۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

شعری از مجید نفیسی (19)


مرگ گئومات
(مارس 2011 )  
ادامه
  
·        پس از اینکه هیولای مجوس کشته شد
·        هفت آزاده ی پارسی گرد هم آمدند
·        تا سامان آینده ی کشور را روشن کنند.



اوتانه
یکی از پیشگامان برقراری حاکمیت مردم در ایران 
 
·        اوتانه گفت:
·        «مردم سالاری!
·        «مردم سالاری!  
·        فرمانروایی فردی نه درست است، نه دلپذیر.
·        به یاد آورید، خودکامگی کامبیز
·        یا خودستایی هیولای مجوس را

·        چگونه شاه سالاری می تواند درست باشد
·        وقتی که شاه در برابر هیچ کس پاسخگو نیست؟

·        خودکامگی، هر رهبری را
·        از همه ی خوبی ها تهی می کند.

·        غرور، شاه را سرمست می کند
·        و رشگ او را به خشونت می کشاند.

·        اما بدتر از همه، این است
·        که شاه، قوانین کشور را زیر پا می گذارد
·        مردان را بدون دادرسی می کشد
·        و زنان را قربانی خشونت می کند.

·        همه سالاری، پرداد ترین نظام ها ست
·        و آزاد از همه ی پلیدی های خودکامگی

پستا
اینجا یعنی حد و سرحد

·        زیرا در آن، هر رهبری پستایی دارد
·        و هیچ کلانتری بالاتر از قانون نیست.

·        بنابرین، رأی من بر این است
·        که نظام پادشاهی را براندازیم
·        و به جایش مردم سالاری را بگذاریم.»

·        آنگاه باگابوخشا سخن گفت
·        و از خبره سالاری ستایش کرد:
·        «هیچ چیز بدتر از اوباش سالاری نیست
·        و بهتر آن که از مادر زاده نشوی
·        اگر بیم آن می رود که به جای بیداد شاه
·        باید خود را به بیداد اوباش بسپاری.

·        خودکامه به آنچه می کند، آگاه است
·        اما توده از دانش بی بهره است
·        و فرق خوب را از بد نمی داند.

·        اوباش سالاری به رودی می ماند
·        که آب آن در زمستان بالا می آید
·        و شتابان بر همه چیز می تازد
·        و ذهن هر کس را آشفته می کند.

·        بگذار دشمنان پارس، مردم سالار باشند
·        اما پارسیان باید خبرگانی شایسته
·        چون ما هفت تنان را برگزینند.

·        و حکومت را به دست آنها بسپارند،
·        و از آنجا که قدرت به بهترین ها داده می شود
·        بهترین سیاست نیز بر دولت چیره خواهد شد.»

·        آنگاه داریوش پیش آمد و گفت:
·        «آنچه باگابوخشا در نقد مردم سالاری گفت درست است
·        اما ستایشش از خبره سالاری بخردانه نیست.

·        اگر هر سه شکل نظام سیاسی را
·        نه در نمونه های بد آن
·        که در بهترین حالت آن در نظر بگیریم
·        من بر این باورم که شاه سالاری
·        از دو نظام دیگر بهتر است.

·        چه نظامی می تواند بهتر باشد
·        از فرمانروایی بهترین کس در کشور
·        که بر دل های مردم فرمان می راند؟

·        او می تواند به تنهایی
·        به مجازات بدکاران بپردازد
·        و آن را در پرده نگاه دارد.

·        اما در خبره سالاری
·        همه چیز از پرده برون می افتد
·        خبرگان به رقابت می پردازند
·        و جدال و خونریزی بر کشور چیره می شود.

·        اما در مردم سالاری
·        هر لغزشی از جانب رهبری
·        به همبستگی میان بدکاران می انجامد
·        که آن را بهانه قرار می دهند
·        تا در کشور آشوب به پا کنند.

·        آنگاه زندگی چنان دشوار می شود
·        که مردم خواب قهرمانی را می بینند
·        که از میان آنها برمی خیزد
·        تا بدکاران را سر جای شان بنشاند
·        و آسایش را به کشور برگرداند.

·        اینک ستایش همگان از قهرمان ملت!
·        آنک نشاندن او بر تخت سلطنت!
·        از شما پرسشی دارم
·        این آزادی را چه کسی به ما هفت تنان داد
·        که اکنون از آن بهره می بریم:
·        رئیس جمهور، والی خبرگان یا پادشاه؟

·        از آنجا که یک پادشاه آزادی را به ما ارزانی داشته
·        رأی من بر آن است که رهبری را به یک پادشاه بسپاریم.

·        اگر مصلحت کشور چنین نبود
·        پدران ما هرگز شاه سالاری را برنمی گزیدند.»

·        چهار تن پارسی دیگر که سخن نگفته بودند
·        همگی جانب داریوش را گرفتند
·        و بدین ترتیب شاه سالاری
·        شکل آینده ی حکومت شد.

·        آنگاه اوتانه برخاست و گفت:
·        «من دوست دارم، نه فرمان برانم، نه فرمان ببرم
·        و خود را نامزد سلطنت نمی کنم
·        با این شرط که پادشاه آینده
·        نه بر من فرمان براند، نه بر تخمه ی من.»

·        شش پارسی دیگر این شرط را پذیرفتند
·        و برای گزینش شاهی از میان خود
·        بر آن شدند که فردای آن روز
·        هر شش تن، سوار بر اسب به دامنه ی شهر بیایند
·        و اسب هر کس که زودتر شیهه کشید
·        او را پادشاه آینده ی پارس کنند.

·        اما داریوش مهتری داشت باهوش
·        که چون داستان را شنید به او گفت:
·        «اگر دولت تو به شیهه ی یک اسب است
·        دل قوی دار که شاه، تو خواهی شد.»

·        پس او شب هنگام مادیانی را
·        همراه با نریان داریوش به میعادگاه آورد
·        و گذاشت تا در آن جا درآمیزند.

·        بامدادان وقتی که شش پارسیِ اسب سوار
·        در کنار یکدیگر به میعادگاه آمدند
·        اسب داریوش به هوای مادیان شیهه ای بلند کشید.

·        شگفتا که آسمان بی ابر ناگهان بارانی شد
·        و خدایان با ترکش تندری این پیروزی را
·        به داریوش، شاه شاهان شادباش گفتند.

·        پنج اسب سوار دیگر یک جا از اسب پیاده شدند
·        و همزمان به شاه نوین کرنش کردند.

·        داریوش پس از آن، چهار زن دیگر گرفت:
·        آتوسا و آرتیستونه، دختران کوروش
·        همراه با دختران هیولا و اوتانه.

·         پس از این که داریوش شورش ها را فرو نشاند
·        و پایه های سلطنت خود را استوار کرد
·        در کوهستان بر صخره ای نقشی کشید
·        از اسب سواری با دست نوشته ای زیر آن:
·        «داریوش پسر گشتاسب با یاری اسب و مهترش
·        پادشاهی پارس را از آن خود کرد.»

«تاریخ هرودوت»،
کتاب سوم.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر