جلالالدین
محمد بلخی معروف به
مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین
میم شین
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
معنی تحت اللفظی:
·
من عاشق خیالی
هستم که حاوی و حامی حق باشد و بیزار از حقیقتی هستم که خالی از حق است.
1
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
در این کلام قصار
مولانا حق به معنی باری تعالی بکار رفته است و نه به معنی حقیقت.
·
حالا می توان کلام قصار قبلی مولانا را با اطمینان بیشتر و بهتر توضیح داد:
حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.
·
خدا یکی است و
راه رسیدن به خدا هم یکی است.
·
بنابرین وحدت کلمه اجتناب ناپذیر است و اختلاف نظر مجاز نیست.
·
ما این کلام مولانا را به همین معنا هم مورد تأمل قرار داده ایم.
·
مراجعه کنید به بخش قبلی همین تحلیل.
2
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
در این کلام
مولانا از سوئی دیالک تیک عشق و نفرت به شکل دیالک تیک بندگی و بیزاری بسط و تعمیم
می یابد و از سوی دیگر دیالک تیک حقیقت و دروغ به شکل دیالک تیک حقیقت و خیال:
الف
·
مولانا عاشق خیالی است که در آن خیال وجود خدا اثبات و تأیید
می شود.
ب
·
مولانا اما بیزار
از حقیقتی است که در آن حقیقت، وجود خدا اثبات و تأیید نمی شود و یا بمراتب بدتر،
وجود خدا انکار و تکذیب می شود.
·
این جفنگ مولانا
اما به چه معنی است؟
3
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
این جفنگ مولانا اولا
به معنی بی اعتنائی اصحاب تصوف و طریقت و عرفان به حقیقت عینی است.
·
عرفان حتی دو دو
تا چهار تا را رد می کند، اگر خادم خرافه وجود خدا نباشد.
4
·
این جفنگ مولانا ثانیا
به معنی تقدم بخشیدن به حق در مقابل حقیقت است.
·
در قاموس اصحاب تصوف و طریقت و عرفان، حق و یا خدا مقدم بر حقیقت است.
5
·
این موضعگیری
نظری اصحاب تصوف و طریقت و عرفان به معنی به زیر کشیدن حقیقت از اریکه قدرت و
نشاندن حق موهوم به جای آن است.
6
·
اصحاب تصوف و
طریقت و عرفان در این نقطه کمترین فرقی با طرفداران شریعت و تئولوژی و روحانیت فئودالی
ندارند.
·
به همین دلیل هم ایده ئولوژی فئودالی با اصحاب تصوف و
طریقت و عرفان برخوردی دوگانه دارد:
الف
·
جنبه های انقلابی
و ضد فئودالی اصحاب تصوف و طریقت و عرفان را بیرحمانه می کوبد.
ب
·
جنبه های خرافی و
ایراسیونالیستی (خردستیز) اصحاب تصوف و طریقت و عرفان را مورد تأیید و حمایت قرار
می دهد و چه بسا حتی با ترمینولوژِی (مفاهیم و مقولات و تئوری ها و اصطلاحات) عرفانی، همان ها را توسعه می دهد و تکامل می
بخشد.
·
مراجعه کنید به تحلیل آثار سعدی و
حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
7
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
خردستیزی (ایراسیونالیسم)
عرفان در این موضعگیری نظری آن آشکار می گردد.
·
عرفان در این نقطه با فلسفه کلاسیک بورژوائی نیز در تضاد قرار
می گیرد.
·
چون خرد برای فلسفه کلاسیک بورژوائی، مثلا برای کانت
عالی ترین مرجع است و همه چیزهای هستی از خدا تا خرما باید از محکمه خرد سربلند
بیرون آیند تا تأیید شوند.
·
اگر چیزی از محکمه خرد سربلند بیرون نیاید، فلسفه کلاسیک
بورژوائی برای آن چیز تره هم حتی خرد نمی کند.
8
مارتین لوتر (1483 ـ 1883)
فقیه و آموزگار رفرماسیون
·
در همین خردستیزی،
تئولوژی (فقه، مسجد و کنیسه و کلیسا) و عرفان به هم می رسند و در جبهه متحدی بر ضد
خرد می جنگند.
·
اینجا ست که
مارتین لوتر ـ آیة العظمای مسیحیت ـ دست اصحاب عرفان را می فشارد و خرد را «قحبه
ابلیس» می نامد.
·
مراجعه کنید به
عرفان ـ فرمی از خردستیزی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
9
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.
·
به دلیل همین بی
اعتنائی به حقیقت و خرد است که فلسفه بورژوائی واپسین و معاصر به تبلیغ تمام ارضی
عرفان می پردازد و واژه میستیک (عرفان) را به واژه ای از سر تا پا سکسی مبدل می
سازد و به مثابه واژه جذاب مدرن و مد روزی به خورد خلایق خر می دهد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر