدون دستیاری حوا قادر به فریب آدم نبوده است.

3
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• آذر اصفهانی اما در این بند شعر، حوا را اعاده حیثیت می کند:
• در قاموس آذر، حوا نه خر، بلکه خردمند است.

• این خدمت بزرگ آذر به مسئله زنان است.

4
• حوا در کتب مقدس، وسوسه گر و اغواگر است.
• به قول اجامر جماران و جمکران، «فتنه» است.
• حوا با سوء استفاده از نیروی غریزه، با دستیاری با ابلیس درون و برون، جماعت مرد را از صراط مستقیم، منحرف می سازد.
• این بینش تئولوژیکی (فقهی) کتب مقدس، از سر تا پا خرافی و غیر علمی است.
• در این بینش خرافی، حوا آدمیت زدائی می شود.
• آن سان که حوا ـ انگار ـ فاقد ابلیس برونی و درونی است.
• آن سان که حوا وسوسه گر و اغواگر مادر زادی مطلق جلوه گر می شود.
 
• اگر مته به خشخاش نهیم، حوا دیالک تیک ابلیس درون و برون و دلال است.
• حوا واسطه و دلالی میان ابلیس و آدم است و آدم مظهر پاکی مادر زادی و مظهر معصومیت و خیر مطلق است.

5
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• آذر در این بند شعر، در بینش متافیزیکی (یکسونگرانه) و زن ستیز کتب مقدس، تجدید نظر می کند.
• آذر، حوا را نه به عنوان موجودی منفی، مخرب، اغواگر و گمراهساز، بلکه به مثابه همنوعی خیرخواه، خردگرا، مثبت، مدد رسان، رهنما و رهائی بخش نمودار می سازد.

• این خدمت دیگر آذر اصفهانی به مسئله زنان است.

6
• حوا در کتب مقدس، همانطور که ذکرش گذشت، نقش میانجی ـ به معنی منفی کلمه ـ را به عهده دارد:
• حوا حلقه واسط میان ابلیس و آدم است.
• حوا دلاله ای (واسطه ای ) میان ابلیس و آدم است، ابلیسی که وجود دوگانه دارد:
• ابلیس در تئولوژی در دیالک تیکی از درون و برون عرض اندام می کند:
• آدم از سوئی با ابلیس برونی مواجه است و از سوی دیگر با ابلیس درونی (نفس اماره و اغواگر.)
• حوا واسطه ای میان آدم و هر دو فرم وجودی ابلیس در آدم است.
 
7
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• آذر اصفهانی همه این زباله های زن ستیز خرافی را به سطل زباله می اندازد و از حوا تصور و تصویر مثبت و ستایش انگیزی عرضه می دارد.
 
• حوا در قاموس آذر، نه واسطه و دلال بین این و آن، بلکه موجود خردگرای خود اندیش خود مختار رهائی بخشی است.

• این خدمت دیگر آذر به مسئله زنان است.

• فرق هم نمی کند که خود شاعر به کرد و کار خود واقف باشد و یا نباشد:

8
• چون آثار هنری و فکری و فلسفی در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی تولید می شوند.
• هنرمند و متفکر به تمامی محتوای اثر خود واقف نیست.
• نمی تواند هم واقف باشد.
• انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر آدم ها غنی تر از آن است که خود آنها بدان واقف باشند.
• در روند تولید آثار هنری و فکری و فلسفی، بخش خودپوی انعکاسات از اعماق روح و روان آدمی کنده می شوند و بالا می آیند و در آثار هنری و فکری آدم ها تبیین می یابند.

9
من
با سیبی
از بهشتی بی عشق
آزاد ات کرده ام

• بینش خود آذر در این شعر، اما خالی از ایراد نیست.
 
• ما بعد ـ پس از تجزیه و تحلیل شعر، یعنی در مرحله ترکیب (سنتز) آن ـ به این مسئله برمی گردیم.

10
اما تو
با سنگی
همخوابه مارهایم می کنی

• معنی تحت اللفظی:
• تو اما مرا سنگسار می کنی و با مارهای گور همخوابه می سازی.

11
اما تو
با سنگی
همخوابه مارهایم می کنی

• آذر در این بند شعر، دیالک تیک زن و مرد را به شکل دوئالیسم ستمکش و ستمگر بسط و تعمیم می دهد.
• آذر، زن را به مثابه منجی و رهائی بخش تصور و تصویر می کند و مرد را به مثابه ناجی (نجات داده شده از بهشت بی عشق برین) از سوئی و به مثابه ستمگر قدرناشناس از سوی دیگر.

• این موضعگیری ایده ئولوژیکی آذر اما چه محتوای طبقاتی دارد؟

12
اما تو
با سنگی
همخوابه مارهایم می کنی

• آذر در این بند شعر، از سوئی مناسبات مبتنی بر پدرسالاری را به چالش «انقلابی» می کشد و به جانبداری از زن ـ به مثابه پرولتاریای مضاعف و ستمدیده ی چند گونه و چند باره از دیرباز ـ سینه سپر می کند.

• این یکی دیگر از خدمات بزرگ آذر به مسئله زنان است.
 
• خدمتی فوق العاده ارجمند و قابل قدر دانی است.

• این موضعگیری (سنگر گیری) ایده ئولوژیکی آذر اما عاری از ایرادات جدی و مخرب و مضر و منفی نیست.
 
• این جانبداری آذر از زن، ماهیتا زن ستیز است.

• ما بعد به این مسئله برمی گردیم.

13
اما تو
با سنگی
همخوابه مارهایم می کنی
مگو که می خواهی
آدمم کنی .

• معنی تحت اللفظی:
• فقط نگو که سودای تربیت مرا در سر داری.

14
مگو که می خواهی
آدمم کنی .

آذر در این بند واپسین این شعر کوتاه، ولی فوق العاده غنی و پر محتوا، دعاوی ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ روحانی را به طنز و طعنه و تمسخر و ریشخند می کشد.
 
• فریب کمیت نازل شعر آذر را نباید خورد.
 
• در دیالک تیک کمیت و کیفیت، نقش تعیین کننده از آن کیفیت است.
• شعر مختصر و موجزی، می تواند حاوی کتابی مملو از اندیشه باشد.

• مراجعه کنید به دیالک تیک کمیت و کیفیت، قانون دیالک تیک گذار از تغییرات کمی به کیفی و برعکس در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

15
مگو که می خواهی
آدمم کنی .

• این جمله واپسین شاعر، در تکدانه ی گرانبهائی است.
 
• مواد منفجره فکری تغلیظ یافته ی فشرده شده در چارچوب این جمله می تواند کوهی را از ریشه برکند و فرسنگ ها فراتر پرتاب کند.
 
• تار و پود این جمله شاعر، به طنز و طعنه و تمسخر و ریشخند ویرانگر سرشته است.
• این جمله فی نفسه غول آسا ست.
 
• ما هنوز با اشعار آذر آشنائی نداریم.

ولی سرودن اشعاری از این دست، بی اعتنا به بلوغ فکری ـ فلسفی شاعر، بی اعتنا به جهان بینی و اسلوب فکری شاعر، کار هر کسی نیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر