جمعبندی از
مسعود بهبودی
شاعر؟
ﺗﺎ ﻣﺎﻩ ﺷﺪﯼ، ﺑﺮﮐﻪ ﺷﺪﻡ ، ﺑﺎ ﺗﻦ ﺗﺐ ﺩﺍﺭ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺷﺪﻡ، ﻣﺤﻮﺷﺪﯼ، ﺗﮑﻪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ، ﺑﻨﻮﺍﺯﻡ، ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ
ﺷﻬﻨﺎﺯ ﺷﻮﯼ، ﻧﺎﺯ ﺷﻮﻡ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ ﺗﺎﺭ
ﻣﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﯼ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﺍﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾ ﺯﻣﯿﻦ، ﻣﺮﺯ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ، ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ
ﻏﻮﻏﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽ اﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ، ﺁﻩ
ﻣﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺷﮑﺴﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﺳﻤﺖ ﻏﺮﻭﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ
ﯾﮏ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺘﻢ ﻧﺸﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﻣﻦ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﺮﺩﻡ
ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ، ﮔﺮﻩ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﻦ، ﺍﯼ ﺷﻌﺮ ﻏﺰلخیز ﺩلاﻧﮕﯿﺰ
ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺮﯾﻦ، ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺮﯾﻦ، ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﯾﺎر
پایان
عزت انسانی را
که نمی توان فقط با حفظ لباس سنتی و آداب و رسوم قدیم
احیا کرد.
بخش مهمی از بومی ها در امریکا و استرالیا
یا قتل عام شده اند
و یا به مشتی معتاد به الکل استحاله یافته اند.
یکی بود
همین شعار «آزادی اندیشه» را می داد.
در گروهش عضومان کرد
و چند ابراز نظر آزاد کردیم و بلاک شدیم.
یا رب،
چقدر فاصله ی دست و زبان است!
هوشنگ ابتهاج (سایه)
شاعر؟
ﮐﻢ ﺑﮑﻦ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿ ﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﺗﺎ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺗﻮ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ، ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﺭﻭﺯ ﻭﺻﻞ، ﺍﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﭼﻮﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﺁﺑﯽ ﺑﭙﻮﺵ
ﺗﺎ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ، ﺑﺎﻝ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻧﺸﮑﻦ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ، ﺳﮑﻮﺕ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ
ﯾﺎ ﺑﮑﻦ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻌﺮﻡ ﺷﻮﯼ
ﺗﺎ ﺑﮕﺮﺩﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ، ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺗﺮ.
پایان
زینت الدوله دیلمی
فکر نمی کنی که شاید عقل ما اندکی از شما بیشتر باشد؟
عیرانی ها
ـ بر خلاف ما قندهاری ها ـ
همه از دم
به جای اندیشیدن، عرعر می کنند.
آنهم در عصری که بشریت به اعماق ذرات و کاینات
نفوذ می کنند.
ترس و تهور و غیره
پدیده های پسیکولوژیکی (روانشناسی) اند.
1
قضاوت ربط تعیین کننده ای به پسیکولوژی آدم ها ندارد.
2
ترس و تهور و غیره بعدا وارد عمل می شوند.
3
پیش شرط قضاوت
دانش است.
4
خر اگر خیلی هم خیلی متهور و بی باک و شجاع باشد
باز هم نمی تواند راجع به نظری،
ابراز نظر کند.
5
شاید بتواند هورا کشد
احسنت و مرحبا سر در دهد
شکلک دستبوسه و دسته گل بفرستد
فحش دهد
هارت و پورت کند
چاپلوسی کند
بانو بانو / استاد استاد
بر زبان راند.
5
از قضا دانائی چشمه لایزال بی باکی است.
6
دانائی آنتی تز ترس است.
توانا بود / هر که دانا بود.
حریف هم با خرافه هایش ما را کشت:
خدا دیشب اومد / زنگ در ما را زد/ مونده بود در سرما و می لرزید / چای داغی خورد و سر حال امد.
تو کجائی تا شویم ما چاکرت؟
حریف
اين شعر و سروده است
و هر كس هر جور دوست دارد
مى سرايد.
میم
شعر مثل قابلمه است
هرکس در آن
آش طبقاتی خود را می پزد و به خورد خلایق می دهد.
1
آش اگر سمی باشد
باید آژیر کشیده شود
تا خلایق نخورند و خر نشوند.
این همان شعار آخوند ها ست:
این همان تئوری احسان و انفاق عهد عتیق است.
1
این نوعی گدا پروری است.
2
ثروت کشور بی پروا حیف و میل می شود
3
آقا زاده ها پورشه های کلان قیمت می رانند
4
وظیفه سیستم حاکم است که توزیع ثروت را راسیونالیزه کند.
5
حتی در کشورهای سرمایه داری حساب و کتابی هست
و به ذلت اجتماعی تا حدود زیادی پایان داده اند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر